مروری بر زندگی‌نامه شهید «حسن رحیمی مشکله»

شهید «حسن رحیمی مشکله» در مرحله اول عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر در دهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی "طراح" بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر جسم مطهرش به شدت به زمین اصابت نمود و روح پاکش به آسمان‌ها پر کشید.
کد خبر: ۷۵۰۹۲۸
تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۴ - 31May 2025
به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از رشت، شهید «حسن رحیمی مشکله» در دوم فروردین ماه ۱۳۳۰ در روستای مشکله از توابع شهرستان املش به دنیا آمد؛ پدرش اسماعیل کشاورز بود. در ابتدای دوران کودکی طعم تلخ بی‌پدری را تجربه کرد و در دامان پرمهر مادرش زینب که بعد از پدر بار زندگی را بر عهده گرفته بود پرورش یافت.
مروری بر وصیت‌نامه شهید «حسن رحیمی مشکله»
 
مادر مومنه‌اش در دوران کودکی و نوجوانی بارقه‌های نورانی و هدایت بخش ایمان به خداوند و عشق به ائمه اطهار (ع) را در جسم و جان او پروراند. حسن انسانی شریف و قاطع، اما در عین حال خوشرو، خوش رفتار و فروتن بود، به طوری که همه از همنشینی و هم صحبتی با او ابراز  رضایت و خرسندی داشت. او نیکی به مادر و همسر و فرزندان و مخصوصاً همسایگان را همیشه مدنظر داشت.
 
حسن علاقه زیادی به تلاوت قرآن کریم داشت و به تأسی از آئین و فرامین دستورات الهی تلاش می‌کرو آنچنان زندگی کند که موجبات رضایت حضرت حق را فراهم نماید. هرگاه در نیمه‌های شب هنگامی که برای ادای نماز شب بلند می‌شد با چشمانی اشکبار دست نیاز به سوی خداوند بلند می‌کرد و بارگاه ملکوتی او عافیت در دنیا و آخرت را طلب می‌کرد.
 
حسن  رحیمی در سال ۱۳۴۹ و در سن ۱۹ سالگی  تشکیل خانواده داد و صاحب ۵ فرزند شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران پایگاه بسیج در املش را راه‌اندازی کرد و شبانه روز پای آرمان‌های انقلاب اسلامی تلاش می‌کرد. او با ایجاد تشکل‌های سیاسی در سطح شهر، با حضور رجال سیاسی وقت به ارشاد و رشد آگاهی جوانان پیرامون اهداف مقدس نظام جمهوری اسلامی ایران و به افشاء گروهک‌ها و اقدامات کینه توزانه دشمنان داخلی و خارجی کشور نسبت به اسلام عزیز می‌پرداخت.
 
با شروع جنگ تحمیلی و حمله دژخیمان بعثی به شهر‌ها و روستا‌های جنوب و غرب کشور و به خطر افتادن اسلام و انقلاب اسلامی بسیار آزرده خاطر شده و تحمل ماندن در شهر را نداشت.
 
حسن در حالی که معلم بود و دارای ۵ فرزند قد و نیم قد، به عنوان یک معلم بسیجی به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت. او هر گاه از جنایت‌های مزدوران بعثی نسبت به مردم مظلوم و بی‌دفاع در جنوب کشور صحبت می‌کرد دیدگانش به اشک می‌نشست و خشم و کینه و ادامه نبرد با دشمن را برخود واجب می‌دانست.
 
سرانجام در مرحله اول عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر در دهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی "طراح" بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و پرتاب به هوا جسم مطهرش به شدت به زمین اصابت نمود و روح پاکش به آسمان‌ها پر کشید.
 
مزار این معلم شهید در گلزار شهدای املش قرار دارد، به یاد این شهید والامقام دبستانی در روستایش نامگذاری شده که دختران و پسران روستا در آن تحصیل می‌کنند و هر روز به یاد این شهید گرانقدر مراسمات مذهبی و فرهنگی را برگزار می‌کنند. 
 
وصیت‌نامه شهید «حسن رحیمی مشکله»:
 
بسمه تعالی
 
وصیت مرگ نمی‌آورد 
 
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل‌الله امواتاً بل احیاء عندربهم یرزقون 
 
کسانی را که در راه خدا کشته شدند مرده مپندارید بلکه آنها زنده هستند و در نزد خدای خود روزی می‌خورند. (قرآن کریم) 
 
اینجانب حسن شهرت رحیمی فرزند اسمعیل متولد ۱۳۳۰ آموزگار دارای همسر و ۵ فرزند بوده و از نظر امکانات رفاهی فاقد مسکن و پس‌انداز بوده و مبلغ حدود ۷۰ هزار تومان به بانک ملی بدهکار بوده که ماهانه ۲ دو هزار تومان از طریق آموزش و پرورش  از حقوقم کسر میگردد.
 
چون آمریکای جهانخوار و شوروی تجاوزگر بوسیله عمال کثیف خود در منطقه بنام صدام قصد براندازی حکومت جمهوری اسلامی ایران که نهایتاً قصد براندازی اسلام عزیز و قرآن را دارند لذا بر هر فرد مسلمان مکلف واجب است که از دین و قرآن خود دفاع نماید در همین رابطه بنده نیز بر آن شدم تا در کمال رضا و میل و رغبت و با شناختی که به اسلام و رهبر یت آن یعنی امام خمینی جانشین برحق امام مهدی عج دارم به جبهه حق علیه باطل رفته تا شر صدام و صدامیان را از سر اسلام و مسلمانی کوتاه نمایم، چون امکان شهادت هست لذا با چند نفر از عزیزان خود صحبت‌هایی بعنوان وصیت دارم.
 
مادرعزیزم با توجه به اینکه میدانم میدانی که خیلی علاقه بتو دارم هر چند بطور باید و شاید فرزند لایقی برایت نبودم ولی اطمینان  دارم که تو هم راضی خواهی بود برای برقراری اسلام خون ناقابلم را در راه اسلام به پیشگاه مقدس حضرت صاحب الزمان و نایب برحقش خمینی بت شکن هدیه نمایم لذا از تو میخواهم که تمام خطا‌هایی که احیاناً از ناحیه بنده نسبت بشما سرزده بخشیده و شیرت را برایم حلال کنی و از اینکه در موقع اعزام به جبهه صورت نازنینت را نبوسیده‌ام خیلی آرزو برایم مانده است.
 
همچنین در لحظه آخر با برادران و خواهر و عروس خانم‌ها و برادر زادگان دیداری نداشته‌ام خیلی ناراحتم لذا از برادران و خواهر و برادر زاده‌ها و عروس خانم‌ها و خواهر زادگان نیز طلب حلالیت دارم که مرا حلال کنند.
 
غمخوار و همسر عزیز‌تر از جانم مکرم جان که در تمام مشکلات زندگیم یار و غمخوارم بودی مکرم جان میدانم که روابط موجود خیلی برایت مشکل خواهد بود، چون باید هم مادر وهم پدر فرزندانم باشی ولی چه کنم که پای اسلام و دین درمیان است اگر من خون ناقابلم را هدیه اسلام نکنم و تو زینب وار یتیمان مرا  پرستاری نکنی پس چه کسی باید این رسالت مهم را بعهده بگیرد آیا وحدانیت قبول مینمود که خواهران حتی نه ساله ما از تجاوز صدامیان در امان نبوده حتی حامله گردید و بهترین عزیزان شهید بشوند و همسر و فرزندانشان بدون سرپرست بشوند ولی من در کنار تو نسبت به از بین رفتن اسلام عزیز و قرآن بی‌تفاوت باشیم؟
 
قطعاً توهم قبول نمی‌کردی که ما نسبت به این همه خون شهدا بی‌تفاوت باشیم لذا از تو انتظار دارم که برای فرزندانم علاوه بر پدر و مادر معلمی باشی و آنها را حداقل طوری تربیت کنی که تفنگی که از دوشم افتاده آنان برداشته و برعلیه دشمن اسلام و قرآن در خدمت صاحب الزمان و نائب بر حقش خمینی بت شکن باشند و تو نیز همچون زینب رسالت شهادت مرا بعهده گرفته و در کنار این رسالت سرپرست فرزندان مرا در حد همسر یک شهید پرورش خود حمل نمایی ضمناً بطوری که خودت میدانی من از نظر مالی چیزی ندارم ولی آنچه از زندگی دارم همه بدون هیچگونه کم و کسر متعلق بتو دارد تا در تربیت فرزندانم از آنها استفاده نمایی ضمناً حقوق و مزایای من نیز متعلق بتو دارد در آنصورت منهم نیز از درگاه خدا خواستارم خواهم شد که در آن دنیا نیز مرا در کنار تو قرار داده و ما دران دنیا نیز با هم باشیم، چون بطوری که میدانی من با داشتن این همه فقر مادی، چون در کنار تو هستم خیلی خوشبخت هستم و اصلاً شاید خوشبخت‌ترین مرد دنیا هستم.
 
قطعاً میدانی که با بودن در کنار تو در آن دنیا نیز خوشبخت خواهم بود و در خاتمه بتو سفارش میکنم که حتماً تمام نمازهایت را در سر وقت بجا آوری تا روحم در آن دنیا آرام باشد و من شفاعت گذشته تو را در نزد خدا خواهم نمود در خاتمه مجدداً تو را در تربیت فرزندانم که در خدمت اسلام وقرآن باشند سفارش نمایم.
 
و، اما فرزندان دلبندم سهیلا جان- شیث جان- هنده جان- لعیا جان مبادا با شیطنت‌های خود مادر عزیزتان را ناراحت بکنید، چون در اینصورت من از شما ناراحت خواهم شد شما نه تنها باید شیطانی نکنید بلکه در نگهداری برادر کوچکتان کمیل عزیز مادر را کمک کنید از همه مهمتر درسهایتان را بخوانید تا با درس خواندنتان یک مسلمان مکتبی بوده تا بتوانید بیش ازپیش در خدمت اسلام و دین باشید.
 
همچنین از پسرم شیث میخواهم که همچنان حزب‌اله بوده تا پس از بزرگ  شدن یک پاسدار بوده و انتقام خون شهیدان را از دشمنان اسلام بگیرید.
 
پدر و مادرعزیزم جان شما و جان؛ مکرم عزیزتر از جانم و بچه‌هایم از اینکه برایتان  یک فرزند لایقی نبودم مرا ببخشید و زحماتی که برایم کشیده‌اید مرا حلال کنید انشاءالله؛ و در آخر عرایضم وصیت مینمایم که جنازه مرا در شکله زادگاهم بسپارید، چون خودم برای شکله خدمتی ننمودم شاید شهادتم در افراد شکله تحولی ایجاد نمود مهمتر از همه در وادی املش با مدفون بودن کفارانی، چون راستگو -جلالی - کاظمی و... حیف اجساد شهدا نیز در جوار آنها باشد؛ و السلام علیکم و رحمت اله و برکاته 
 
انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار