به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، نشر و اشاعه فرهنگ دفاع مقدس یکی از وظایف خطیر رسانههاست که در همین راستا گفتوگو با رزمندگان و خانوادههای محترم شهدا میتواند رویی زیبا از جنگ را برای مخاطبان به نمایش بگذارد.
روایتهایی که از آن دوران به ثبت رسیده است اعم از خاطرات و تاریخ شفاهی رزمندگان و همچنین خاطرات خانوادههای شهدا در راستای تبیین سیره شهیدشان، بهعنوان گنجی است که باید به هر طریقی به نسل امروز انتقال یابد.
به سراغ برادر جانبازی رفتیم که خود از نخستین بانیان تشکیل سپاه در منطقه چمستان شهرستان نور بود، پس از پایان جنگ تحمیلی او نیز همانند بسیاری از یادگاران دوران دفاع مقدس، به ایثارگری و آفرینش حماسه در عرصههایی دیگر پرداخته است، در ادامه مشروح این گفتوگو از نظرتان میگذرد.
لطفاً خودتان را معرفی کنید؟
محمدعلی روحانی متولد 1336، کارمند بازنشسته وزارت آموزش و پرورش و ساکن چمستان نور هستم.
از فعالیتهایتان در اوایل انقلاب برایمان بگویید؟
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل کمیته انقلاب در منطقه چمستان، در این نهاد انقلابی فعالیت داشتم و هنگامی که جهاد سازندگی شکل گرفت مدتی هم در این ارگان خدمت کردم و سپس در بنیاد مستضعفان نور مشغول فعالیت شدم و پس از آن در آموزش و پرورش مشغول خدمت شدم.
از نحوه اعزام به جبهه بگویید؟
در سال 59 یا 60 که در بنیاد مستضعفان فعالیت داشتم از طریق این بنیاد به منطقه جنگی اعزام شدم البته باید بگویم که آن زمان با عملیات حصر آبادان مصادف بود، بنده پس از بازگشت از منطقه و تشکیل بسیج نور به عضویت آن در آمدم و بسیج چمستان را تأسیس کردم.
در چه عملیاتهایی حضور داشتید؟
در عملیات محرم مسئولیت یک گروهان از گردان حضرت اباالفضل (ع) را برعهده داشتم و همچنین در عملیاتهای ثامن الائمه ـ شکست حصر آبادان ـ و والفجر هشت نیز حاضر بودم.
در چه عملیاتی مجروح شدید و از نحوه مجروحیتتان بگویید؟
در عملیات محرم مجروح شدم، در شب اول موفق شدیم خط را بشکنیم و دشمن را به عقب برانیم که در همان شب عملیات، ترکش به کتف، پای چپ و صورتم اصابت کرد، علاوه بر من یک نفر دیگر نیز مجروح شده بود و اوضاع بهگونهای شد که ما تا صبح ماندیم و با توجه به اینکه من خونریزی و درد داشتم اما چون بدنم داغ بود توجهی به درد نداشتم.
بچهها، من و رزمندهای دیگری را که از ناحیه دست مجروح شده بود به داخل سنگر عراقیها بردند زیرا ما قبول نکردیم در آن زمان به عقب برگردیم.
نماز صبح را با همان حالت خواندیم و بعد از آن ما را به دهلران بردند، حوالی ظهر بود که گفتم باید بروم، بچههای آنجا گفتند شما در وضعیتی نیستید که دوباره به منطقه بازگردید، گفتم نه من میروم و با آمبولانسی که ما را به عقب برده بودند، به منطقه بازگشتم و سپس در مرحله دوم، نیروها را سازماندهی کردیم.
در عصر یک روز که برای شناسایی میرفتیم، بچهها متوجه حضور چند عراقی شدند، به بچهها گفتیم آرام باشید و هیچ عکسالعملی نشان ندهید، بگذارید جلوتر بیایند تا بتوانیم با نارنجک، آنها را از پا در بیاوریم، به پشت خاکریز رفتم تا نگاهی به جلو بیاندازم، یک دفعه احساس کردم بهسمت بالا پرتاب شدم و بر زمین افتادم و ترکش به من اصابت کرد.
آن زمان که شما مجروح شدید، چهکار کردید؟ به کجا منتقل شدید؟
شدت ضربه به حدی بود که بهسمت بالا پرتاب شدم، احساس کردم دارم شهید میشوم، شهادتین را گفتم، شهید رمضاننژاد که سالها بعد بر اثر عارضه شیمیایی به شهادت رسید، با بند پوتین بالای محل زخم را بست و مرا به همراه چند تن از مجروحین دیگر به دهلران و از آنجا با بالگرد مخصوص حمل مجروح به بیمارستان شهید بهشتی شیراز منتقل کردند و اما از آنجایی که جراحت عمیق بود و احتمال عفونت وجود داشت، پزشکان آن بیمارستان از عمل من سرباز زدند و گفتند باید زخمت التیام یابد، بعد جراحی شوی ولی من بهعلت خونریزی شدید و گرمای زیاد بدن، اعتصاب غذا کردم و گفتم باید هر چه زودتر مرا عمل کنید.
آنها پس از اعتصاب غذا عمل جراحی پایم را انجام دادند و از شیراز مرا به بیمارستان مصطفی خمینی تهران و سپس به بیمارستان بوعلی انتقال دادند.
آیا خانواده شما از مجروحیتتان باخبر شدند؟
خانوادهام پس از بازگشت برادرم از منطقه عملیاتی به منزل، از او پرسیدند: «محمدعلی کجاست؟» چون برادرم بهطور دقیق از میزان جراحتم خبر نداشت، گفت ترکش کوچکی به او خورده و بهزودی بازمیگردد و بعد با پرس و جوی بسیار مرا پیدا کرد و سپس خانواده را برای ملاقات من به تهران آورد.
شما واژه جانباز را چگونه تعریف میکنید؟
جانباز نشانی از ایثار دارد و جانفشانی یکی از رموز جانبازان است و باید قدردان این موهبتی که خداوند به آنها عطا کرده باشند.
در چه سالی ازدواج کردید و دارای چند فرزند هستید؟
در سال 63 ازدواج کردم و خانمم هم فرهنگی است و یکی از دوستان پیشنهاد ازدواج با ایشان را دادند و من پذیرفتم، الان دارای 4 فرزند، سه پسر و یک دختر هستم.
آقای روحانی خاطراتی از مناطق عملیاتی بگویید.
یک روز سردار شهید خلیل زالپولی که مرد خستگیناپذیر لشکر ویژه 25 کربلا بود را به حالت نشسته در کنار سنگری دیدم، آن روز او یک ناخنگیر در دست داشت و با ناخنگیر پوست دستش را میکند، وقتی کارش را دیدم با تعجب گفتم: «چه کار میکنی؟» گفت چیزی نیست یک ترکش در دستم هست میخواهم آن را از دستم دربیاورم.
منبع: فارس