استتار در میان شهدا عامل نجات از دست بعثی‌ها شد

ستون تانک‌های غول‌پیکر عراقی لحظه‌به‌لحظه نزدیک‌تر می‌شد. مقداری از خون تازه شهدا را به سروصورت و لباس‌هایمان زدیم و بینشان خوابیدیم. همزمان هلیکوپتر شکارچی عراقی مسیرش را به سمت ما کج کرد؛ انگار به چیزی مشکوک شده بود.
کد خبر: ۷۶۴۴۸۱
تاریخ انتشار: ۰۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۱۷ - 23July 2025

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سه روزی از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران می‌گذشت که ارتش بعثی عراق با مجموعه سپاه سوم خود، با استعداد ۱۳ لشکر، تهاجم نهایی را علیه ایران آغاز کرد. جمعه ۳۱ تیر ۱۳۶۷ این تهاجم آغاز شد و دشمنی که همه استعداد قوایش در ابتدای تجاوز در واپسین روز شهریور سال ۱۳۵۹به اندازه همین سپاه سوم انتهای جنگ بود، حالا آنقدر تجهیز شده بود که در بررسی‌ها، برخی نیرو و تجهیزات آن‌را چیزی حدود سه برابر شروع این مسیر می‌دانند. حالا ارتش بعثی با این توان سه برابری، نه از دهانه فاو تا قصرشیرین، بلکه در حد فاصل طلائیه تا شلمچه تجاوز خود را متمرکز کرده و هدفش امتیازگیری و اشغال اهواز و خوزستان است. تجهیزکنندگان این ارتش در بلوک شرق و غرب البته با آتش‌بس ایران غافلگیر شدند؛ چراکه آنقدر آن را تجهیز و درنده کرده بودند که با آتش‌بس غیرمنتظره سوی حملات این غول وحشی مجهز به سمت خودشان رفت؛ کما اینکه صدام در پی آتش‌بس با ایران، پس از مدتی اقدام به اشغال کویت کرد. 

استتار در میان شهدا عامل نجات از دست بعثی‌ها شد

این تجاوز ارتش بعثی که یادآور بلندپروازی‌های صدام در روز‌های آغازین جنگ بود با تصور از هم پاشیدن انسجام داخلی ایران صورت گرفت. پس از موافقت امام خمینی (ره) با قطعنامه ۵۹۸ عده‌ای در ابتدا تصور شکست و عقب‌نشینی کردند، اما حضور گسترده رزمندگان در مقابله با تهاجم مجدد دشمن بعثی و سپس عملیات مرصاد نشان داد که علی‌رغم خالی‌شدن جبهه‌ها از نیرو به واسطه بی انگیزگی پیش از پذیرش قطعنامه، اما انگیزه دفاع از کشور همچنان در مردم پررنگ و بالاست؛ چیزی که مصادیقی از آن در سال‌های پس از این واقعه به وفور مشاهده شد، کما اینکه هنوز شور دفاع مقدس ۱۲ روزه اخیر در میان مردم نخوابیده است.

اهداف عراق

در موضوع اهداف عراق از این تجاوز «حجت شیری» در کتاب «اطلس لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در دوران دفاع مقدس»، از مجموعه انتشارات اسنادی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چنین آورده: در واقع ارتش متجاوز عراق می‌خواست، آنچه در طول ۸ سال تحمیل جنگ بر ایران حاصل نشده بود، به دست آورد. همچنین حداقل هدف دشمن از این تجاوز این بود که با اشغال قسمت‌های ارزشمندی از سرزمین خوزستان و به اسارت گرفتن بسیاری از نیرو‌های ایرانی، ضربه‌ای مهلک به ایران وارد کند که در صورت موفقیت، به هنگام مذاکرات پس از جنگ، برگ برنده در دست عراق بود و می‌توانست بیشتر خواسته‌های خود را به‌طرف شکست‌خورده جنگ تحمیل کند.

تجاوز بسیار سنگین آن روز‌های متجاوزان عراقی، وضعیت بسیار حساسی برای کشور به وجود آورده بود و نه‌تنها خرمشهر در آستانه سقوط قرار داشت، بلکه خطر سقوط اهواز، مرکز استان خوزستان نیز محتمل بود. همچنین چنین وضعیتی می‌توانست ابتکار عمل امام خمینی را که با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ افکار عمومی جهان را به نفع ایران بسیج کرده بود، خدشه‌دار کند و توازن را در صحنه راهبردی جنگ به سود عراق برگرداند.»

سنگر شهدا پناه ما شد
روایت سردار نصرالله کتویی‌زاده، فرمانده تخریب لشکر ۱۹ فجر در دوران دفاع مقدس هم از این ماجرا که در کتاب «چاشنی‌های خیس» نوشته مهدی دریاب، چنین است: امام (با پذیرش قطعنامه ۵۹۸) اجماع بین‌المللی علیه ایران را از هم پاشیده و به جهانیان نشان داده بود که ما جنگ‌طلب نیستیم.

جنگ عملاً تمام‌شده بود، اما صدام نمی‌خواست این واقعیت را بپذیرد، چون بعد از هشت سال به هیچ‌کدام از اهدافش نرسیده بود.

آخرین روز تیرماه ۱۳۶۷ بیسیم قرارگاه به صدا درآمد. ارتش عراق دوباره به شمال خرمشهر و جنوب اهواز حمله کرده بود. درست مثل روز‌های آغازین جنگ. یکدفعه همه‌چیز به‌هم‌ریخته بود. دستور رسید اسناد و مدارک مهم را منهدم کنیم که در صورت هجوم عراقی‌ها به دست دشمن نیفتد.

نادری را در حیاط دیدم. تمام ساختمان‌های مهم و گاوصندوق‌های پر از اسناد را موادگذاری کرده بودند. مدار آتش را تا سنگر‌های مستحکم وسط محوطه هم کشیده بود که عراقی‌ها نتوانند در آن مستقر شوند. راستی راستی آماده‌شده بود برای منهدم‌کردن ساختمان قرارگاه!

جلویش را گرفتم و از او خواستم عجله نکند. موتور تریل قرارگاه را برداشتم که به سمت خرمشهر بروم. اجاقی همان نزدیکی‌ها بود. تا موضوع را فهمید، پشت سرم دوید و گفت: صبر کن منم بیام.

با هم راه افتادیم به سمت خروجی شهر. توی جاده تعدادی تویوتای نظامی به‌سرعت برمی‌گشتند. چند نفر عقب یکی از ماشین‌ها بودند و با صدای بلند می‌گفتند: عراقی‌ها! عراقی‌ها! سنگر بگیرین.

رفتیم جلوتر. نزدیکی ایستگاه حسینیه، سه تانک M ۴۷ خودی را دیدم که در بیابان‌های سمت چپمان به سرعت عقب‌نشینی می‌کردند.

تانک‌ها با جاده فاصله زیادی داشتند. دیدن این صحنه خیلی برایم عجیب بود. ناگهان یکی از تانک‌ها منفجر شد. هلیکوپتری افتاده بود دنبالشان و از بالا به سمت آنها شلیک می‌کرد.

انتهای جاده ستون تانک‌های عراقی که به سمت اهواز می‌آمدند پیدا بود. این شیوه پیشروی برای ماندن نبود، چون در جناح‌ها نیاز به کمک و تثبیت موقعیت داشتند. بیشتر به یک شناسایی با رزم شباهت داشت، اما هرچه بود به‌سرعت جلو می‌آمدند.

آتش توپخانه خودی دور و بر جاده و اطراف ستون زرهی عراقی‌ها منفجر می‌شد. انفجار‌ها پراکنده و کم تعداد بود و مانع از پیشروی دشمن نمی‌شد.

کمی جلوتر چند رزمنده در سنگر روبازی به شهادت رسیده بودند. موتور را راندم به سمت شانه جاده و رفتیم به‌طرف سنگر. اجاقی پرید پایین که بقیه راه را پیاده برود. من هم موتور را کنار خاکریز کوچکی کنار انداختم و وسط بیابان رهایش کردم.

ستون تانک‌های غول‌پیکر عراقی لحظه‌به‌لحظه نزدیک‌تر می‌شد. مقداری از خون تازه شهدا را به سروصورت و لباس‌هایمان زدیم و بینشان خوابیدیم. همزمان هلیکوپتر شکارچی عراقی مسیرش را به سمت ما کج کرد. انگار به چیزی مشکوک شده بود. هر دو مثل مردار بی‌حرکت افتاده بودیم توی سنگر روباز. هلیکوپتر با صدای کرکننده‌اش آمد بالای سرمان، چرخی خورد و رفت.

نوبت به ستون تانک‌ها رسید. سنگرمان تا جاده، پنجاه شصت متر فاصله داشت. از بین پلک‌های نیمه‌باز، خدمه تانک‌ها را می‌دیدم که با غرور نگاهمان می‌کنند. هیچ‌کدام از تانک‌ها توقف نکرد.

مقداری که دور شدند، دوربینم را روی چشم گذاشتم. به ابتدا و انتهای جاده و دو طرف آن نگاه کردم. اجاقی هم دوربین را گرفت و وضعیت جدید را بررسی کرد. سنگر شهدا جای نسبتاً مرتفعی بود و دید خوبی داشت. اگر از سنگر بیرون می‌رفتیم، به‌راحتی شکار هلیکوپتر یا تانک‌هایی که روی جاده تردد می‌کردند؛ می‌شدیم.

مشغول صحبت بودیم که دوباره صدای غرش تانک‌ها بلند شد. این بار از پشت سرمان، عراقی‌ها مسیر رفته را برمی‌گشتند. نیم ساعتی گذشته بود و ما همچنان داخل سنگر شهدا بودیم. سرعت حرکت تانک‌ها بیشتر از دفعه قبل بود. دیگر خدمه‌شان نگاهمان نمی‌کردند.

آنها که رفتند سوار موتور شدیم و برگشتیم. خیابان‌های اهواز پر از بسیجی و رزمنده بود. علاوه بر نیرو‌های نظامی و رزمندگان جبهه رفته، مردم عادی با لباس شخصی و گاهی با اسلحه‌های ساده و شکاری ریخته بودند توی شهر، مثل سال ۱۳۵۹ آمده بودند برای دفاع از کشور.» 

انتهای پیام/ 119

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار