روایتی از کشف شبکه شهری منافقین در عملیات مرصاد

با صمد قاسمی کنار جنازه‌ها ایستاده بودیم. جیب یکی از آنها را بازرسی کردم. دیدم کاغذی تاکرده توی جیب یکی از آنهاست. باز کردم و دیدم پانزده شماره‌تلفن از فسا روی آن نوشته است. خیلی تعجب کردم. بیشتر کنجکاو شدم تا همه جنازه‌ها را تفتیش کنم. متوجه شدم بیشتر آن منافقین کشته‌شده از شهر خودم، فسا هستند. توی جیب همه‌شان شماره‌تلفن بود.
کد خبر: ۷۶۵۵۹۰
تاریخ انتشار: ۰۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۵۶ - 27July 2025

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، درست چند روز پس از پذیرش قطعنامه و در حالی که ایران آماده برقراری آتش بس می‌شد، حمله سازمان مجاهدین خلق (منافقین) از مرز‌های غربی، کشور را در بهت فرو برد. عملیاتی که آن را «فروغ جاویدان» نامیدند. منافقین که دو تجربه محدودتر از فروغ جاویدان را در کارنامه خود داشتند، از این دو عملیات موسوم به «آفتاب» و «چلچراغ» که هر دو در ۲۴ ساعت اول منجر به شکست شد، درس نگرفتند و این‌بار با حجم گسترده‌تر و با تجهیزات بیشتر وارد معرکه شدند. تجهیزاتی که مناسب عبور جاده ای و با سرعت بود. با این فرض که در دو عملیات قبلی عوامل نفوذی آمادگی پذیرایی از نیرو‌های مهاجم را نداشتند و اینبار تجهیزات برای آن توهم «فردا در تهران» مناسب است. 

خرده روایتی از کشف شبکه منافقین در زندان‌ها و شهر‌ها در جریان عملیات مرصاد

اما در ماجرا یمرصاد قضیه فرق می‌کرد. نفوذی‌ها و عوامل منافقین درست یکی دو شب پیش از شروع این عملیات کار علامت‌گذاری و شناسایی منازل و اماکن مهم که باید مرد هجمه قرار می‌گرفت را انجام دادند، حتی در زندان‌ها بسیاری از عواملی که گفته می‌شد تواب هستند، در آمادگی برای پیوستن به صف تروریست‌های هم کیش خود به سر می‌بردند، آش آن‌قدر شور بود که حتی ظاهرا از میان خودشان عوامل اجرایی شهر‌ها را انتخاب و نیرو‌ها را با مسئولیت‌هایشان بعد از اشغال کشور سازماندهی هم کرده و حتی در صورت کشته شدن جانشین‌ها هم مشخص شده بودند.  

یورش برق‌آسا، غروب سوم مرداد شروع شد. اما دیری نپایید که تنگه چهارزیر کمینگاه و مرصاد شد و عملیات مرصاد آغاز و هجم عظیمی از عوامل منافقین در خود کشور کشته یا اسیر شدند، بسیاری هم خود را در میان مردم آواره از جنگ جای دادند و با لباس مبدل گریختند، اما عمده این عوامل شناسایی شدند.

مهمتر از خود حمله در این عملیات، عوامل منافقین بودند، که بعضا در اسناد به جای مانده از کشته‌ها و اسرای این تشکیلات شناسایی شدند و بسیاری از شبکه‌های داخلی این سازمان لو رفت. اسرای منافقین در دادگاه نظامی به جرم خیانت حکم اعدام گرفتند و عمده توابینی که خیانت آنها ثابت شد نیز اعدام شدند.

عملیات مرصاد که در پاسخ به فروغ جاویدان منافقین، فروغشان را ناجاوید کرد آنچنان ضربه مهلکی بر بدنه این سازمان وارد کرد که تا سال‌ها توان این گروه را تحلیل داد، چراکه اگر این عملیات در پایان دفاع مقدس هشت ساله اتفاق نمی‌افتاد قطعا کشور توسط شبکه شورش و آشوب این سازمان هر روز دچار معضلات امنیتی جدید می‌شد. کما این که تا یکی دو دهه بعد از دفا مقدس و حتی تا زمان اشغال نظامی عراق توسط آمریکا این روند ادامه داشت.

اما از هرچه بگذریم روایت میدان خوش‌تر است. در ادامه روایت تاریخ شفاهی یکی از حاضران در صحنه عملیات مرصاد را می‌خوانید. «حسن خسروانی»، رزمنده‌ای که هنوز زخم‌های جنگ را بر تن داشت، در روایتی تکان‌دهنده، از چگونگی اعزام خود به جبهه مرصاد و کشف سرنخی در جیب یکی از کشته‌شدگان منافقین می‌گوید؛ سرنخی که به افشای یک شبکه هماهنگ برای ایجاد شورش در زندان‌های جنوب کشور منجر شد.

تا اسلام آباد پیشروی کرده بودند

«چند روز پیش از قبول قطعنامه نگذشته بود که عراق تهاجم گسترده‌ای را آغاز کرد. نیرو‌های مهاجم از مرز‌های جنوبی و غرب کشور وارد شده بودند. هنوز از هجوم عراق راحت نشده بودیم که اخبار عملیات سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در اسلام‌آباد غرب را دریافت کردیم. در عراق در پایگاه بزرگ داشتند و صدام در پایگاه اشرف همه نوع امکاناتی در اختیارشان گذاشته بود.

بعد هم که جنگ تمام شد، همه تجهیزات و سازمان‌دهی‌های جنگی‌اش را به کمکشان گسیل کرد و آنها به‌خاطر کمبودن نیرو‌های دفاعی ما توانسته بودند تا اسلام‌آباد پیشروی کنند. منافقین در آن دو روز حضورشان در منطقه آن‌قدر جنایت انجام دادند که روی استخبارات صدام را سفید کردند. آن از خدا بی‌خبران، پایشان که به اسلام‌آباد رسید، بیمارستان را با مجروحان و کادر پزشکی آن به آتش کشیدند.

با تن مجروح خودم را به پادگان امام رساندم

فسا بودم و هنوز وضعیت خوبی نداشتم؛ ولی به‌محض این‌که خبردار شدم، خودم را با هزار زحمت به سپاه فسا در فلکه شهربانی رساندم. در آنجا حدود سی‌وپنج نفر از بچه‌ها جمع شدیم و اتوبوسی تهیه کردیم و راهی شدیم. شب به پادگان امام (ره) رسیدیم. حاج کاظم به منطقه رفته بود و به یکی از بچه‌ها سپرده بود که هرکدام از بچه‌ها آمدند، بگو سریع خودشان را به منطقه برسانند. نیرو‌های واحد، هوایی به منطقه رفته بودند. ما هم باید هرچه سریع‌تر خودمان را به اسلام‌آباد می‌رساندیم. به‌ناچار با اتوبوس راهی اسلام‌آباد شدیم.

منافقین اسلام‌آباد و کرند را تصرف کرده بودند. همراه با صمد قاسمی و تعدادی از بچه‌ها به نزدیکی اسلام‌آباد رسیدیم. منافقین جاده را زیر کالیبر گلوله گرفته بودند؛ اما حجم آتش کم بود. نزدیک ظهر به دشت چهارزبر رسیدیم. در تاریخ ۵ مرداد ۱۳۶۷ عملیات سنگین نیرو‌های خودی به نام مرصاد با رمز "یا علی (ع) " در پاسخ به عملیات «فروغ جاویدان» منافقین شروع شد. سی دقیقه بی‌وفقه آتش توپ‌خانه و تانک بر سر منافقین می‌ریخت. نیرو‌های اسلام همه تجهیزات منافقین، مثل نفربرها، تانک‌ها، تانکر‌های آب‌رسانی و سوخت‌رسانی را نابود کردند. تعدادی از منافقین به جنگل‌ها و ارتفاعات فرار کردند. خیلی از آنها هم کشته شدند.

در جیب همه کشته شده های منافقین شماره تلفن بود

تعداد زیادی از نظامی‌های منافقین، خانم‌ها بودند که جنازه‌هایشان روی زمین ریخته بود. با صمد قاسمی کنار جنازه‌ها ایستاده بودیم. جیب یکی از آنها را بازرسی کردم. دیدم کاغذی تاکرده توی جیب یکی از آنهاست. باز کردم و دیدم پانزده شماره‌تلفن از فسا روی آن نوشته است. خیلی تعجب کردم. بیشتر کنجکاو شدم تا همه جنازه‌ها را تفتیش کنم. متوجه شدم بیشتر آن منافقین کشته‌شده از شهر خودم، فسا هستند. توی جیب همه‌شان شماره‌تلفن بود. من شماره‌ها را به حفاظت تیپ رساندم تا آنها پیگیری کنند. حفاظت با بررسی متوجه شد که نیرو‌های منافقین در زندان‌های فسا و جهرم و شیراز با آنها در ارتباط بوده‌اند و حتی فهمیدیم که اینها در زندان با پوتین و کاملاً آماده می‌خوابیدند که به‌محض رسیدن خبر پیروزی نیروهایشان در عملیات فروغ جاویدان، در زندان دست به شورش بزنند و خود را به آنها برسانند.

خانه به خانه در تعقیب منافقین

منافقینی را که به جنگل فرار کرده بودند، تعقیب کردیم و وارد اسلام‌آباد غرب شدیم. شروع به پاک‌سازی اسلام‌آباد کردیم. حاج کاظم کلتی در دستش بود و توی خیابان‌ها می‌دوید. ما هم همگی پشت‌سرش می‌دویدیم و همه خانه‌ها را تک‌به‌تک می‌گشتیم. بعد از چند ساعت سوار تویوتا شدیم تا از اسلام‌آباد غرب به کرند برویم. ساعت چهار بعد از ظهر بود. در حین حرکت متوجه شدیم یک نفر بلند بلند صدا می‌زند: «صبر کنید، من را هم با خودتون ببرین!» دستش را به‌طرف من دراز کرد. تا دستش را گرفتم که بلندش کنم، فهمیدیم از منافقین است. او هم همان لحظه فهمید که ما نیرو‌های سپاه هستیم. خواست فرار کند؛ اما دستش توی دست من بود. همه‌مان از ناراحتی روی سرش ریختیم و شروع به زدن کردیم.

سعید قاسمی سوار یک تویوتا به ما رسید. بلندگویی روی ماشینش نصب بود و او با صدای بلند فقط بر علیه منافقین شعار می‌داد. او می‌گفت: «منافقین دستگیرشده باید توی همین اسلام‌آباد اعدام بشن!» به اسلام‌آباد رسیدیم. توی خیابان‌ها همه مسلح بودیم. شهر پاک‌سازی شده بود. من همراه با اصغر نخعی و شهید آذرپیکان و جمعی از رزمندگان به‌سمت کرند و قصر شیرین حرکت کردیم. بالاخره توانستیم در عملیات مرصاد ضربه مهلکی بر پیکر متعفن منافقین وارد کنیم.

بعد از چند روز که از پاک‌سازی منطقه مطمئن شدیم، به پادگان امام (ره) برگشتیم.»

انتهای پیام/ 119

برچسب ها: عملیات مرصاد
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار