منافقین با نامه اسرای ایرانی چه می‌کردند؟/ درخواست یک آزاده ارتشی که اولین روز جنگ اسیر شد

منافقین اغلب در نامه‌ها دست می‌بردند و جملات آن را تغيير می‌دادند و جملاتی ناراحت‌كننده برای خانواده‌ها می‌نوشتند كه خانواده متوحش شود. مثلاً از طرف اسير برای زنش می‌نوشتند كه طلاق بگير و برو. در حالی كه بعدها مشخص می‌شد كه اسير چنين چيزی ننوشته و اين كار را معمولاً به اين علت انجام می‌دادند تا بين خانواده‌ها اختلاف بيندازند؛ يا جملاتی را كه در ارتباط با مقاومت اسرا يا درباره‌ انقلاب بود، خط می‌زدند.
کد خبر: ۷۷۱۳۳۴
تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۵:۵۰ - 20August 2025

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، ۲۶ مرداد ماه ۱۳۶۹ بازگشت آزادگان ایرانی در بند رژیم بعثی صدام رقم خورد. رخدادی که کمتر کسی دو سال پس از پایان جنگ و یک سال بعد از رحلت امام خمینی؛ آن را باور می‌کرد. بخشی از ارتباط اسرای ایرانی در طول هشت سال جنگ تحمیلی از طریق در اداره‌ي امور اسرا و مفقودان جمعيت هلال احمر انجام می‌گرفت. مرحومه بهجت افراز که به دلیل خدمات متعددش به خانواده‌های آزادگان، به ام الاسرا (مادر اسیران) مشهور شد در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است به زوایای گوناگونی از این مسئله اشاره داد.

منافقین با نامه اسرای ایرانی چه می‌کردند؟ / درخواست یک آزاده ارتشی که اولین روز جنگ اسیر شد

افراز در بخشی از خاطرات خود درباره نحوره ارتباط اسرا با خانواده‌هایشان می‌گوید: نامه‌هايي كه براي اسرا مي‌فرستاديم و يا اسرا براي خانواده‌هاي خود مي‌فرستادند، دو نوع بود: يك نوع آن، نامه‌ي آبي رنگ و نوع ديگر سفيد رنگ بود. اين دو نوع نامه كه از طرف صليب سرخ جهاني در اختيار ما قرار مي‌گرفت، براي همه‌ي مردم جهان به يك شكل بود. نامه‌ي سفيد رنگ، نامه‌ي معمولي بود كه يك طرف آن مشخصات فرستنده و گيرنده نوشته مي‌شد و قسمت پشت آن هم دو قسمت بود، يك قسمت براي نامه و يك قسمت براي پاسخ نامه بود. در نامه شماره‌ي اسارت و ديگر مشخصات اسير ثبت مي‌شد؛ اسرا از شماره‌ي يك تا شماره‌ي 19555 شماره‌گذاري شده بودند. يك نامه‌ي ديگر داشتيم كه آبي رنگ بود. اين نامه‌ براي افراد «نگران خبر» بود؛ يعني اگر خانواده مدتي از فرزندشان خبر نداشتند به اداره‌ي ما مي‌آمدند و نامه‌ي آبي رنگ را از ما مي‌گرفتند و هيچ چيزي در آن نمي‌نوشتند، فقط بالاي آن امضا مي‌كردند كه امضاي آنها به اين معني بود كه نگرانم و براي ما نامه بدهيد. چون روي نامه چيزي نوشته نشده بود، اين نامه سانسور نمي‌شد و زود هم به دست اسير مي‌رسيد. اسير هم خيلي زود پاسخ نامه را مي‌داد. ولي اين بار چون نوشته‌ي اسير روي آن وجود داشت، بايد به سانسور مي‌رفت. به همين خاطر دو ماه طول مي‌كشيد تا به دست خانواده‌شان برسد. پشت اين نامه‌ي آبي رنگ هم مثل نامه‌ي سفيد، مشخصات فرستنده و گيرنده قيد شده بود.

بر اساس قانون صليب سرخ، كسي كه ۵ يا ۶ ماه نامه نفرستاده بود و يا نامه‌ای از طرف خانواده‌اش دريافت نكرده بود، پيام آبي به او داده مي‌شد.

پيام‌هاي سفيد را منافقان مي‌خواندند. آنها اغلب در نامه‌ها دست مي‌بردند و جملات آن را تغيير مي‌دادند و جملاتي ناراحت‌كننده براي خانواده‌ها مي‌نوشتند كه خانواده متوحش شود. مثلاً از طرف اسير براي زنش مي‌نوشتند كه طلاق بگير و برو. در حالي‌ كه بعدها مشخص مي‌شد كه اسير چنين چيزي ننوشته و اين كار را معمولاً به اين علت انجام مي‌دادند تا بين خانواده‌ها اختلاف بيندازند. يا جملاتي را كه در ارتباط با مقاومت اسرا يا درباره‌ي انقلاب بود، خط مي‌زدند.

مي‌توان گفت تقريباً نيمي از نامه‌هايي كه بين خانواده‌ها و اسرا رد و بدل مي‌شد، به دست منافقان مي‌افتاد و از طريق آنها كنترل مي‌شد. البته بعضي از نامه‌هايي كه اسرا براي حضرت امام نوشته‌اند و ما در كتاب آيينه‌ها به چاپ رسانده‌ايم، معجزه‌وار به دست منافقان نمي‌افتاد. مثلاً در اين كتاب نامه‌اي است كه در بالاي آن، آيه‌ي «و جعلنا من بين ايديهم سداً و من خلفهم سدا» نوشته شده و پس از آن نيز نوشته شده خدمت رهبر كبير انقلاب و بت‌شكن قرن و ابراهيم زمان و به پيشواي مسلمين جهان روح‌الله الموسوي الخميني حفظه‌الله. و منظور او از نوشتن آيه‌ي «و جعلنا...» اين بود كه چشم منافقان كور شود و نامه را نبينند.

منافقان در نامه‌هايي كه از طرف خانواده‌ها براي اسرا فرستاده مي‌شد نيز دست مي‌بردند و به دروغ خبر فوت عزيزانشان را در نامه وارد مي‌كردند و وقتي نامه به دست اسير مي‌رسيد، ناراحت و متوحش مي‌شد. وقتي مسئله پيگيري مي‌شد، مي‌ديديم كه همه‌ي اينها دروغ است. حكومت عراق هر دو سال يك بار عكاس به اردوگاه‌ها مي‌برد و اسرا هر ۵ يا ۶ نفر در كنار هم مي‌ايستادند و عكس مي‌گرفتند. از اين عكس‌ها به هر كدام از اسرا يك عدد داده مي‌شد. آنها هم عكس خود را ضميمه‌ي نامه‌هايشان مي‌كردند و براي خانواده‌هايشان مي‌فرستادند كه تعدادي از اين عكس‌ها را منافقان برمي‌داشتند و بقيه به ايران مي‌رسيد و ما هم به همراه نامه به خانواده‌ي آنها مي‌داديم و خانواده‌ها از دريافت عكس فرزندانشان با اونيفورم اسارت خيلي خوشحال مي‌شدند. چون رسيدن اين عكس نشانه‌ي سلامت فرزندانشان بود. گاهي هم اسرا كاردستي‌ها و طراحي‌هايشان اعم از گلدوزي و نقاشي را كه در اردوگاه درست كرده بودند، براي آنها ارسال مي‌كردند.

كاردستي‌ها با وسايلي كه صليب سرخ به اردگاه‌ها مي‌برد و بين آنها توزيع مي‌كرد، ساخته مي‌شد. گاهي نيز اسرا از حداقل چيزي كه در اردوگاه‌ها در اختيارشان بود استفاده مي‌كردند. مثلاً يك تكه سيم پيدا مي‌كردند و سر آن را مي‌ساييدند و به شكل سوزن در مي‌آوردند و سر ديگر آن را سوراخ مي‌كردند و با اين سوزن گلدوزي مي‌كردند. و نخ مورد استفاده‌ي‌شان هم از نخ‌هاي حوله و عرق‌گير بود. تعدادي از عكس‌هاي كاردستي آنها در كتاب آيينه‌هاي مقاومت موجود است. وقتي اين عكس‌ها به همراه نامه اسرا به دست ما مي‌رسيد، به خانوده‌هايشان تحويل مي‌داديم. خيلي از نقاشي‌‌ و كاردستي‌هاي زيبا را هم منافقان برمي‌داشتند. اسرا در نامه‌ي خود به خانواده‌هايشان خبر مي‌دادند كه نقاشي‌ها و كاردستي فرستاده‌اند، خانواده‌ها هم پس از دريافت نامه به ما مراجعه مي‌كردند و سراغ آن را مي‌گرفتند، ولي ما مي‌گفتيم والله بالله چيزي اينجا نيامده است و هر چه از اسير شما رسيده، به شما تحويل داده‌ايم.

بر اساس قانون، صليب سرخ هر ۴۲ روز يك بار يا شش هفته يك بار بايد از اردوگاه اسرا بازديد مي‌كرد. ولي دولت عراق اجازه‌ي چنين كاري را به آنها نمي‌داد. امكان داشت بعد از هفت يا هشت ماه اجازه‌ اين كار به آنها داده شود. به همين دليل نامه‌ي اسرا هم دير مي‌آمد و همين مسئله موجب مي‌شد خانواده‌ها ناراحت و نگران شوند.

ما از صليب سرخ مي‌خواستيم كه سرزده به اردوگاه عراقي‌ها وارد شوند، امّا آنها مي‌گفتند در صورت انجام اين كار با گلوله‌ نگهبانان عراقي مواجه مي‌شويم و بدون اجازه‌ي دولت عراق نمي‌توانيم به اردوگاه آنان وارد شويم.

ما تلاش مي‌كرديم از ايران چيزهايي براي اسرا بفرستيم. ولي عراقي‌ها به جز عكس خانوادگي و كارت پستال و عينك طبي كه مجوز داشت، اجازه‌ي ارسال چيز ديگري را نمي‌دادند. وقتي اسرا در نامه‌هايشان مي‌نوشتند كه دكتر چشم‌پزشك ما را ديده و عينك تجويز كرده و شماره‌ي عينك را هم مي‌نوشتند، عينك مورد نظرشان را هلال احمر تهيه مي‌كرديم و براي آنها مي‌فرستاديم. در اين ميان خيلي از اسرا عينكي نبودند امّا از آنجا كه دوست داشتند چيزي از ايران به دست‌شان برسد، درخواست عينك مي‌كردند. خانواده‌هاي تهراني يا شهرستاني معمولاً خودشان عينك مورد نظر را تهيه مي‌كردند و براي فرزندانشان مي‌فرستادند امّا افرادي كه خانواده‌هايشان در روستا يا نواحي مرزي بودند، عينك مورد نظر را هلال احمر تهيه مي‌كرد و براي آنها مي‌فرستاد. كار ما در اين زمينه به اين صورت بود كه با يك عينك‌سازي قرارداد بسته بوديم و شماره‌ي مورد نظر را به عينك‌سازي مي‌داديم و او عينك را تهيه مي‌كرد و به ما تحويل مي‌داد و ما هم آن را به عراق مي‌فرستاديم.

از آنجا كه نمي‌توانستيم از ايران براي اسرا چيزي بفرستيم، با اجازه‌ي مرحوم دكتر وحيد به صليب سرخ مجوز داده بوديم كه وسايل مورد نياز اسرا مانند لوازم‌التحرير يا كتاب را تهيه كند و براي اسرا ببرد و بعد پول آن را از طريق هلال احمر پرداخت مي‌كرديم. براي انجام اين كار، گاهي ۴۰۰ يا ۵۰۰ هزار تومان از طرف هلال احمر به صليب سرخ پول داده مي‌شد.

گاهي اسرا از طريق صليب سرخ، تقاضاي كتاب و آن هم چاپ به‌خصوصي را داشتند. ما هم افرادي را مأمور مي‌كرديم كه به كتابفروشي‌هاي خيابان انقلاب بروند و كتاب مورد نظر را خريداري كنند. يادم مي‌آيد يك بار اسرا كتاب درسي از ما خواسته بودند كه ما هم ۱۶۰۰جلد كتاب درسي از وزارت آموزش و پرورش گرفته و آنها را در كارتن گذاشتيم و به فرودگاه فرستاديم و در فرودگاه به صليب سرخ تحويل داديم. علت اينكه كتاب‌ها را در فرودگاه به صليب سرخ تحويل مي‌داديم، اين بود كه ارسال آنها با سرعت انجام بگيرد. چون اگر به اداره‌ي صليب سرخ مي‌فرستاديم، امكان داشت در ارسال آنها سهل‌انگاري شود. كتاب‌هايي كه ارسال مي‌كرديم، در وزارت ارشاد كنترل مي‌شد. اگر كتاب‌هاي ارسالي بر اساس چاپ درخواستي اسرا نبود، از طريق دولت عراق عودت داده مي‌شد. علت درخواست كتاب‌هاي درسي اين بود كه در اردوگاه اسرايي كه تحصيلات بالاتر داشتند به آنهايي كه تحصيلات كمتري داشتند، درس مي‌دادند و خطاطي و سرودن شعر را هم به يكديگر آموزش مي‌دادند.

يكي از چيزهايي كه از طرف اسرا به خانواده‌هاي آنها مي‌رسانديم، فرم وكالت‌نامه بود. فرم وكالت‌نامه را صليب سرخ چاپ مي‌كرد و در اختيار وزارت امور خارجه قرار مي‌داد. وزارت امورخارجه هم بايد اين فرم را به قوه‌ي قضاييه مي‌داد و از طرف اين قوه، مورد تأييد قرار مي‌گرفت. پس از تأييد، وزارت امور خارجه، ما را مطلع مي‌كرد. ما هم به صليب سرخ اطلاع مي‌داديم كه اين فرم وكالتنامه مورد تأييد مسئولان مربوطه مي‌باشد و صليب سرخ آن را تكثير مي‌كرد و در اختيار اسرا در عراق قرار مي‌داد. معمولاً وقتي كه اسرا مي‌خواستند كسي از افراد خانواده‌شان را براي رسيدگي به امور مالي يا براي فروش اموال يا براي ازدواجشان وكالت بدهند، از اين برگه استفاده مي‌كردند.

يكي ديگر از اقداماتي كه در اداره‌ي امور اسرا و مفقودان انجام مي‌شد، پيگيري نامه‌ها بود. مثلاً اسرا در نامه مي‌نوشتند كه فلان شخص با ما اسير شد. يا فلان شخص را در درمانگاه يا جايي ديگر ديده‌ايم. معمولاً خانواده‌ها پس از باز كردن نامه‌ي فرزندانشان وقتي چنين مواردي مي‌ديدند، به ما اطلاع مي‌دادند و اگر افراد ديده شده جزء مفقودان بودند، مسئله را از طريق صليب سرخ پيگيري مي‌كرديم. شيوه‌ي كار ما هم به اين صورت بود كه كپي نامه‌ي آن اسير را به صليب سرخ مي‌داديم و مي‌گفتيم بر طبق اين نامه‌ فرد مفقود در فلان منطقه است، شما پيگيري كنيد. در طول جنگ، طي ۱۹ نوبت، مجموعاً ۹۰۰نفر از اسرا آزاد شدند، كه از طريق اين اسرا نيز اطلاعاتي درباره‌ي افراد مفقود به ما داده شد و ما هم به صليب سرخ اطلاع داديم و درخواست كرديم كه موضوع را پيگيري كنند.

پيدا كردن مفقودان به طور كلي به چهار روش انجام مي‌شد: ‌يكي روشي بود كه توضيح دادم كه اسرا در نامه‌هايشان از مفقودان نام مي‌بردند و مي‌نوشتند با ما اسيرند يا در درمانگاه او را ديده‌ايم و يا مثلاً به فلان اردوگاه كه وارد شديم اسم او روي ديوار بود. معمولاً اسرا اسم خود را روي ديوار اردوگاه مي‌نوشتند تا اگر اردوگاه آنها عوض شد و اسراي جديدي به اردوگاه وارد شدند از وجود آنها در آن محل مطلع شوند. روش دوم، پس از برگشت اسرا و گواهي آنها درباره‌ي ديدن برخي از مفقودان بود كه بدين وسيله از وجود آنها مطلع مي‌شديم.

روش سوم اين بود كه عراقي‌ها به اجبار اسراي ما را به راديو مي‌آوردند و از آنها مي‌خواستند از رفتار عراقي‌ها با خودشان تعريف كنند و ما هم از طريق پيام‌هاي راديويي اسرا كه از طريق راديو بغداد پخش مي‌شد و راديو سپاه در اهواز و خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران و ستاد تبليغات جنگ آنها را ضبط مي‌كرديم و اسامي افرادي كه در پيام ذكر كرده بودند، طبق فهرستي براي ما مي‌فرستاندند، از وجود مفقودان مطلع مي‌شديم و از طريق صليب سرخ پيگيري مي‌كرديم و مي‌گفتيم اين افراد زنده هستند و شما پيگيري كنيد. روش چهارم، اطلاع از زنده بودن مفقودان، از طريق عكس‌هاي تلويزيوني بود.  بعضي از كشورها از تصاوير اسراي ايراني كه از تلويزيون عراق پخش مي‌شد، عكس تهيه مي‌كردند يا اينكه تصاوير و عكس‌هايي كه در روزنامه‌هاي عراق و يا ديگر روزنامه‌ها و نشريات خارجي چاپ مي‌شد، از طريق خانواده‌ها به دست ما مي‌رسيد و ما هم از روي آن عكس‌ها پيگيري مي‌كرديم.

گاهي هم اسرا در نامه‌ها‌يشان از بيماري و بستري شدنشان در بيمارستان مي‌نوشتند كه اين مسئله باعث ناراحتي و نگراني خانواده‌ها مي‌شد و ما هم كپي نامه آنها را به صليب سرخ مي‌داديم و از آنها مي‌خواستيم كه پزشكانشان بر بستر بيمار رفته و از وضعيت او به ما خبر دهند. و از آنجا كه صليب سرخ موظف بود كه اين گونه مسائل را پيگيري كند، معمولاً اغلب تقاضاها را رسيدگي مي‌كرد.

وقتي كه صليب سرخ از اردوگاه اسرا در عراق بازديد مي‌كرد، گزارش مفصلي از وضعيت اردوگاه‌ها مي‌داد. حتي جزئيات اردوگاه‌ها مانند تعداد طبقات، اتاق‌ها، پنجره‌ها، مهتابي‌ها و نوع غذاها را هم مي‌نوشتند. علاوه بر بازديد صليب سرخ از اردوگاه‌ها، يكي دو بار هم در اثر شكايت ايران به سازمان ملل درباره‌ي وضعيت اردوگاه‌هاي اسرا در عراق، اين سازمان نيز نمايندگاني را مأمور بررسي وضعيت اردوگاه‌ها كرد. هنگامي كه دولت عراق از اين مأموريت‌ها اطلاع پيدا مي‌كرد، به وضعيت اردوگاه‌ها رسيدگي مي‌كردند؛ مثلاً يك بار سازمان‌ملل گزارشي در حدود ۶۰ يا ۷۰صفحه درباره‌ي اردوگاه‌ها به ما داد.

 نامه‌هاي اسرا

در دوران جنگ، حدود ۶ ميليون نامه بين اسرا و خانواده‌ها‌يشان رد و بدل كرديم. در ميان اين نامه‌ها، نامه‌هاي برجسته و تكان‌دهنده‌اي وجود داشت. يادم مي‌آيد كه در طول جنگ من و همكارانم با ديدن اين نامه‌ها بارها اشك ‌ريختيم. در مجالسي كه نامه‌هاي تكان دهنده را مي‌برديم، واقعاً همه به گريه مي‌افتادند و تحت تأثير قرار مي‌گرفتند. يادم مي‌آيد به همراه آقاي صدرالدين صدر كه در آن زمان رئيس كميسيون اسرا بود، با اعضاي كميسيون، خدمت جناب آقاي محسن قرائتي رفته بوديم. وقتي كه آقاي صدر جريان اسرا را براي آقاي قرائتي توضيح مي‌دادند، ايشان دست روي صورتشان گذاشتند و هاي‌هاي گريه كردند. واقعاً وضعيت اسرا و مفقودان وضعيت خاصي بود.

يكي از نامه‌ها، نامه‌ي يكي از درجه‌داران ارتش به نام آقاي محمود رزمنده بود كه در روز اول مهر ۱۳۵۹ يك روز پس از شروع جنگ اسير شده بود. و اسارت او هم ۱۰سال طول كشيد. آقاي رزمنده نامه‌اي براي مسئولان دولت و هلال احمر نوشته بود و عكس دختر 8 ساله و كارنامه‌ي كلاس دوم او را به همراه آن نامه فرستاده بود. معدل اين دختر 20 بود كه كپي كارنامه خود را براي پدرش فرستاده بود. پدرش هم پس از دريافت آن، نامه‌ي خود را نوشته و فرستاده بود. در اين نامه آمده بود:

«هموطن سلام. من محمود رزمنده هستم كه در تاريخ ۱/ ۷/ ۵۹ اسير شدم و تاكنون هيچ تقاضايي از هيچ‌يك از دواير دولتي جهت زمين و خانه يا ساير وسايل رفاهي خود يا خانواده ننموده‌ام. چون يك سرباز هستم، نبايد انتظار پاداش مادي داشته باشم. عكس، متعلق به دختر هشت ساله‌ام رضوان مي‌باشد كه در امتحانات موفق شده و چون به او قول داده بودم در صورت پيروزي در امتحانات او را به باغ‌وحش تهران و ديدار از حيوانات و پارك‌هاي كودك و ساير اماكن بازي خواهم برد، كارنامه‌اش را براي من فرستاده و تقاضا كرده كه به قول خود وفا كنم. چون كوچك است و معني اسارت را نمي‌داند، من از شما تقاضا دارم براي اينكه يك سرباز جلوي دخترش بدقول نشود، عكس او را در روزنامه‌ي كيهان يا اطلاعات چاپ كنيد. بريده‌ي آن را براي من به همراه عكس‌هاي او كه حتماً براي گردش و بازي به باغ‌وحش خواهيد برد، بفرستيد. كليه‌ي هزينه‌ي اين كار را به حساب خودم از خانم علي‌پور دريافت فرماييد. اين كار، يك اسير را خوشحال و فرزند او را تشويق خواهد كرد. او ]در[ خرم‌آباد، پارك ساحلي، مدرسه‌ي محمّد گودرزي است. در انتظار اقدام محبت‌آميز شما».

اين نامه در روزنامه‌ي اطلاعات چاپ شد و افراد زيادي از جمعيت هلال احمر درخواست كردند كه نشاني اين دختر را به ما بدهيد تا او را پيدا كنيم و به تقاضاي پدرش پاسخ مثبت دهيم. امّا ما قبول نكرديم. جمعيت هلال‌احمر، به هلال احمر خرم‌آباد دستور داد كه مادر و دختر را با هواپيما به تهران بفرستد. وقتي مادر و دختر به تهران آمدند، آنها را در هتل هويزه اسكان داديم. من دو نفر از همكارانم را مأمور كردم كه مدت يك هفته ميزبان آنها باشند و آنها را به باغ‌وحش و جاهاي ديدني تهران اعم از پارك‌ها، قله‌ي توچال و تله‌كابين و كارگاه‌هاي اسباب‌بازي سازي و غيره ببرند و پس از آن، هدايايي كه از طرف هلال احمر تهيه شده بود، به آنها داديم و با هواپيما آنها را به خرم‌آباد فرستاديم.

اين دختر در تمام دوران تحصيل شاگردي زرنگ و فعال بود و پس از ديپلم هم در رشته‌ي پزشكي دانشگاه تهران قبول شد. پدرش هم بعد از ده سال اسارت در سال ۱۳۶۹ آزاد شد و از اينكه دختر موفقي داشت، بسيار خوشحال شد. 

نامه‌ها‌يي كه اسرا پس از رحلت حضرت امام نوشته‌اند، سراپا احساس و محبت بود. آنها در نامه‌هاي خود از زجري كه پس از شنيدن خبر رحلت امام كشيده بودند، مطالبي مي‌نوشتند. اسرا مي‌گفتند وقتي كه فهميديم امام رحلت كرده‌اند، چون نمي‌توانستيم كاري بكنيم، دور ديوار اردوگاه مي‌نشستيم و سرمان را روي زانو مي‌گذاشتيم و از صبح تا عصر، بي‌صدا گريه كرديم. هر كدام هم كه قلم و كاغذي در اختيار داشتيم، درباره‌ي رحلت امام چيزهايي مي‌نوشتيم كه در كتاب آيينه‌هاي مقاومت برخي از آنها آمده است.

يكي ديگر از نامه‌ها، نامه‌ي خلبان لشكري بود. خلبان لشكري در روز ۲۶ شهريور ۱۳۵۹يعني پنج روز قبل از شروع جنگ براي بررسي اوضاع مرزها پرواز كرده بود و عراقي‌ها كه خود را براي جنگ آماده مي‌كردند، هواپيماي او را زدند و او را نيز زنده دستگير كردند. خلبان لشكري، مدت ۱۵سال در سلول انفرادي زنداني بودند. رژيم عراق اجازه نمي‌داد صليب سرخ او را ببيند، امّا يك دفعه بعد از 15 سال نامه‌اي از او براي ما آمد. خانواده‌ي او در اطراف تاكستان قزوين زندگي مي‌كردند. من اول به خانمش در تهران تلفن زدم و تبريك گفتم و به او اطلاع دادم كه نامه‌ي شوهرت آمده و عصر هم يك دسته‌گل گرفتم و روز ديگر به اتفاق چند نفر از اعضاي كميسيون حمايت از اسرا و مفقودين به تاكستان محل زندگي مادرشان رفتيم و نامه را تقديم‌شان كرديم. خلبان لشكري سه سال بعد از فرستادن نامه و پس از ۱۸سال اسارت آزاد شد.

يكي ديگر از خلبان‌هايي كه در روز ۲۶ شهريور ۱۳۵۹به اسارت نيروهاي عراقي در آمده بود، خلبان زارع نعمتي بود كه هواپيماي ايشان هم در اين روز مورد اصابت قرار گرفت و تا به حال خبري از او در دست نيست. پس از آزادي خلبان لشكري از او درباره‌ي خلبان زارع نعمتي پرسيديم، گفت: «عصر همان روز كه هواپيماي من زده شد، عراقي‌ها كارت شناسايي خلبان زارع نعمتي را به من نشان دادند و گفتند ايشان را مي‌شناسي گفتم: بله ايشان خلبان زارع نعمتي هستند. پس از اين ماجرا ديگر خبري از او به دست نيامد».

وقتي كه هواپيماي خلبان زارع نعمتي مورد اصابت قرار گرفت، يك پسر سه ساله داشت و پسر ديگرش نيز در راه بود. پسر بزرگش الآن در بهداري ارتش مسئول آزمايشگاه است و اخيراً هم ازدواج كرده و پسر دوم كه به هنگام اسارت پدرش به دنيا آمده بود، دكتري دندانپزشكي گرفته است. همسر فداكار خلبان زارع نعمتي، بسيار عفيف و پاكدامن و در نهايت ايثارگري بود كه از سن بيست سالگي كه همسرش مفقود شد، بچه‌هايش را بزرگ كرد.

انتهای پیام/ 119

نظر شما
پربیننده ها