گروه استانهای دفاعپرس- «ابوالقاسم محمدزاده» پیشکسوت دفاع مقدس؛ گاهی، قطبنمای قلبم در بزنگاههای زندگی به سمتی میایستد و بیوقفه میکوبد و ضرب آهنگش تغییر میکند. ثانیهها که سپری میشوند؛ مجذوب انوار الهی میگردم و با شما، هر روز حسم تازهتر میشود و غرق در پاکی و زلالتان میگردم.
نمیدانم، شاید! حال کبوتری را دارم که میخواهد تا شما پرواز کند و نمیتواند.
مجذوب که میشوم، از میان این همه ستاره دفاع مقدسی که در آسمان دلم، جانم و آسمان وطنم میدرخشند، یکی را انتخاب میکنم که ستاره این سطور باشد.
در دفتر تقدیرم، ستارهها مجسم میشوند و، چون آسمان دلم را نظاره میکنم، نمیتوانم بیاختیار از ستارههایی که در قاب چشمان کمسویم جای گرفتهاند بگذرم.
دست دراز میکنم و ستاره تو را میچینم و در سبد واژههایم قرار میدهم و زل میزنم به تو. غرق نگاهت میشوم. با خودم میگویم: «ستاره ستاره است دیگر، فرقی با هم نمیکنند.»
چه فرقی میکند که ستاره امروزم کاظم باشد یا کس دیگری، رزق معنوی امروزم را تو باید برسانی که میرسد. وقتی میخوانم: از خوردن امتناع کرده بودی و گفته بودی؛ از خداوند متعال چند چیزی خواستهام؛ اول این که با شکم گرسنه شهید شوم. دوم؛ با اصابت یک گلوله شهید شوم و سوم این که؛ پیکرم در آفتاب بماند و کبود شود.
متعجب میشوم از گفتهات و به تکاپو میافتم که از مفهوم حرفهایت سر در بیاورم. راه دوری نمیروم. اوراق تولد تا ستاره شدنت را ورق میزنم؛ متولد اردیبهشت ۱۳۳۷ بودی، آن هم در خانوادهای خون گرم، همچون گرمی هوای زادگاهت بیرجند.
به یاد آسمان صاف و آبی بیرجند میافتم و دل پاک و ساده پدرت محمدرضا که با تولدت، خانه دلش را روشن کرده بودی. تا تو را در هفت سالگی به دبستان حکیم نظامی فرستاد که دلت به چراغ دانش و آگاهی روشن گردد.
در ادامه راه به مدرسه گنجی رسیدی و پس از دوران راهنمایی خودت را تا هنرستان ابوذر رساندی و با دیپلم برق، فارغ التحصیل شدی و به سربازی رفتی و بهعنوان درجهدار وظیفه، در لشکر ۷۷ خراسان مشغول خدمت بودی که زمزمههای انقلاب به گوشت رسید.
با شنیدن پیام حضرت امام روحالله، ترک خدمت نمودی و به صف انقلابیون پیوستی. هرچند در هنگام تظاهرات دستگیر شدی، اما با فرار از دست آنها، داغ به دل مزدوران رژیم گذاشتی. این جنگ و گریز و حضور در تظاهرات، تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به دستور امام به پادگان برگشتی و شدی سرباز اسلام و انقلاب و امام.
پس از پایان خدمت سربازیات، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدی تا در این کسوت، خدمتگذار انقلاب و اسلام باشی. لباس مقدس و سبز سپاهی پوشیدی تا مشق ستاره شدن، سر لوحه عملت و قدمت باشد.
با شجاعت و رشادتهایی که در جبههها از تو دیدند، بعنوان فرمانده گروه و جانشین گروهان خدمت کردی و هرچه زمان میگذشت، وجودت آمادهتر و سیمایت درخشانتر میگردید و پلهپله، تا فرماندهی گردان پیش رفتی. خاکهای گرم بستان و سرزمین چزابه، شاهد رزم مردانه و رشادتهایت بود و عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس، اوج نورانیت و درخششت و وقتی از تو سئوال کردند: با این همه شجاعت و رشادت، چرا فامیلت خائف است؟
پاسخ داده بودی خائفم و از خدا میترسم. جز او از هیچ کس و هیچ چیز نمیترسم.
«کاظم خائف» فرمانده گروهان ادوات تیپ جوادالائمه (ع) لشکر ۵ نصر بعنوان فرمانده گردان خمپارهانداز ۸۱ میلیمتری ادوات تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) در عملیات حضور پیدا کرد و دهم اردیبهشت سال ۱۳۶۱؛ عملیات بیتالمقدس، موسم ستاره شدنش شد. چه تقارنی، تولد تا ستاره شدنش، اریبهشت بود.
شب عملیات غذا نخورده بودی و حین عملیات در اثر اصابت ترکش خمپارهای به سرت به شهادت رسیدی. همرزمات، برادر میرزایی میگفت: خط شلوغ بود و هرکس گرفتار عملیات بود و مواظب انجام وظیفه اش. به دلیل شلوعی خط، پیکرت همچون ارباب و مولایت حسین بن علی زیر آفتاب داغ ماند و کبود شد. این است راز ستاره شدنت.
تو به آرزویت رسیدی و ستاره شدی در آسمان ایران اسلامی تا با درخشش همیشگیات، چراغ راه ما باشی. تا در گرد و غبار مسیر، تا در سیاهی فتنهها و گاه سرگردانیها، ما راه را گم نکنیم. هرچند بهشت متقین زادگاهت نشانه توست.
انتهای پیام/