روایتی از معنویت خاص شهید «عاملو» در جبهه

شهید «کاظم عاملو» همزمان که درخواست همکاری با سپاه را داده بود و بی‌صبرانه منتظر پاسخ بود، از سوی بسیج به جبهه رفت و هفتم اسفند ۱۳۶۶ در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد.
کد خبر: ۷۷۸۷۵۷
تاریخ انتشار: ۱۲ مهر ۱۴۰۴ - ۰۴:۲۵ - 04October 2025

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «کاظم عاملو» چهارمین فرزند خانواده بود که در بیست و دومین روز از تیر ماه سال ۴۴ در سمنان به دنیا آمد. از پنج سالگی به مسائل دینی اهمیت می‌داد. تحصیلاتش را تا مقطع راهنمایی ادامه داد و در سال ۶۳ به خدمت سربازی رفت. پس از پایان خدمت ازدواج کرد و در همان سال به استخدام مخابرات شهرستان سمنان در آمد. همزمان درخواست همکاری با سپاه را داده بود و بی صبرانه منتظر پاسخ بود. از سوی بسیج به جبهه رفت. هفتم اسفند ۱۳۶۶ در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده یحیای سمنان واقع است.

شهیدی که در حال حرکت و گشت زنی نماز شب می‌خواند

در ادامه روایت‌هایی از این شهید عارف و سالک می‌خوانید:

بوی پیراهن یوسف

خواهر شهید مجید رضا کاظمی: بعد از شهادت مجید هرشب می‌آمد خانه ما. یک بار با ناراحتی گفتم: «چرا هر شب میاد؟».

پدرم گفت: «بوی مجید رو می‌ده. با دیدنش آروم می‌شم.» بعد‌ها با خبر شدیم از عهدی که بین او و مجید بود. عهد کرده بودند در صورت شهادت یکی، دیگری مرتب به خانواده اش سر بزند.

دیدار با خانواده شهدا

احمد مثبت شاهجویی، دوست شهید: هفته‌ای یکی دو روز را به دیدار از خانوده‌های شهدا اختصاص می‌داد. شب بعداز نماز جماعت، صدایم می‌زد و با هم می‌رفتیم. اهل هنر بود. آیات قرآن را به شکل ویترای که یک سبک است، می‌کشید و برایشان هدیه می‌برد. می‌گفت: «این رو یادگاری از من نگه دارین.»

از مشکلاتشان جویا می‌شد و و در حد وسعش برای رفع آن می‌کوشید.

عالم رویا

حسن حمزه، دوست شهید: اولش به دید توّهم نگاه کردیم. بعد هم به دید دراویشی گذاشتیم که توی روستا‌های کردستان مانده بودند. شب‌های بعد به حرفش یقین پیدا کردیم. توی خواب با تک تک دوستان شهیدش حرف می‌زد و احوالشان را می‌پرسید. آن شب هم آقایی را دیده بود نورانی که به او نزدیک شده و لبخند به لب داشت. با زبانی بریده بریده و حالتی بهت زده برای ما تعریف می‌کرد.

انتخاب با خودته

خواهر شهید: به مادر می‌گفت: «یکی رو انتخاب کن، شهید یا اسیر بشم بهتره یا اینکه تصادف کنم و بمیرم؟».

مادر جواب داد: «اگه اسیر بشی اذیتت می‌کنن اون وقت منم اینجا عذاب می‌کشم. اکه تصادف کنی هم خیلی دردناکه، ولی شهید که بشی هرجوری باشه بهت افتخار می‌کنم، اما بیشتر دوست دارم پیشم باشی.»

کاظم می‌خندید و می‌گفت: «انتخاب با خودته، من رفتنی‌ام. خودت می‌دونی.»

تفریح عجیب

حسن حمزه، دوست شهید: از درون می‌لرزید و به خود می‌پیچید. عرق از سر و رویش قطره قطره می‌چکید. چندبار صدایش زدم. حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمی‌شنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمی‌شد. توی خواب صحبت می‌کرد. بچه‌ها گفتند: «تب کرده و هذیون می‌گه.».

اما حرف هایش به هذیان نمی‌خورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شب‌های بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم می‌نوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود است. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنوی اش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم.

لحظه‌های آخر

حسن عزالدین، همرزم شهید: صورتش خیس شده بود. صدای گریه اش حسینیه را پر کرده بود. همیشه دیرتر از همه بچه‌ها از حسینیه می‌آمد بیرون. می‌دانستیم قنوت و سجده‌های طولانی دارد، اما این بار فرق می‌کرد. انگار در حال و هوای دیگری بود و هیچ کدام از ما را نمی‌دید. در مسیر هم که باید پیاده تا منطقه گردرش می‌رفتیم، ذکر می‌گفت و گریه می‌کرد. نزدیکی‌های خط مستقر شدیم. خمپاره‌ای نزدیک سنگر ما به زمین خورد. ترکشش پایم را زخمی کرد. پس از چند روز، روی تخت بیمارستان فهمیدم همان خمپاره کاظم را از جمعمان گرفت.

کدام دعا بهتر است؟

حسن حمزه، دوست شهید: یک بار به کاظم گفتم از بین دعا‌ها کدامش را بهتر است بخوانیم؟ در همان حال بخصوصش که ما اسمش را گذاشته بودیم «خلسه» گفت: اینها را. کتاب منتخب مفاتیح را که باز کرد، بعضی جا‌ها را با انگشت نشان می‌داد و می‌گفت: این! سریع شروع کردم به نوشتن.

یکی دعای ندبه بود. یکی زیارت حضرت فاطمه زهرا (س)، زیارت جامعه کبیره، زیارت عاشورا و دعای بعد از زیارت امام حسین (ع)، زیارت حکیمه خاتون. دعای سحر هم از جمله آن دعا‌ها بودند. به دعای توسل علاقه داشت و تا جایی که می‌شد ترک نمی‌کرد. خیلی وقت‌ها خودش دعا را برای جمع می‌خواند.

الان هنوز دعای توسل شب‌های چهارشنبه در جهادیه سمنان به یاد شهدای محله و کاظم برقرار است. حتی بعد‌ها یکی از دوستان در خواب، کاظم را دید که گفته بود: «من به همراه شهدا در دعای توسل شما حاضریم.»

به نماز جماعت خیلی اهمیت می‌داد. در سفارش‌ها چه در خواب و چه در بیداری حتماً به حضور در نماز جماعت توصیه می‌کرد.

خودش اولین کسی بود که برای نماز حاضر می‌شد؛ سریع اذان می‌گفت و در صف اول می‌ایستاد.

کردستان که بودیم، جزو آن چند نفری بود که همیشه اذان می‌گفت.

مثل شهیدان مجیدرضا کاظمی و یدالله طحانیان. یکی هم خودش بود.
 ‌
می‌گفت: امیر المومنین (ع) اینجا غربتش زیاده؛ اسم علی (ع) رو باید بالای مأذنه زنده کنیم. در قنوتش «لا اله الا الله العلى العظیم...» زیاد می‌خواند. بعد‌ها در رساله امام (ره) دیدم که یکی از بهترین دعا‌ها در قنوت نماز همین دعاست.

سعی می‌کردم در نماز و حالاتش دقت کنم. در سجده آخر، دعا می‌کرد و سجده شکر را ترک نمی‌کرد. نه یک دقیقه یا دو دقیقه بعضا سجده هایش تا نیم ساعت طول می‌کشید.

یکی از دعا‌هایی که چند بار خودم از زبانش شنیده بودم «اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک...» بود.

این نشان دهنده عشقش به شهادت بود

تسبیحات حضرت زهرا (ع) را همیشه و با دقت بعد از نماز می‌گفت. در نماز جوری غرق می‌شد که غیر قابل وصف بود. اصلا عرفانی‌ترین حالاتش را در نماز می‌شد دید.
خیلی جدی با خضوع و خشوع وصف ناشدنی وارد نماز می‌شد. شوخ طبع بود ولی در موقع حضور در پیشگاه الهی اصلا.

هر وقت ازش می‌خواستی که برایت دعا کند تا حاجتت برآورده شود می‌گفت: دو رکعت نماز بخون، حاجت میگیری.

مقید بود به نماز شب، نمی‌گذاشت ترک شود. حتی وقتی می‌رفت گشت، جوری زمان را تنظیم می‌کرد که برای خواندن نماز شب توی اتاق باشد.

در غیر این صورت در همان حال حرکت و گشت زنی نمازش را می‌خواند. این را بار‌ها خود بچه‌ها گفته بودند.

دوران سه ماهه حضور در شهر بانه با آن خاطرات زیبایش در اواخر دی ماه به پایان رسید سه ماه رؤیایی ما تمام شد و به سمنان برگشتیم.

عاشق شهادت

خواهر شهید نقل می‌کند: هرکس شهید می‌شد، ماتم می‌گرفت و می‌رفت توی خودش. مرتب می‌گفت: «من لیاقت شهادت رو ندارم.»

مادرم برای دلداری اش می‌گفت: «هرچیزی وقتی داره نوبت تو هم می‌رسه. من که تو رو بخشیدم به خدا. تازه مگه خودت نمی‌خواستی دِینت با حضور بیشتر در جبهه ادا کنی؟» با حرف‌های مادر آرام می‌شد و امید وار.

وعده شهدا به کاظم

محمد حسن حمزه دوست و همرزم شهید: تاریخ شهادتش را می‌دانست و این وعده شهدایی بود که در خواب با آنها ارتباط برقرار می‌کرد.

اولش به دید توّهم نگاه کردیم. شب‌های بعد به حرفش یقین پیدا کردیم. توی خواب با تک تک دوستان شهیدش حرف می‌زد و احوالشان را می‌پرسید. آن شب هم آقایی را دیده بود نورانی که به او نزدیک شده و لبخند به لب داشت. با زبانی بریده بریده و حالتی بهت زده برای ما تعریف می‌کرد.

نحوه شهادت

داود قدس همرزم شهید: صدای انفجار، بچه‌ها را به آن طرف کشاند. چادر آتش گرفته بود. رفتیم کمک. دو نفر با جراحت زیاد به شهادت رسیده بودند. آن طرف‌تر کاظم دراز کشیده بود. با خودم گفتم: «توی این گیر و دار چه وقت خوابیدنه؟» جلوتر که رفتم متوجه شدم، ترکش خمپاره پشت سرش را برده است.

انتهای پیام/ 119

نظر شما
پربیننده ها