فیلم/ سرگذشت «امام موسی صدر» در تعبیر خواب شهید «سید حسن نصرالله»

شهید «سید حسن نصرالله» به زبان فارسی، ماجرای خواب خود از «امام موسی صدر» را روایت می‌کند؛ خوابی که تعبیر آن شهادت امام موسی صدر و جایگزینی وی در جایگاه دبیر کل حزب الله لبنان بود.
کد خبر: ۷۷۹۱۳۵
تاریخ انتشار: ۰۴ مهر ۱۴۰۴ - ۱۰:۱۰ - 26September 2025

گروه ساجد دفاع‌پرس: امام موسی صدر شهریور سال ۱۳۵۷ هجری شمسی در لیبی ربوده شده و دیگر خبری از او نشد؛ بر این اساس شهید سید حسن نصرالله در مصاحبه‌ای، به زبان فارسی ماجرای خوابی از خود را روایت کرده که تعبیر آن مربوط به سرنوشت امام موسی صدر است؛ سرنوشتی که بر اساس تعبیر این خواب، از شهادت ایشان حکایت دارد.

«سال ۱۹۷۷ میلادی من مشرف شدم به نجف؛ یعنی در نجف بودم، سال ۱۹۷۶ به نجف رفتم. ولی این خواب را سال ۱۹۷۷ دیدم. من امام موسی صدر را خیلی دوست داشتم، تا الان هم دوست دارم؛ یعنی علاقه من به امام موسی صدر خیلی علاقه بسیار عجیبی بود. من جوانی بودم؛ یعنی روزی که من از لبنان به نجف رفتم، ایشان در لبنان بودند، سن من هم ۱۵ سال بود، سن کمی بود؛ ولی خیلی به او علاقه وافری داشتم. اتفاقاً من نگران او بودم؛ یعنی همیشه نگران او بودم که مثلاً آقا سید را ترور کنند، بکشند؛ حالا در ذهنم نبود که کسی او را مثلاً ببرد در زندان مثل لیبی. ایشان در لبنان هم چندبار در معرض ترور بود؛ یعنی تیراندازی شد به ماشین او؛ ولی شهید نشد، کشته نشد؛ به خاطر این هر مدتی به یاد امام موسی صدر می‌افتادم، نگران می‌شدم؛ ولی آن‌شب هیچ‌چیز در ذهن من نبود و اصلاً به فکر ایشان نبودم.

نزدیک سحر تقریباً این خواب را دیدم که امام موسی صدر از مردم لبنان برای مراسم مردمی بزرگ دعوت کرد. معمولا ایشان وقتی که مراسمی و سخنانی داشت، جمع زیادی از مردم می‌آمدند؛ گاهی ده‌ها هزار نفر. دعوت ایشان رسید به مدرسه ما در نجف که ما بیاییم و شرکت کنیم. ما در مدسه تقریباً نزدیک ۶۰ نفر لبنانی بودیم؛ فقط من و یک‌نفر به این دعوت لبیک گفتیم. آن نفر یک شیخی هست که حالا زنده است. ما هردو رفتیم برای آن‌جایی که مراسم است، جایی که رفتیم دیدیم صحرا است؛ ما در لبنان صحرا نداریم؛ اما کاملاً صحرا بود و فقط یک اتاق بزرگ و خیلی قدیمی هست و سنگ آن هم خیلی قدیمی، با رنگ سیاه و سبز است. به ما گفتند امام موسی صدر داخل اتاق است و ما رفتیم داخل اتاق. دیدیم ایشان نشسته بود روی زمین، بدون عمامه و بدون لباده و عبا و این‌ها؛ ولی خیلی بزرگ‌تر از سن فعل خود بود؛ یعنی ریش سفید او بیشتر بود و از رنگ صورت او روشن بود که خسته است و هم طوری که نفس می‌کشید؛ مشخص بود ناراحت است.

من و آن برادر رفتیم و نشستیم کنار. فقط چند نفر بودیم. ما خیلی تعجب کردیم که مردم کجا هستند، هیچ‌کس نیست به داد این سید برسد. به دل‌مان افتاد پس شاید یک کسی می‌خواهد بیاید آقا سید را بکشد. اتفاقاً یک شخصی آمد با قد بلند و بدنش هم خیلی قوی بود، نشست کنار ما. من گفتم ظاهراً او می‌خواهد امام موسی صدر را بکشد. بعد از چند دقیقه اذان گفته شد و امام موسی صدر ایستاد و آمد پیش ما و گفت که بیایید نماز جماعت بخوانیم. آن مرد گفت مگر شما کی هستید؟ امام موسی صدر گفت من کسی نیستم، من موسی صدر هستم و می‌خواهیم نماز جماعت بخوانیم. او یک شمشیری داشت، گرفت و می‌خواست امام موسی صدر را بکشد. من خودم را انداختم روی امام موسی صدر و گفتم که آقا این می‌خواهد شما را بکشد، دور شوید از ایشان. این قسمت تمام شد و ما ایستادیم به نماز جماعت به امامت امام موسی صدر. در وسط نماز بود که یک صدای بلندی آمد و گفته شد که امام موسی صدر کشته شد.

نماز جماعت خراب شد و من و آن شیخ رفتیم دنبال آن مرد. دمِ دَر او را دستگیر کردیم، من دست راست او را گرفتم و آن شیخ هم دست چپ او را گرفت. با همان شمشیری که امام را کشتند، من او را زدم؛ یعنی به گردنش. یک بار او مقاومت کرد، بار دوم کشته شد. چند دقیقه بعد دیدیم یک ماشین قدیمی که سوار آن یک تابوت و یک راننده است، وسط صحرا می‌رفت. ما گفتیم پس این تابوت برای چه کسی است؟ این جسد چه کسی است؟ یک کسی آن‌جا همراه گوسفند‌ها بود، گفت نمی‌دانی این چه کسی است؟ این امام موسی صدر است. کشته شد، می‌خواهند ببرند دفنش کنند. من خیلی گریه کردم، بیدار شدم هم گریه می‌کردم. این قبل از اذان فجر بود.

یک شیخ عراقی در مدرسه ما بود که اهل عرفان و مکاشفه و این مسائل بوده و داستان‌های عجیبی هم داشت. بعد از طلوع آفتاب رفتم به اتاقش و گفتم حاج‌آقا من یک خوابی دیدم که خیلی من را نگران کرد؛ برای من آن را تعبیر کن. خواب خود را گفتم ولی نگفتم امام موسی صدر. گفتم یک روحانی هست که من او را دوست دارم. می‌خواست یک مراسمی داشته باشد و ما را دعوت کرد و بعد چنین اتفاقاتی افتاد. یک‌دفعه او به من گفت آن کسی که در خواب دیدی امام موسی صدر نیست؟ گفتم چرا هست! گفت یک روزی می‌آید که این آقا مظلومانه، تنها و درحالی که کسی به یاری او نمی‌رسد، کشته می‌شود و در جایی در صحرا دفن می‌شود که قبر او معلوم نخواهد شد. من گفتم ما در لبنان صحرا نداریم، اگر قرار است ایشان شهید شوند، در همین لبنان شهید می‌شوند و در میان اقوام‌شان تشییع و دفن می‌شوند. گفت نه در صحرا دفن می‌شود و در تشییع جنازه ایشان هیچ‌کس شرکت نمی‌کند، قبرش هم معلوم نیست و مظلومانه هم دفن می‌شود. گفت می‌خواهید برای‌تان بقیه تعبیر خواب را بگویم، گفتم بفرمایید. گفت یک سوال دارم؛ کسی که قاتل را زد، شما بودی یا آن شیخ. گفتم من بودم. گفت شیخ در کشتن او سهیم نبود، گفتم نه فقط در حد این که دستش را گرفت. گفت تعبیر بقیه خواب این است که یک‌روزی خواهد آمد، شما جایگزین این آقا می‌شوید و همان راهی که او رفت، شما ادامه می‌دهید و اهدافی که او دنبال می‌کرد با واسطه شما محقق می‌شود. ما گفتیم در قسمت دوم نگرانی نداریم؛ اما در قسمت اول دعا می‌کنیم که خدا به ایشان طول عمر بده. تقریباً بعد از یک‌سال از این خواب، امام موسی صدر به لیبی رفتند و دیگر از ایشان خبری نشد».

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار