به گزارش گروه فرهنگ دفاعپرس، محسن مومنی شریف، به عنوان نویسنده، پژوهشگر و مدیری با سابقه مؤثر در نهادهای فرهنگی کشور شناخته میشود. او در جایگاه عضو پیوسته فرهنگستان هنر و رئیس گروه تخصصی هنر انقلاب اسلامی، در سالهای اخیر در تبیین مبانی نظری ادبیات انقلاب اسلامی و بازخوانی روایتهای فرهنگی ایران نقش فعالی داشته است. آثار داستانی و پژوهشی ایشان، اغلب با محوریت هویت ملی، تاریخ شفاهی و تجربههای زیسته در بستر ایران معاصر شکل گرفته است.
کتاب ماه و بلوط از آثار اخیر ایشان است که از سطح روایت ادبی فراتر میرود و میتوان آن را در چارچوب یک اثر فرهنگی استراتژیک تحلیل کرد. این کتاب با تمرکز بر فرهنگ مردم کردستان، تلاش دارد تصویری انسانی، تاریخی و ملی از زیستجهان مردمان مرزدار ایران ارائه دهد. از منظر سیاستگذاری فرهنگی، ماه و بلوط را میتوان تلاشی برای بازسازی روایت ملی، تقویت سرمایه اجتماعی و مقابله با تهدیدات نرم دانست.
وی در گفتوگویی به بررسی محتوایی رمان ماه و بلوط پرداخته است که در ادامه میخوانید:
در شرایطی که روایتهای قومگرایانه و واگرایانه در برخی مناطق مرزی تقویت شدهاند، کتاب «ماه و بلوط» چگونه تلاش میکند تصویری تازه از همسرنوشتی مردم کرد با ایران ارائه دهد؟ آیا این اثر را میتوان بخشی از بازسازی روایت ملی دانست؟
یکی از دغدغههای اساسی داستان ماه و بلوط همین مورد است. طبیعت هستی، بر همگرایی و اتحاد است. اما واگرایی به معنای سیاسی آن، در تاریخ معاصر داستانی تلخ دارد و از توطئههای استعمار برای تکه تکه کردن ملل بزرگ برای نیل به هدف شوم چیرگی و غارتگری بوده و همچنان هست. با این همه، هر روایت قوم گرایانه لزوماً در آن جهت استعماری که گفته شد نیست. بلکه یکی از اهداف بازسازی روایت ملی، بازآفرینی ارزشهای قومی و اقلیمی است که در مجموع، هویت ملی ما را تشکیل میدهند. به ویژه زمانی که در برابرتان فرهنگی مهاجم و تمامیتخواه وجود دارد و میخواهد برای استیلای خود در قالب یک دهکده جهانی، همه فرهنگها و تاریخها را نابود کند، پرداختن به فرهنگ اقوام و به اصطلاح خرده فرهنگها ارزشی مضاعف دارد. اما هنگامی میتوانیم از روایت ملی سخن بگوییم که انسان ایرانی و جهان او را بشناسیم. بنده سالهاست با این دغدغه میخوانم و مینویسم. امروز هنگامی راجع به این موضوع صحبت میکنیم که یکپارچگی و ایستادگی شگفت مردم ایران در جنگ ۱۲ روزه، موجب شده دوباره بحث و تأمل در باره هویت ایرانی در اندیشکدهها و رسانههای معتبر موضوعیت پیدا کند.
به اعتقاد پژوهشگرانی که در این حوزه عمری را به سر کردهاند، با وقوع انقلاب اسلامی، هویت جدیدی از ملت ایران دیده شد که پیش از این، فرصت ظهور و بروز آن به وجود نیامده بود. بنابراین، انقلاب اسلامی بیش از آنکه یک دولت و نظام سیاسی باشد، زمینهای برای ظهور و یکپارچگی ایران و راز تولد یک ملت است. در نتیجه این انقلاب، انسانی به جهان معرفی شد که آرمانهایش با آن چه که نظام جهانی دیکته میکند و حکم میراند متفاوت است. بنده از این انسان به عنوان انسان انقلاب اسلامی نام میبرم و در این سالها کوشیدهام او را در صحنههای مختلف زندگی و در میدانهای متفاوتِ انتخاب معرفی کنم. ماه و بلوط در سیمای قومی که (به علت اتفاقاتی که در نخستین روزهای انقلاب در استانهای کردنشین افتاد)، تصور میشد دورترین نسبت را با انقلاب اسلامی و این تحولات داشته باشد؛ خلاف این را ثابت میکند. شاید بتوان گفت این رمان ادعانامهای علیه تجزیه طلبی و خیانت همه بدخواهانی است که به نام این قوم اصیل ایرانی مسلمان، میخواستند به چنین آرزوی شومی برسند. خلاصه کنم، کردها همۀ ویژگیهای عناصر هویت و روح مشترک ایرانی را دارند؛ حتی در مواردی میتوان ادعا کرد که با شدت و حدّتی بیشتر از این مؤلفهها برخوردارند.
عناصر هویت جدید ملت ایران بعد از وقوع انقلاب اسلامی چیست؟
لازم است یادآوری کنم این هویت جدید، به معنای گسست با گذشته نیست بلکه به این معناست که از گذشته فضایلی در اندیشه و تاریخ ایران وجود داشته، اما زمینه تجسم آن به این شکل تا پیروزی انقلاب اسلامی پیش نیامده بود. بعضی از محققان از این بابت، تاریخ ایران را تشبیه کردهاند به کوه آتشفشانی که سالها خاموش بوده، اما به هر دلیل در سال ۵۷ هنگام فوران آن فراهم شده و شروع به آتشفشانی کرده است.
تاکنون صدها جلد کتاب راجع به چرایی انقلاب اسلامی در داخل و خارج نوشته شده، اما عموماً از سطح فراتر نرفته و موفق به تحلیل درست آن نشده است. طبیعی است با مفروضات علوم اجتماعی جدید که بر اساس دستگاههای مفهومی و نظری مدرن غربی بنیان نهاده شدهاند، امکان درک درست از جامعه ایرانی و انقلاب آن نباشد. انقلاب مردم ایران، شنا کردن خلاف جهت رودخانه مدرنیته بود؛ لذا با پیروزی انقلاب، نظریه پردازی مانند "تدا اسکاچ پل"، مجبور شد در نظریه خود در کتاب "دولتها و انقلابهای اجتماعی" تجدید نظر کند. چون بنابر شاخصهای او شرایط تاریخی برای وقوع انقلاب در ایران ممکن نبود در حالیکه در عمل این اتفاق افتاد.
در این میان عدهای از پژوهشگران معتقدند به جای آن مفروضات نامربوط و بیگانه با این سرزمین و فرهنگ، باید روش و رویکردی اتخاذ کرد که از خود متن باشد نه تحمیل برآن. با این نگاه کتابهای ارجمندی مانند "انقلاب ۵۷ و انکشاف فلسفه تاریخ ایران" از دکتر سیدجواد طاهایی و یا کتاب " زمانی میان زمانها" از دکتر لیلی عشقی و... منتشر شده است. روش این نوع پژوهشها مورد مطالعه قرار دادن "ایران تاریخی" به جای تاریخ ایران است؛ یعنی تصوری واحد و عمومی از ایران به گستردگی تاریخ آن. به عنوان مثال، همه مستشرقانی که از ایران نوشتهاند روی معنویت و عشق در فرهنگ و تفکر ایرانی تأکید داشتهاند.
«هانری کربن» که بیش از دیگران در فرهنگ باطنی ایران تعمق داشته است، باور دارد ایران با فرهنگ سنتی خود میتواند جهان را به تسخیر معنوی خویش درآورد. به طور خلاصه آن چه که پژوهشگران در حوزههای مختلف انسانی به آن دست یافتهاند حکایت از پیوندی وثیق بین انسان ایرانی و آسمان است؛ پیوندی چنان عاشقانه که برای تقرب به خدا آماده فداکاری و شهادت است و برای احقاق ارزشهای آسمانی در زمین مبارزه میکند.
بنابراین، ایمان به خدا و عشق ورزیدن به او، بن مایه هستی ایران و مایه پیوند اقوام ایرانی است. در این مورد لیلی عشقی، فیلسوف ایرانی مقیم فرانسه، تحلیل جالبی دارد. او با استفاده از سنت عرفانی واقعه (لحظه حال ناگهانی که برای عارف پیش میآید و در آن مقطع، زمان فانی و مُلک، با زمان باقی و ملکوت تلاقی میکند)؛ معتقد است در سال ۱۳۵۷ این واقعه نه در خلوت یک انسان عارف، بلکه در وسعت یک کشور و در قامت یک ملت اتفاق افتاد؛ لذا وجه متمایز کننده انقلاب ایران از سایر جنبشهای معاصر، جنبه ملکوتی آن است. آنجا که ساحت خواست مردم از ملک فراتر رفته و به ملکوت میپیوندد؛ لذا او تأکید میکند انقلاب اسلامی با ابعادی فرامکانی و فرا زمانی به مثابه دروازه گمشدهای در تاریخ است که فلسفه تاریخ، یارای تحلیل آن را ندارد. حادثهای است که در هیچ کشوری جز ایران و در هیچ مذهبی جز شیعه امکان تحقق نداشت.
با این تحلیل، آن چه که در سال ۵۷ افتاد؛ نتیجه نوع اندیشه و زیست ایرانیان در طول تاریخ بوده است.
بله، دقیقاً. انقلاب اسلامی نتیجه نوع تفکر و زیست این مردم در طول تاریخ و مانند کوه آتشفشانی است که بعد از سالیان طولانی (که خاموش به نظر میرسد)، سرانجام بخروشد و چشمها را متحیر خود کند. آتشفشان یعنی جاری شدن گذشته در زمان حال؛ یعنی گذشته نه فقط زنده است بلکه الهام بخش حال و آینده هم هست.
چرا این آتشفشان در این برهه از زمان فعال شد؟ مردم ایران در سال ۵۷ چه ویژگی داشتند که پیشینیان فاقد آن بودند؟
پاسخ درست این پرسش در حوزه تاریخ مقدس قابل تحلیل است؛ جایی که سنن الهی مهمترین عاملیت را در وقوع حوادث دارند. گویی ملت ایران در این مقطع از تاریخ به چنان تجربه و خودآگاهی رسیده بود که فرصت را برای چنین اقدامی غنیمت بشمارد. انصاف این است که این مردم در این چهل و چند سال، در همه فراز و نشیبها نشان دادند استحقاق این مسئولیت را داشتهاند. با این حال، ممکن است این همه پاسخ سئوال شما نباشد. همین هم از رازهای انقلاب اسلامی است و خداوند با بیان: "ذلک فضلالله یؤتیه من یشاء"، راه پاسخهای صریح را میبندد تا به راحتی نتوان این اتفاق بزرگ را به حساب شخص و یا اشخاصی گذاشت.
ماجرا از این قرار است که در چندین سوره، سخن از قوم و ملتی جانشین است که تاریخساز خواهد بود. در آیه ۵۴ سوره مبارکه مائده بعضی مشخصات این قوم آمده است و میفرماید: هم خدا آنان را دوست دارد و هم آنان عاشق خداوند هستند/ در برابر هم نوعان و هم کیشان خود خاکسار و در برابر مستکبران گردان فراز هستند/ در دفاع از مظلومان و برپایی ارزشهای الهی مرد میدان و نبردند و در پایداری از آرمانهای خود از نکوهش نکوهشگران واهمهای ندارند؛ و در نهایت در پایان آیه خداوند همه فضایل این ملت تاریخساز را لطف و تفضل خود به آنان میداند و میفرماید: "ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء". جالب است بدانید به نقل از ائمه ما (علیهم السلام) وقتی از پیامبر (ص) راجع به این قوم سؤال شد، ایشان به حضرت سلمان اشاره کرد و فرمود: "از قوم او هستند و ایمان (در بعضی احادیث، علم) اگر در ثریا باشد، این قوم به آن دست مییابند. بنابراین میتوانیم بگوییم، انقلاب اسلامی حاصل بلوغ فلسفه تاریخ ایران است.
برگردیم به رمان. به عقیده شما ماه و بلوط در نمایش این بروز و ظهور موفق بوده است؟
ماه و بلوط میدانی است برای تماشای ملت ایران در جغرافیای کوچکتری به نام کردستان. خطّهای که مردم شریف آن، برخلاف اغلب مردم ایران اکثراً در زمره اهل تسنّن قرار میگیرند و از قضا اتفاقات ناگوار سالهای نخستین انقلاب هم در آنجا رخ داده است؛ لذا قاعدتاً باید اثبات آنچه گفته شد در اینجا بسیار مشکل باشد. اما باید توجه داشت که قوم کرد برای اینکه ایران، ایران بماند؛ کمتر از دیگر اقوام هزینه نکرده است. در بخشی از ماه و بلوط روایت ایجاد جمهوری کردستان در سال ۱۳۲۴ با پشتیبانی شورویها و چگونگی سرنگونی آن آمده است. تأکید میشود در آن سالها علیرغم ضعف دولت مرکزی ناشی از اشغال بیگانگان، مردم مناطق کردنشین از این جمهوری حمایت نکردند و قلمرو آن از مهاباد و روستاهای اطراف فراتر نرفت. این نکته بسیار مهم، سند بزرگی برای وفاداری کردها به ایران یکپارچه است.
خوشبختانه یکی از پربسامدترین واکنشهای خوانندگان به رمان هم از جانب بومیها و هم از سوی دیگران- باورپذیری آن است. از سوی دیگر، بعضی اساتید من و بسیاری از دوستان نویسنده و منتقد، به ایرانی بودن این رمان تأکید کرده و از تولد رمان ایرانی سخن گفتهاند. میخواهم از این دو گزاره نتیجه بگیرم که به نظر میرسد ماه و بلوط در انجام رسالت خود موفق بوده است.
به طور مشخص بعضی گفتهاند "جهان ماه و بلوط، جهانی سرشار از معنویت است" و حتی در مورد بخشهایی از آن با عنوان "رئالیسم متافیزیکی (شهودی) " یاد کردهاند. البته این لزوماً هنر نویسنده نیست؛ بلکه ناشی از اقلیم کردستان و ویژگی زندگی کردها است. زندگی در طبیعت، برای روستاییان ما نوعی معرفت به وجود آورده که هستی را یکپارچه میبینند و اشیا و موجودات را داری فهم و شعور میپندارند. همه چیز برای مردم پیام دارد. در این سبک زندگی، ارتباط با طبیعت ارتباط رایجی است. طوری که با بعضی مصادیق آن از قبیل ماه و خورشید و ستارگان حرف میزنند و برخی درختان را مقدس میشمارند. در حقیقت خدا و دین از عناصر اساسی زندگی کردی است و به اعتقاد پژوهشگران، استمرار چنین رویکردی، همواره در ناخوآگاه ایرانی بوده و هست.
بر خلاف واقعیتهای جاری در جامعه، در بعضی تحلیلهای جامعهشناسی، از مذاهب و قومیتها به عنوان گسل یاد میشود. این تمایزها در ماه و بلوط یا به چشم نمیآید، یا به عنوان یک سرمایه و فرصت در معرفی ایران بزرگ پنداشته میشود. به عنوان مثال، در بخشهایی از کتاب شاهد ارادت عاشقانه کُردهای مهاباد به اهلبیت (ع) و به ویژه امام حسین (ع) هستیم. نوای دف نوازان در ذکر جد الحسین سیدسعید خلیفه و اشک ارادت و تمنای مردمی که در کوچه برای شنیدن آن نشستهاند؛ یا حال خوش کاک سبحان در تابلویی که از میدان عاشورا و تنهایی امام حسین در کنج کارگاهش میسازد و... از صحنههای به یاد ماندنی کتاب است. این تفاوت نگاه را چطور تحلیل میکنید؟
واقعیت همان است که ما در میدان میبینیم. مهم این است که در کجا ایستاده باشیم و مواجهه ما با یک رویداد از چه زاویهای باشد. من منکر هشدارهای آن دسته از جامعهشناسان که اشاره کردید نیستم. دشمنان همیشه به این تمایزات چشم طمع داشته و دارند. در این میان کردها به علت ویژگیهایی که در کتاب به آن اشاره شده و حتی مورد نقد قرار گرفته است، در مرکز توجهات دشمن هستند. صریحتر بگویم دولت فرانسه بیشترین سرمایه علمی و فرهنگی را برای این هدف اختصاص داده است. گذشته از گزارشهای نهادهای امنیتی، پیگیری اخبار نیز همین مطلب را ثابت میکند. در دهههای اخیر، هر فیلم متوسطی در این موضوع، مورد توجه آنان قرار گرفته و در جشنوارههایشان درخشیده است. هر رمان و داستان و شعری که این هدف را تقویت کند، به اشکال مختلف ضریب پیدا میکند. علاوه بر همه آنچه ذکر شد، فعالیتهای پژوهشی و تولید ادبیات دانشگاه سوربن در این موضوع قابل توجه است. با این همه هم چنان که اشاره شد، مشترکات اندیشگانی به قدری زیاد است که به جای تهدید و اقدامات امنیتی، میتوان به عنوان یک فرصت از آن بهره برد.
با توجه به تأکید کتاب بر گفتوگو و همدلی به جای تقابل، چه جایگاهی برای این نوع روایت در سیاستگذاری فرهنگی کلان کشور قائل هستید؟ آیا میتوان آن را الگویی برای تولیدات فرهنگی در مناطق مرزی تلقی کرد؟
بنده از طمع دشمنان نسبت به قومیتها گفتم. بیانصافی است که از طمع سیاسیون و احزاب درون نظام سخنی به میان نیاورم. با این تفاوت که هدف دشمنان تجزیه، و هدف احزاب داخلی اخذ رأی است. طبیعی است که مردم کردستان به سخن دشمن با چشم انکار و تردید مینگرند، اما سیاه نمایی سیاسیون از اوضاع مناطق آنان، تأثیرات مخربی دارد. به یاد دارم بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴، برای تحقیق ماه و بلوط سفری به مهاباد داشتم. اوضاع منطقه و شهرهای اطراف به دنبال تعقیب و گریز پلیس که منتهی به کشته شدن یکی از اشرار شده بود، متشنج مینمود.
تا جایی که تظاهرات و آتش زدن بعضی امکان عمومی رخ داد. آن روز یکی از اندیشمندان فرهنگی این رخداد را ناشی از حرفهایی میدانست که دو سه ماه پیش در جریان انتخابات زده شده بود. او میگفت فلان کاندیدا (که از قضا رأی هم نیاورد)، در این شهر حرفهایی زد که مردم پیش از این فقط از رادیوهای ضد انقلاب شنیده بودند! البته سالها بعد، به همت یکی از مدیران فرهنگی و بومی آن خطّه، این ذهنیت تغییر کرد و در یکی از انتخاباتها شاهد حضور حدود هشتاد درصدی مردم مهاباد بودیم. به علاوه در یک بازه زمانی، رئیس وقت سازمان صدا و سیما نقل میکرد که متوسط استقبال از مرکز صدا و سیمای مهاباد از بقیه مراکز کشور بیشتر است؛ و این امر حاصل فعالیت مدیری است که رسانه، فرهنگ و مردم را میشناسد. این همه باعث شده بود که او به روایتی ملی دست پیدا کند و با اتکا بر عناصر بنیادی که همه در آن اتفاق دارند، تنوعات را به رسمیت بشناسد، به عنوان فرصت به آنها سامان دهد و مانند عناصر یک اجرای موسیقایی، از آن برای القای پیام و معنای واحد بهره برد.
شخصیتپردازی در «ماه و بلوط» بهویژه در مورد ملاعبدالکریم شهریکندی، به نوعی بازنمایی سرمایه فرهنگی بومی است. این نوع بازنمایی چه نقشی در تقویت سرمایه اجتماعی و اعتماد فرهنگی در مناطق پیرامونی دارد؟
اتفاق در حول قهرمان از ویژگیهای روایت ملی است. قهرمانان آیینههای آمال و آرزوهای ملتاند. مردم "من عالی خود" را در سیمای آنان میبینند. مکتب ادبی- هنری انقلاب اسلامی در پیروی از منطق و گفتمان قرآنی، به جای اسطورهها بر اسوهها تأکید میورزد. چون اسوهها برخلاف اسطورهها در دسترس و ملموساند. اسطورهها تعریف و جایگاه خودشان را دارند. تعاریفی که حتی در مواردی مجبوریم از آنها دوری گزینیم و یا آن را تصحیح کنیم. متأسفانه بیقهرمانی و مفهوم "مرگ قهرمان" از مقولاتی است که روشنفکران ما آن را بد فهمیدند و از این رهگذر آسیبهای جدیی به فرهنگ و هنر معاصر وارد شد.
سال ۶۲ که من به مهاباد رفتم، یک سالی از شهادت این شخصیت فرهنگی و روحانی محبوب گذشته بود، اما نام و یادش همچنان دیده و شنیده میشد. در آن زمان من او را یکی از دهها ماموستای مظلوم کُرد میدانستم که توسط ضدانقلاب شهید شده است. (که البته شهادت این تعداد روحانی کُرد که عموماً سیاسی نیز نبودند، نشاندهنده این است که احزاب و گروههای مسلح ضد انقلاب در کردستان با دین مردم مشکل داشتند نه آن چیزی که به عنوان حقوق قومی اکراد ادعا میشد و میشود). سالها بعد در تحقیقاتم دوباره به استاد شهریکندی رسیدم. او را مردی ادیب، دانشمند در حوزههای مختلف، مورد احترام بزرگترین مرکز فقهی جهان تسنن ـ دانشگاه الأزهر مصر ـ و برخوردار از روحیهای لطیف یافتم. کسی که شاید بزرگترین کتابخانه شهر و منطقه در آن زمان ازآن وی بوده است. با شخصیتی بسیار محبوب و مردمی. بهطوری که در میان اجتماع بیسابقه همشهریانش به خاک سپرده شد.
اگر بخواهیم «ماه و بلوط» را به عنوان یک نمونه از روایت ایرانی در برابر روایتهای فردگرایانه غربی معرفی کنیم، چه مؤلفههایی از این اثر را میتوان به عنوان شاخصهای روایت ایرانی برشمرد؟
سه عنصر عشق، حماسه و عرفان از عناصر اساسی ادبیات و هنر ایرانی است و پرداختن به آنها نیازمند تفصیلی است که در این مقال نمیگنجد. در حقیقت در حوزه ادبیات شیعی ظرافتهایی برای تعریف حماسه وجود دارد که کمی درنگ میطلبد. حماسه همچون عرفان و حکمت از گم شدههای هنر مدرن است. این عناصر در این نوع دیدگاه یا نیست و یا اگر هست، ارتباطی به معنویت و اندیشه ایرانی ندارد. درحالی که ملت ما، ملتی حماسی است و عرفانش نیز برخاسته از حماسه است.
«هانری کربن» میگوید: «سهروردی حماسه پهلوانی شاهنامه را به حماسه عرفانی منتقل کرد». باید اذعان کرد خود فردوسی هم، پیش از شیخ اشراق این کار را کرده بود. به عنوان نمونه در داستان کیخسرو از بدو تولد تا پادشاهی، با یک حماسه پهلوانی مواجهیم، اما در پایان، شاهد کیخسرو عارف هستیم. او به ندای درونی از حکومت کناره میگیرد، به کوهستان برمیگردد و در آنجا برای همیشه از جهان محو میشود. هجرتی که در ادبیات ما از آن به عنوان معراج معنوی یاد شده است. در این رویکرد سیر پهلوانی به سیر عرفانی میرسد. به هر حال ما به عنوان یک ایرانی با عرفان و معرفت باطنی نسبتی دوسویه داریم. در تفکر باطنی خود با وجود متعالی خداوند سبحان، مأنوس هستیم و همزمان جانمان با تشیع و مکتب اهل بیت علیهم السلام پیوند خورده است.
مرحوم سید حیدر آملی، عارف و مفسر بزرگ قرن هشتم معتقد است بدون شیعه، حقیقت عرفان، و بدون عرفان حقیقت شیعه دیده نمیشد. در حقیقت، قرابتی عمیق میان عرفان و انسان ایرانی معتقد به انسان کامل، ولایت و ارتباط با عالم غیب وجود دارد. همین امر است که ادبیات کهن ما را برجسته و ماندگار کرده است. ماه و بلوط نیز تلاش کرده تا با وجود تنفس در فضای داستانهای سیاسی و تاریخی، از این عناصر استفاده کند.
منبع: فرهنگستان هنر
انتهای پیام/ 161