به گزارش خبرنگار
دفاعپرس از رشت؛ هما اکبری- در کوچهپسکوچههای زندگی، زنانی هستند که ردپای نور را بر دل تاریخ مینشانند؛ مهناز خوشکردار، روایتی است از ایمان، مسئولیتپذیری، مهر مادری و ایثاری بیحد و حصر که این نوشتار شرح حال بانویی است که در قامت یک کارمند قوه قضاییه، مددکار دلسوز، مادر فداکار و همسری همراه، راه روشن شهادت را با گامهای استوار پیمود.
تربیت در دامان خانواده مذهبی
سید اشرف میریحییپور مادر شهید مهناز خوشکردار در سال ۱۳۳۲ متولد شد؛ او در ۱۷ سالگی با علی، پدر شهید مهناز، که ۲۲ سال داشت، ازدواج کرد. مهناز، متولد ۱۳۵۲ در تهران، حاصل این پیوند مقدس بود.
خانوادهای مذهبی و با اعتقادات ویژه، بستر تربیت مهناز را شکل داد. مادرش، با تحصیلات پنجم ابتدایی و خانهدار، سه فرزند داشت: مهرداد، مهناز و مینا. پدرش نیز تا کلاس نهم سواد داشت و در زمینه تجهیزات دندانپزشکی فعالیت میکرد. اسم مهناز را پدرش با عشق و دقت انتخاب کرد.
خانواده، پس از چند ماه از ازدواج مادر و پدر در فومن، به تهران مهاجرت کردند. شرایط اقتصادی متوسط بود و پس از سالها مستاجری، سرانجام صاحبخانه شدند. مادر، همواره با دقت و دلسوزی مراقب فرزندانش بود و در شهری غریب، خود شخصاً آنها را به مدرسه میبرد و بازمیگرداند.
بالندگی در مسیر دانش و هنر
مهناز دوران ابتدایی خود را در مدرسه مختلط سپیدار تهران آغاز کرد. پس از طی مراحل راهنمایی، در دانشگاه آزاد رودهن در رشته مددکاری پذیرفته شد.
در کنار تحصیلات آکادمیک، مهناز از همان دوران ابتدایی، الگوبرداری از مادرش را در زمینه هنرهای دستی آغاز کرد. گلدوزی، خیاطی، و اکثر هنرهای دستی، از جمله توانمندیهای او بود که نشان از ذوق و قریحه هنری او داشت.
مادرش میگوید که مهناز بسیار با نظم بود. از زمان دانشآموزی و دانشجویی، هر چیزی که میخواست را با جدیت پیگیری میکرد. او حتی لباسهایش را تا حدود ۵ سال با مراقبت ویژه نگهداری میکرد که نشان از نظم و ترتیب خاص او داشت.
ایمان راسخ و فعالیتهای معنوی
مهناز خوشکردار، عمیقاً به مسائل دینی و معنوی اعتقاد داشت. علاقه بسیاری به زیارت عاشورا داشت و در بسیاری از مواقع، چله زیارت عاشورا میگرفت.
از مادر ساداتش میخواست که برای افراد التماس دعا دارند، سوره یاسین را بخواند. در ماشین، کشوی اداره و کیفش همیشه یک کتابچه دعا اعم از نادعلی و قرآن وجود داشت. اینها همه نشان از قلبی سرشار از ایمان و تقوا داشت.
نقشآفرینی در کانون خانواده
مهناز دو فرزند پسر دارد؛ یکی ۲۷ ساله و دیگری ۱۶ ساله. او به شدت دوست داشت پسر داشته باشد و از به دنیا آمدن فرزندانش بسیار خوشحال بود. ارتباط صمیمی با بچهها داشت و سعی میکرد آنها را در کنار بزرگترها قرار میدهد.
پدر شهیده میگوید که امور تربیت بچهها بیشتر بر عهده مادرشان (سید اشرف) بود. مهناز هرگز درخواستی از پدرش نداشت و هر چیزی که میخواست، از مادرش میخواست. ارتباط مهناز با خواهرانش بسیار نزدیک بود و اگر برنامهای از تلویزیون پخش میشد، با احترام به یکدیگر، برنامه مورد علاقه را تماشا میکردند. صمیمیت آنها به حدی بود که یک بار که برادرش به خانه عمویش رفته بود، هر دو شب تا صبح نخوابیدند. او همیشه هوای برادر تک فرزندش را داشت و کاری نمیکرد که او نگران شود.
خدمت در قوه قضاییه و امانتداری و یاریرسان نیازمندان
مهناز خوشکردار، کارشناس مددکاری و کارمند قوه قضاییه با ۲۵ سال سابقه کار بود. او ابتدا در شهران استخدام شد، سپس یک سال به ورامین رفت و بعد از آن در زندان قصر و سپس در زندان اوین خدمت کرد.
در محل کار، امانتدار بود و بسیار عالی کار میکرد. مسائل را به منزل نمیآورد. در تشخیص حق و ناحق بسیار دقیق بود و تمام فشارها و سفارشها را بررسی میکرد تا حق کسی ضایع نشود. علاوه بر مددکار بودن، در کارهای خیر بسیار پیشقدم بود. پول جمع میکرد برای زندانیان نیازمند، و این مسئله پس از شهادتش توسط چندین نفر مطرح شد.
در اداره هرگز با کسی درد دل نمیکرد و به دوستان و همکارانش میگفت که برای او خبر نیاورند تا خدای ناکرده باعث غیبت نشود.
یکی از نزدیکانش پس از شهادت مهناز، در گفتوگو با بیت رهبری گفت که مهناز مدتی کاری را انتخاب کرده بود برای کمک کردن به دیگران. این روحیه ایثارگری و کمک به همنوع، از ویژگیهای بارز او بود.
سفر و خاطراتش
پدر شهید میگوید که در اعیاد، با چندین ماشین به مشهد میرفتند. تهران، شمال و اصفهان مقصدهای همیشگی سفرها بودند. مهناز سفر را دوست داشت و در محافل مختلف، کمکحال خانواده بود. با اینکه مستاجر بودند، هرگز گلهای نداشت.
او خواستگار داشت، اما تحصیلات را در اولویت قرار داده بود تا اینکه ۶ماه قبل از اتمام تحصیلاتش حدود ۲۲ سالگی ازدواج کرد. مراسم ازدواجش ساده و در منزل خودشان برگزار شد.
آرزو کربلا و تعویق یک سفر معنوی
مهناز بسیار دوست داشت که خودش و خانوادهاش با هم به کربلا بروند. تصمیم داشت در تابستان مرخصی بگیرد و این سفر معنوی را تجربه کند، اما جنگ شروع شد. پیش از آغاز جنگ، در ابتدای سال و در عید، به صورت دستهجمعی به مشهد رفته بودند. او قبل از جنگ، بارها به مادرش گفته بود که بچهها را بردارد و به شمال برود. وقتی مادر و پدرش میگفتند که او هم باید با آنها برود، میگفت: «نه، من باید باشم»
پرواز به سوی معبود
در صبح دوم تیر، مهناز در منزل مادرش بود و در تلاش بود که با تأخیر به سر کار نرود. تنها دو دقیقه تأخیر داشت. هم مادر و هم پدرش به او گفتند که نرود، اما او گفت که جلسه شورا دارد و باید برود. به مادرش گفت: «مامان نگران نباش، به سرعت نمیروم.» هر دو، آیه الکرسی خواندند.
ساعت ۱۱، دلشوره به جان مادر افتاد و به خواهرش گفت تماسی بگیرد. خواهرش تماس گرفت و مهناز گفت که عینک را جا گذاشته و به سختی در حال بررسی پروندههاست.
ساعت ۱۲ شد و از تلویزیون متوجه حادثه شدند. مادر و خواهرش بلافاصله راهی محل کار مهناز شدند، اما اجازه ورود به آنها را ندادند و گفتند که کسانی که در قسمت اداری هستند، در اماناند و فعلاً دسترسی به آنها نیست.
درب ورودی محل حادثه وحشتناک بود. وقتی به خانه آمدند، برای اینکه حال پدر بدتر نشود، به او گفتند که آنجا را زدهاند، اما مهناز در قسمت اداری بوده و وضعیتش نامشخص است.
روز بعد از حادثه، تمام بیمارستانها را جستوجو کردند. پس از سه روز پیگیری، از آنها خواستند که برای شناسایی بیایند.
مهناز تنها دو روز در طول جنگ ۱۲ روزه به سر کار نرفته بود. اداره کل اجازه عدم حضور بانوان را داده بود، اما حس مسئولیتی که داشت به اتفاق همکاران خانم حاضر شده و همگی دراین جنگ شهیدشدند.
پرواز رویاهای صادقانه با نشانههای حضور آسمانی
خواهرش به اتفاق عمویش برای شناسایی رفتند، پدرش حالش مساعد نبود و مادر کنار پدرش بود. پس از شهادت خواهرش دیده بود که سر مهناز ضربه خورده بود.
خواهر و فرزندان شهید میخواستند که مهناز در بهشت زهرا تهران دفن شود تا بتوانند بیشتر در مزارش حاضر شوند. او را در بهشت زهرا، قسمت شهدای مدافع وطن، قطعه ۴۲ دفن کردند. مراسم تشییع، سوم، هفتم و چهلم بسیار خوب برگزارشد، مادرش بعداز مدتی خواب مهناز را دید. در خواب دید که مهناز با لباسهای بسیار خوب آمده و یک کلید طلایی ۸ تایی که در جاسوئیچی قرمز رنگش بود، در دست داشت. مهناز به مادرش گفت: «این کلیدتک به درد من نمیخورد، اما ۸ کلید، کلید ۸ بهشت است، خانه من در بهشت است»
خواهرش نیز خواب او را دید. به مهناز گفت:خواهر آمدی؟! و اوکفت: «من زندهام، من با شما هستم»
مهناز به خواب زن عمویش هم آمده بود و در خواب به او گفت که به مادر بگوید چرا ناراحت است. مهناز از بیتابی مادرش نگران بود.
به خواب یکی از دوستانش آمد و گفت که به مادر بگوید نزدیک پسرانش باشد.
دوست دیگری نیز میگفت که مهناز برای پسر بزرگش بسیار سفارش میکرد. پسر بزرگش میگوید: «مامان همیشه در اطراف من هست و من میبینم که او خوشحال است.»
بانویی شیکپوش، با قلبی مهربان
مهناز خوشکردار در همه جا شیکپوش بود؛ لباسهای اتو کشیده و مقنعهای مرتب داشت. با اینکه زیر چادر بود، اما به مادرش که میگفت زیر چادر هستی، پاسخ میداد: «نه، باید مرتب باشم.»
او آخرین شب خودش غذا درست کرده بود و به مادرش میگفت هم شما کسالت دارید و هم خواهر نیازی نیست، من غذا درست میکنم. قورمه سبزی، قیمه و فسنجان غذاهای مورد علاقهاش بودند. از رنگهای مورد علاقهاش صورتی، آبی و سبز را خیلی دوست داشت و در هر مناسبتی بسته به همان مناسبت و مکان، لباس میپوشید.
آرزوهای بر باد رفته و نگاه به شهدا
وقتی برای برادرش مشکل جسمی پیش آمد، مهناز گفته بود که مهرداد را برداریم و به کربلا یا مشهد برویم تا شفاعتش را بگیرد. او نگاه ویژهای به شهادت داشت. نگران بود که جوانان از خانواده و پدر و مادر جدا شدهاند و جوانی و زندگی خود را فدا کردهاند، به ویژه شهدای جوان. پسر عمه اش در دوران دفاع مقدس۸ساله نیز شهید شده بود، و پس از هفت ماه با شناسایی پلاکش، او را آورده بودند.
مهناز در خصوص شهدا میگفت که آنها جان خود را فدا کردند، به ویژه شهدای جوان که تمام آرزوهای خود را گذاشتند و رفتند.
میراثی از ایمان، مسئولیت پذیری و خدمت
شهید مهناز خوشکردار، با زندگی پربار و شهادت مظلومانهاش، ضمن اینکه نام خود را در صفحه تاریخ ایثار و فداکاری این سرزمین جاودانه کرد، الگویی ماندگار از زنی مؤمن، مسئولیتپذیر، مادر و همسری فداکار و کارمندی متعهد و دلسوز را به یادگار گذاشت.
انتهای پیام/