تنها مادر شهید روستای لاکوژده در ماه شهادت فرزندش به او پیوست

«صفیه داداشی» تنها مادر شهید روستای لاکوژده در مهر ماه ۱۴۰۴، در ماه شهادت فرزندش دعوت حق را لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
کد خبر: ۷۸۵۹۵۳
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۴۰۴ - ۱۸:۰۵ - 17October 2025
به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از رشت؛ هما اکبری- مهرماه، برای روستای لاکوژده بندرکیاشهر تنها فصل زرد شدن برگ‌ها نبود، ماهی که در آن، یزدان احمدنژاد، جوانی از تبار غیرت و ایمان، در سال ۱۳۶۶ در خرم‌آباد به شهادت رسید و حالا، سال‌ها بعد یعنی ۳۸سال در همان ماه، «صفیه داداشی»، مادر صبور و استوارش، در همان خانه‌ای که پسرش با دستان خود ساخته بود، چشم از جهان فروبست. 
تنها مادر شهید روستای لاکوژده در ماه شهادت فرزندش به او پیوست
گویی زمان پس از سال‌ها دلتنگی، این مهر را به ماه وصال بدل کرد؛ وصالی میان مادری که سال‌ها با خاطره زیست و فرزندی که با خون خود، تاریخ ساخت.
 
صفیه خانم تنها مادر شهید روستای لاکوژده نبود؛ زنی از تبار شیرزنان گیلان که با قامتی خمیده، اما دلی استوار، سال‌ها نگهبان یادگار‌های یزدان بود. 
 
خانه‌اش، ساده و بی‌پیرایه، اما لبریز از نشانه‌های عشق و ایثار بود. درختی در حیاط خانه، که یزدان آن را کاشته بود، حالا سایه‌بان خاطرات شده بود. در تنه‌ی همان درخت، کفش مندرس شهید، چون سندی زنده از روز‌های رفتن، هنوز پابرجا بود. صفیه خانم گفته بود:این کفش را آخرین‌بار که رفت، همان‌جا گذاشت. گفتم برنمی‌دارم، بماند... 
 
سه سال پیش در دیداری که جمعی از خواهران بسیجی با او داشتیم صفیه خانم با همان رسم مادران شهدا، با چادری ساده به کمر بسته و نگاهی پر از مهر، به استقبال آمد و گفت: شما مهمان یزدان من هستید و این جمله، نه تعارف، که حقیقتی جاری در جانش بود. 
 
صفیه داداشی از یزدان شهیدش گفت؛ از نوجوانی که در ۱۴ سالگی در تظاهرات سال ۵۷ شرکت کرد، از جوانی که در مزارع کار می‌کرد، خانه ساخت، و با عشق به امام و وطن، به سربازی رفت. وقتی پدرش مانع رفتنش شد، گفت: اگر نروم، امام خمینی مثل امام حسین (ع) بی‌یاور می‌ماند.
 
از آخرین دیدارش گفت، از لحظه‌ای که یزدان را در آغوش گرفت و بدرقه‌اش کرد. بغضش را فرو خورد، اما شعرش را زمزمه کرد: صبح سحر زد و ماه هم درآمد/ عزیزم پر زد و پیش من آمد/ الهی من شوم دستمال دستت به هر دم پاک‌کنم چشمان مستت.
تنها مادر شهید روستای لاکوژده در ماه شهادت فرزندش به او پیوست
درختی در حیاط خانه بود که یزدان را کاشته بود مادر شهید می‌گفت: هر بار که می‌خواهند قطعش کنند نمی‌گذارم این درخت یادگار فرزند شهیدم است.
 
در تنه همان درخت کفش‌های مندرس یزدان جا مانده بود کفشی که آخرین بار هنگام رفتن آنجا گذاشته بود و مادرش گفته بود این کفش را برنمی‌دارم تا همان جا بماند.
 
صفیه خانم، سال‌ها با خاطره زیست. از روز‌هایی گفت که اشتها نداشت، و همسایه‌ای با غذا آمد و گفت: پسرت گفته مادرم سه روز است که غذا نخورده؛ و این‌گونه بود که باور داشت یزدان هنوز مراقبش است، هنوز در خانه‌اش نفس می‌کشد، هنوز در سایه‌ی درخت، در قاب عکس، در کفش جا مانده، حضور دارد؛ و حالا، در همان مهرماه، در همان خانه، در همان روستا، صفیه داداشی نیز به فرزند شهیدش پیوسته است.
تنها مادر شهید روستای لاکوژده در ماه شهادت فرزندش به او پیوست
صفیه داداشی، فقط مادر یزدان نبود؛ مادر همه‌ی فرزندان این خاک بود. صدای آرامش، نگاه مهربانش، و روایت‌های زلالش، چراغی بود برای نسل‌های بعد بود و حالا، لاکوژده، روستایی که تنها یک مادر شهید داشت، مادرش را نیز از دست داده است.
 
خانه ساده‌اش، درختی که قطع نمی‌شود، و کفشی که هنوز در تنه‌ی درخت جا مانده، روایتگر زندگی زنی است که مادرانه، سال‌ها در کنار خاطره‌ی فرزندش زیست.
 
داستان مادر و فرزندی که با هم پیمان ایثار و عشق بسته بودند برای همیشه در دل روستای لاکوژده زنده خواهد ماند. یادش گرامی، راهش پررهرو باد.
 
انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار