به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، سردار سرلشکر شهید «علی رضاییان»، فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) به سال ۱۳۲۶ در خانوادهای مذهبی در فیروزآباد تهران به دنیا آمد و پس از مدتی همراه خانوادهاش به شهر اصفهان عزیمت کرد و در آنجا سکنی گزید.

شهید رضاییان طی مسافرتی به تهران، در منزل آیتالله سعیدی به کار ساختمانسازی مشغول شد و در همان ایام، شدیداً تحت تأثیر شهید گرانقدر قرار گرفت.
همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، شهید رضاییان به همراه عدهای از برادران حزباللهی مبادرت به تشکیل کمیته دفاع شهری اصفهان و همچنین تشکیل سپاه در شهرستانهای داران، فریدن، خوانسار و مبارکه کرد.
شهید رضاییان در اوایل سال ۱۳۵۹ با تعدادی از برادران سپاه به کردستان مأمور شد و با رشادتهای خود در آزادسازی شهر سنندج نقش مهمی را ایفا کرد.
در یکی از درگیریها بر اثر اصابت گلوله از ناحیه سر و گلو، بهشدت مجروح شد و مدتها در بیمارستان حالت اغماء داشت.

در تاریخ سوم آبان ۱۳۶۲ و قبل از مرحله سوم عملیات والفجر ۴، هنگامیکه برای شناسایی و بررسی منطقه عملیاتی به همراه چهارتن از فرماندهان و مسئولین قرارگاه به دامنه جنوبی ارتفاعات لری رفته بود، در حین صعود به قله ارتفاع لری، به علت عدم پاکسازی کامل منطقه، روی مین رفته و بهشدت مجروح شد.
جانسوزانه ناله میکند
مسئول وقت اطلاعات قرارگاه چنین نقل میکند: وقتی بالای سر او رفتم، دیدم به علت ترکشهای زیادی که به بدنش خورده، جانسوزانه ناله میکند.
او را بهسختی به پشت جبهه منتقل کردند. در بیمارستان بود که به آرزوی دیرینه خود رسید و به لقاء معبود و معشوقش نایل گشت و دریای متلاطم، روحش به کرانه وصال آرامش گرفت.
تا اندیشمک اطلاعاتم ته کشید!
روایت سردار سرلشکر پاسدار رحیم صفوی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس: از سنندج تا خرمشهر، روایت: رحیم صفوی» از این سردار شهید چنین است.
شهید علیرضاییان انسان عجیبی بود. او شغلش بنایی بود و سنش هم از من بیشتر بود. فکر کنم هفت یا هشت سال از من بزرگتر بود.
او به حدیث و روایت مسلط بود. یکدفعه دونفری از اهواز به سمت اصفهان میآمدیم که قرار شد با آیه و حدیث و روایت مشاعره کنیم. من به اندیمشک رسیدم، دیگر اطلاعاتم ته کشید و نه آیه قرآن و نه حدیث و روایتی میدانستم، اما ایشان تا اصفهان توی گوش ما حدیث و آیه قرآن خواند.
او یک فرمانده بود و در آزادسازی کردستان نقش بسیار بارزی داشت. در آنجا یک تیر از زیر گلویش وارد شد و از پیشانیاش خارج شد. تا مدتها مجروح بود و حال بدی داشت.
بعد از آزادسازی سنندج وارد جنگ شد و در جنگ جزء بهترین فرماندهان بود. او در عملیات والفجر ۴ در منطقه پنجوین، فرمانده قرارگاه مقدم حمزه بود.

با اینکه فرمانده قرارگاه بود، برای ساختن قرارگاه، خودش خاک در گونی پر میکرد و در ساختن سنگر شرکت میکرد. سفره که میخواستند بیندازند، ایشان سفره میانداخت و آخرین نفری که میآمد پای سفره او بود و اولین نفری هم که از سفره بلند میشد، خودش بود.
در عملیات والفجر ۴ در منطقه مریوان، روی ارتفاعات لری روی مین رفت و ترکش توی بدنش رفت و او را به بیمارستان بردند و آنجا به شهادت رسید.
رضاییان یک فرمانده معلم بود. فرماندهی که واقعاً به قرآن و نهجالبلاغه و حدیث بسیار وارد بود. بسیار شجاع بود و با صراحت و شجاعت حرف حق را میزد.»
آیه استرجاع بر زبانم جاری شد
روایت حجت الااسلام و المسلمین غلامحسین بشردوست؛ فرمانده قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس: غروب روز ششم، روایت: غلامحسین بشردوست» درباره شهید رضائیان:
تقریباً چند روزی از عملیات گذشته بود که آقای سردار علیرضاییان برای سرکشی به وضعیت نیروهای عملکننده به جلو رفت. خوشبختانه رزمندگان در این عملیات (والفجر ۴) توانستند دوسوم اهداف موردنظر را تصرف کنند.
دو روز بعد در ساعت ۱۲ ظهر بیسیم به صدا درآمد و مرا درخواست کرد. گوشی بیسیم را گرفتم و گفتم: به گوشم، بفرمایید. من بشردوست هستم.
از آنسوی بیسیم با کد و رمز کسی گفت: متأسفانه آقای علیرضاییان شهید شد! با آقای محمودی و یک نفر دیگر، در مسیر حرکتشان روی مین رفتهاند!
آیه استرجاع را بر زبانم جاری کردم و گفتم: الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انالله و انا الیه راجعون؛ کسانی که، چون مصیبتی به آنان برسد، میگویند: ما از آن خدا هستیم و بهسوی او بازمیگردیم.
باورم نمیشد که این برادر نازنین به این زودی شهید شده باشد. بلافاصله خبر را به آقا محسن (رضایی) و آقا رحیم (صفوی) دادم. آنها هم خیلی ناراحت شدند و باورشان نمیشد. ولولهای بین دوستان به راه افتاد و همه داغدار و عزادار شدند»
انتهای پیام/ 119