گروه ساجد دفاعپرس: ارتش بعثی عراق در هفتمین روز از تهاجم خود به ایرانه اسلامی یعنی ۶ مهر سال ۱۳۵۹، شهر سوسنگرد را به اشغال خود درآورد؛ لذا بر این اساس عملیات آزادسازی سوسنگرد در جلسه شورای عالی دفاع تصویب و برای اجرا در ۲۶ آبان سال ۱۳۶۰ ابلاغ شده بود؛ اما با کارشکنی «بنیصدر» رئیس جمهور وقت، از حرکت تیپ ۲ لشکر زرهی اهواز جهت شرکت در جلوگیری شد؛ بنابراین حذف این تیپ، سایر نیروهای شرکتکننده در عملیات آزادسازی سوسنگرد را مختل میکرد، تا اینکه حضرت آیتالله خامنهای که در آن زمان نماینده حضرت امام خمینی (ره) در شورای عالی دفاع بودند، با ارسال نامهای به فرمانده لشکر زرهی اهواز، بر ضرورت حضور تیپ ۲ این لشکر در عملیات آزادسازی سوسنگرد تأکید کردند و بدینترتیب این عملیات آغاز شد و در نهایت با رشادت رزمندگان اسلام، محاصره شکسته شده و سوسنگرد برای همیشه آزاد شد.
فیلمی که در ادامه مشاهده میکنید، روایت شهید مصطفی چمران نماینده وقت امام خمینی (ره) در شورای عالی دفاع از مجروحیت خود در عملیات آزادسازی سوسنگرد است.
«بهسرعت سوی سوسنگرد حرکت کردیم، درحالی که خود را کم و بیش به دشمن نشان میدادیم و آدم سومی نیز به ما پیوست بهنام اصغری که راننده وزارت دفاع من بود و هنوز هم در این شغل هست و با من مانده است و تنفنگ به دست میگیرد و [همراه] با ما مبارزه میکند. او هم خود را به ما رساند؛ بنابراین سه نفر بهسمت سوسنگرد حرکت میکردیم و دیدم جهت چنگال دشمن به سوی سوسنگرد منحرف شده است و دوستان ما بهراحتی از چنگال عراقیها خارج میشوند. رگبار گلوله را بهسوی تانکها گشودم و عجیب آنکه تانکها فوراً - یک تانک و دو نفربر - از روی این جاده آسفالته به پشت منحرف شدند و گریختند؛ اما خمپارهای چیزی به سمت ما پرتاب کردند که در وسط من و اکبر منفجر شد و یکباره احساس کردم که قطعه سنگین و سوزانی به پایین پای من اصابت کرد، نگاه کردم و دیدم که خون فوران میکند؛ ولی جای فکر کردن نبود. بهشدت خود را آماده میکردم که با پیاده نظامی که از دوطرف پیش میآیند و میخواهند ما را محاصره کنند، بجنگم».
آسمان شاهد باش که در زیر سقف بلند تو، یک تنه با انبوهی کبیر از تانکها و زرهپوشها و سربازان کفر روبهرو شدم. لحظهای تردید به دل راه ندادم، ذرهای از فعالیت شدید دست برنداشتم. مثل ماهی درحال سرخ شدن، از نقطهای به نقطه دیگر میغلطیدم و رگبار گلوله در اطراف من میبارید و من نیز به چهار طرف تیراندازی میکردم و سربازان کفر را بر خاک میریختم. ای زمین تو شاهدی که خون از بدنم جاری بود و با خاکهای پاک تو، گلی گلگون بهوجود آورده بود و من ابا نداشتم كه تا آخرين قطره خون خود را تسليم كنم. احساس میکردم که عاشوراست و در حضور حسین (ع) میجنگم و او چابکی و زبردستی مرا تحسین میکند و عشق بیپایان من و نیاز من به قربانی شدن در بارگاه عشق آگاهی دارد و میداند که چقدر به او عاشقم و چگونه حاضرم که در راهش جان ببازم. [۱]
دشمن من را به رگبار بسته بود و من نیز دشمن را بهسختی به رگبار بستم و باز با اضطراب شدید پا به فرار گذاشتم. از زیر پلها آنقدر نزدیک شدم که دیدیم سربازان عراقی با فاصله ۱۰ متری، یکی از آنها به من گفت: «یا أخی، أنت جند عراقی؟» فکر کرد که من، چون کلاشینکف به دست دارم و کلاشینکف شلیک میکنم، عراقی هستم. به او گفتم اکنون بگیر. رگبار گلوله را گشودم و عدهای بر زمین ریختند. نمیدانم بر آنها چه شد و خود خوابیدم. در همین موقع بود که یک کامیون دیگری از روی پل گذشت، از روی جاده گذشت، بهسمت ما سرازیر شد و رگبار گلوله را بهسوی سرنشنان آن گشودم و حدود شاید ۱۵ نفر، ۲۰ نفر داخل آن بودند که بر زمین ریختند و پا به فرار گذاشتند و این ماشین مهمات آنها بود که به غنیمت گرفتیم...
[۱]: برگرفته از یادداشتهای شهید چمران
انتهای پیام/ 113