تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

امروز ملاخیل دیگر روستا نیست؛ قلبی بزرگ است که برای یک شهید می‌تپد. هر خانه، هر کوچه، هر نگاه، ضربانش را با تابوت شهید هماهنگ کرده است. صدای گام‌ها، همچون نبضی واحد، در زمین می‌پیچد؛ و اشک‌ها، همچون باران، بر گونه‌ها جاری می‌شود؛ و دل‌ها، همچون یک قلب واحد، برای شهید گمنام می‌تپد؛ و تاریخ ملاخیل اینگونه ورق خورد؛ روزی که دل روستا، برای یک شهید تپید و تا همیشه در حافظه‌ی خاک و آسمان ماندگار شد.  
کد خبر: ۷۹۴۹۲۳
تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۲:۱۳ - 23November 2025

گروه استان‌های دفاع‌پرس_ «حدیثه صالحی»؛ اینجا مازندران است؛ و بزم عاشقانه‌ای که این روز‌ها در جای جای دیار علویان برپاست، حکایت روز‌های عاشقی و حماسه را در اذهان تداعی می‌کند. این روز‌ها و در آستانه شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) شور و شعور فاطمی در رگ‌های این ملت جاری شد و یک بار دیکر عطر حضور ۱۰ شهید گمنام سال‌های دفاع مقدس کوچه‌ها و خیابان‌های شهر و دیارمان را معطر می‌سازد؛ و من فارغ از همه هیاهوی شهر به کاروان عشق و دلدادگی شهدا می‌پیوندم؛ و طبق قرار همه ساله، به قرار عاشقی با آلاله سرخ وطن، کبوترانه‌ی دلم را به طواف تابوتی می‌برم که عطر روز‌های عاشقی می‌دهد؛ عطر بهشت؛ عطر جاودانگی؛ به گمنامی؛ که گمنامان را می‌خرند!

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

اینجا سالهاست که شهید گمنام چراغ راه‌مان هست و نور ملکوتی‌اش بر گستره عالم می‌تابد و روشنای محافل عاشقی است؛ و عاشقانه محفلی با عطر فاطمی در حوالی نور و روشنی در روستای ملاخیل از بخش هزار جریب شهرستان نکا محل قرارمان می‌شود با این آلاله زهرایی!

و این بار محفلی با نام «مادران آسمانی، یادگار فاطمی» عشق و محبت به زهرای مطهر و فرزندان روح الله را در آستانه شهادت دخت نبی اکرم (ص) در دل یک روستا چراغان می‌کند. 

اشک‌هایی در انتظار 

ساعت به وقت قرار عاشقی است؛ و دل‌هایی که از روز‌ها قبل در حال و هوای عاشقی، عشق می‌نوشد امروز برای مهمانی از دیار حماسه و خون در تب و تاب است؛ و شور و شعور از جنس خالصانه‌ترین عشق در رگ‌های زمان جاری می‌شود. 

از ساعاتی پیش، چشم‌های بسیاری در روستا منتظر فریاد هستند؛ واشک‌هایی که در سکوت، در انتظار آمدن شهید گمنام نشسته‌اند. نگاه‌هایی پر از شوق و اندوه، در قاب چهره‌های پیر و جوان، همچون دریایی آرام، اما آماده طوفان، برق می‌زند. هر چشم، داستانی دارد؛ داستان دلتنگی برای فرزندی که بازنگشت، برای برادری که در جبهه جاودانه شد، برای هم‌رزمی که بی‌نام در خاک آرمید. 

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

عطر گلاب و دود اسفند

و اینجا فضای روستا آکنده از عطر گلاب و دود اسفند است؛ و گلاب، همچون بارانی از طهارت، بر مسیر نور پاشیده می‌شود تا راه شهید معطر شود؛ و دود اسفند، همچون سپری از نور، در هوا پیچیده تا دل‌ها آرام گیرد و فضا تقدس بیشتری یابد. این عطر و دود، با گل‌ها و شمع‌ها درهم آمیخته می‌شود و صحنه‌ای می‌آفریند که روحانی‌ترین لحظه‌های استقبال را رقم می‌زند؛ و اینجا هر خانه، بوی نذر و نیایش می‌دهد و هر قدم، نشانی از عشق به اهل بیت (ع) و وفاداری به شهیدان وطن است؛ و مجمعه‌های مهربانی حکایت عشق و ارادت بانوانی است که در گمنامی نام یک شهید غوطه می‌خورد. علم‌ها برافراشته، همچون پرچم‌های حق، در میان جمعیت حرکت می‌کنند و علم‌داران عاشورایی قدم قدم به کاروان می‌رسند. 

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

لحظه استقبال؛ گل‌ها بر تابوت شهید 

مردم از کوچک و بزرگ، پیر و جوان، زن و مرد، مسیر وصال را می‌پیمایند؛ هر قدم، ذکر عاشقانه‌ای است و هر نگاه، سلامی به فرزند عاشورایی وطن که گمنام است، اما در دل‌ها جاودانه؛ و ناگهان در میان حجم انبوهی از عاشقان و دلدادگان، پیکر طوطیا شده مسافر گمنام کربلای ایران در آغوش جمعیت گم می‌شود، و اشک و لبخند و حماسه به تلاقی می‌رسند و صحنه‌هایی از شور و شعور را به تصویر می‌نشیند؛ بارانی از گل‌های سرخ و سفید بر تابوت گمنامی می‌بارد؛ گویی هر گل، زمزمه‌ای از عشق است، سرخ به رنگ خون شهید و سفید به رنگ طهارت روح او. 

از لحظه‌ای که تابوت شهید ۳۵ ساله از تک دشمن در شلمچه در میان مردم ظاهر شد، اشک‌های در انتظار، دیگر مجال سکوت نیافتند؛ همچون بارانی ناگهانی، بر گونه‌ها جاری شدند. اشک‌ها، نه تنها نشانه اندوه، بلکه نشانه افتخار هستند؛ افتخار به شهیدی که گمنام است، اما نامش در دل‌ها نوشته شده. این اشک‌ها، پیوندی است میان گذشته و امروز؛ میان مادران و فرزندان، میان خاک و آسمان. 

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

صدای چاووشی؛ موسیقی ناب محلی 

 صدای چاووشی به گوش می‌رسد؛ 

«کربلا چه کربلاست، بوی عبیر می‌آید

 صدای ناله طفلی صغیر می‌آید» 

و من دیدم که اشک از چشمان عاشقی بر حنای دامادی و گل‌های پرپرش چکید و یک قاب زیبای عاشقانه را به تصویر کشید. مداح عاشق شهدا، با صدایی پرصلابت و ریشه‌دار در فرهنگ این دیار، نوایی می‌خواند که نه تنها گوش‌ها، بلکه قلب‌ها را می‌لرزاند. این چاووشی، آمیخته‌ای از حماسه و حزن است؛ نغمه‌ای که از دل سنت‌های کهن برخاست و با عشق به شهیدان، جان تازه‌ای به مراسم می‌بخشد. 

آوای او، همچون بانگ ناقوس، مردم را به همراهی فراخوانده است؛ هر مصرع، ضربانی است که با نبض جمعیت هماهنگ می‌شود. صدای چاووشی، یادآور روز‌های بدرقه رزمندگان در دفاع مقدس است و امروز، در بدرقه شهید گمنام، دوباره جان می‌گیرد. این موسیقی محلی، نه تنها یک آواز، بلکه روایت تاریخ و فرهنگ مردم است؛ روایتی که با اشک و لبخند، با گل و شمع، با گلاب و اسفند، در دل‌ها ماندگار می‌شود.

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

شکوه آئین؛ آئین مجمعه‌گردانی

و من از شکوه این مراسم هرچه بگویم کم است؛ و واژه‌ها برای توصیف این حماسه به لکنت می‌افتند؛ و می‌گویم از مجمعه‌هایی که با شمع و گل در دستان بانوان این دیار می‌درخشند و جلوه‌ای تازه آفریدند؛ مجمعه‌هایی که با چفیه‌های سبز، سفید و سرخ ـ رنگ‌های پرچم ایران ـ آذین شده است. این مجمعه، نمادی از وحدت و هویت ملی است؛ گویی پرچم ایران در آغوش چفیه‌های رزمندگان، بر فراز جمعیت به پرواز درآمده باشد. 

و من با دلم به استقبال می‌روم؛ بارانی از شعر بر من می‌بارد؛ در میان انبوهی از کلمات زیر سایه نام فاطمه زهرا (س) قد می‌کشم؛ بزرگ می‌شوم؛ برای شهید رجز می‌خوانم و در جاری کلمات نورانی غرق می‌شوم. و می‌نویسم؛

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

از شلمچه تا ملاخیل، خوش آمدی قهرمان

از شلمچه، آن خاک مقدس که بوی خون شهیدان و عطر ایثار در هوایش جاری است، تا روستای کوچک و صمیمی ما، راهی طولانی پیموده‌ای؛ راهی که نه با قدم‌های زمینی، که با پرواز روحانی‌ات طی شده است. خوش آمدی قهرمان،‌ ای مسافر آسمان،‌ ای هم‌نفس لاله‌های سرخ!

امروز ملاخیل، به رنگ شلمچه درآمده است؛ هر کوچه و هر خانه، پرچمی از ایمان برافراشته و هر دل، چراغی از شوق روشن کرده است. بانوان با مجمعه‌های گل و شمع، مردان با چفیه‌های بر دوش، و کودکان با سربند‌های «یا زهرا» به استقبالت آمده‌اند؛ گویی همه‌ی زمین و آسمان در یک صدا زمزمه می‌کنند: «خوش آمدی قهرمان».

تو از خاکریز‌های آتش و خون آمده‌ای، از جایی که آفتاب بر پیکر‌های خسته می‌تابید و نسیم، نوای «یا زهرا» را در گوش رزمندگان می‌خواند. امروز، همان نسیم در روستای ما وزیده است؛ با خود یاد رشادت‌هایت را آورده و دل‌ها را به میثاقی تازه فراخوانده است.‌ ای شهید، حضور تو پلی است میان شلمچه و این روستا؛ میان گذشته‌ای پر از حماسه و آینده‌ای سرشار از امید. آمدنت، نه تنها وداعی با خاک، که سلامی دوباره به دل‌های عاشق است. خوش آمدی قهرمان، که با گام‌های آسمانی‌ات، روستای کوچک ما را به وسعت شلمچه پیوند زدی.

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

 تابوتی که در میان مردم گم شد 

در اوج مراسم، تابوت شهید گمنام چنان در میان انبوه جمعیت عاشق و اشکبار فرو می‌رود که گویی دیگر دیده نمی‌شود. تابوت، در میان دست‌ها و شانه‌ها، در میان اشک‌ها و گل‌ها، در میان زمزمه‌ها و صلوات‌ها، گم شد؛ اما این گم شدن، نه از جنس فراموشی، بلکه از جنس پیوند است. تابوت شهید، در دل مردم جای گرفت؛ گویی همه‌ی جمعیت، یک‌صدا و یک‌دل، آن را بر شانه داشتند و در قلبشان حمل می‌کردند. 

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

سربند‌های یا زهرا؛ پرچم ایمان بر پیشانی نسل نو

در میان انبوه جمعیت، پیشاپیش همه، صحنه‌ای رخ نمود که دل‌ها را به لرزه انداخت؛ کودکانی با سربند‌های سبز و سرخ، نقش بسته به نام مقدس «یا زهرا»، قاب‌های درخشان عکس شهیدان ملاخیل را در دستان کوچک خود گرفته‌اند. نگاه‌هایشان، آمیخته با اشک و شوق، همچون شعله‌ای زنده، یاد شهیدان را به آسمان می‌سپرد. گویی هر کودک، شهید را فرزند خویش می‌داند و با افتخار تصویرش را به پرواز می‌در می‌آورد. 

این چهره‌های معصوم، پیام‌آوران فردا هستند؛ نسلی که عشق به شهیدان و ارادت به اهل بیت (ع) را از همان کودکی در جان خود حمل می‌کرد. قاب‌های عکس در دستانشان، نه تنها یاد دیروز را زنده می‌کند، بلکه پلی می‌سازد میان خون شهیدان و امید فردای این سرزمین. صلوات‌های مردم با نگاه‌های کودکانه درهم آمیخت؛ تصویری که هم حماسه است و هم معصومیت. آنان با عکس شهید در دست، عهدی تازه می‌بندند: عهدی برای پاسداری از ایمان، برای ادامه راه شهیدان، برای نگهبانی از وطن. 

در مسیر تشییع، کودکانی با سربند «یا زهرا» می‌دوند؛ گویی با شهید بازی می‌کنند. صدای خنده‌هایشان در کنار اشک‌های بزرگ‌ترها، تصویری دوگانه می‌آفریند: شادی معصومانه و اندوه عاشقانه. دستان کوچکشان گل‌هایی را بر تابوت می‌ریزد، نگاه‌هایشان پر از شوق و اشک است، و گام‌هایشان هرچند کوتاه، اما استوار و پرمعنا. 

سربند‌ها همچون پرچم‌های ایمان بر پیشانی کودکان می‌درخشد؛ نشانی از عشق جاودانه به اهل بیت (ع) و وفاداری به شهیدان. صلوات مردم با خنده‌های کودکانه درهم آمیزد و تصویری آفریند که هم حماسه است و هم معصومیت. این کودکان، پیام‌آوران فردا هستند؛ نسلی که راه شهیدان را ادامه خواهد داد و عشق به حضرت زهرا (س) را در قلب‌هایشان جاودانه خواهد ساخت. آنان با قلب‌های پاک، شهید را بدرقه می‌کنند و با گام‌های کوچکشان، راهی بزرگ را آغاز می‌کنند.

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

مادرانه‌هایی در سکوت 

در میان هیاهوی صلوات‌ها و زمزمه‌های حماسی، صحنه‌ای آرام، اما عمیق، دلم را لرزاند؛ مادرانه‌هایی در سکوت. مادران روستا، با چشمانی اشکبار و دستانی لرزان، بی‌آنکه کلامی بر زبان می‌آورند، با نگاه‌هایشان شهید را در آغوش می‌گیرند. سکوتشان، پر از حرف است؛ پر از لالایی‌های ناتمام، پر از دعا‌های شبانه، پر از دلتنگی برای فرزندانی که هرگز بازنگشتند. 

این سکوت، فریادی است که در دل‌ها می‌پیچد؛ فریادی از عشق و وفاداری. مادران، با اشک‌های آرام و زمزمه‌های بی‌صدا، گویی دوباره مادری می‌کنند؛ مادری برای شهیدی که بی‌نام است، اما در دل آنان فرزند همه‌ی مادران ایران شد. 

سکوت مادرانه، در کنار صدای چاووشی و رقص پرچم‌ها، تصویری می‌آفریند که آئین را به اوج می‌رساند؛ تصویری که نشان می‌دهد عشق به شهیدان، نه تنها در صدا‌ها و شعارها، بلکه در سکوت‌های پرمعنا نیز جاری است.

رقص پرچم‌ها در باد 

در میان شکوه مراسم، صحنه‌ای چشم‌نواز دل‌ها را می‌رباید؛ پرچم‌ها در باد به رقص درآمده بودند. رنگ‌های سبز و سفید و سرخ، همچون موجی از ایمان و وطن‌دوستی، بر فراز جمعیت به اهتزاز درآمدند. هر پرچم، گویی روایتگر داستانی بود؛ سرخی‌اش یادآور خون شهیدان، سپیدی‌اش نشانی از پاکی و طهارت، و سبزی‌اش نماد امید و زندگی. 

باد، پرچم‌ها را به حرکت درآورد و آنها با شکوهی شاعرانه، بر فراز تابوت شهید گمنام، همچون فرشتگان نگهبان، سایه افکندند. این رقص پرچم‌ها، نه تنها جلوه‌ای از زیبایی بصری بود، بلکه پیامی از وحدت و همبستگی مردم را به گوش آسمان رساند؛ پیامی که می‌گفت: شهیدان، پرچم‌های زنده این سرزمین‌اند و نامشان تا همیشه در باد خواهد رقصید.

روزی که دل روستا تپید 

و امروز ملاخیل دیگر روستا نیست؛ قلبی بزرگ است که برای یک شهید می‌تپد. هر خانه، هر کوچه، هر نگاه، ضربانش را با تابوت شهید هماهنگ کرده است. صدای گام‌ها، همچون نبضی واحد، در زمین می‌پیچد؛ و اشک‌ها، همچون باران، بر گونه‌ها جاری می‌شود؛ و دل‌ها، همچون یک قلب واحد، برای شهید گمنام می‌تپد؛ و تاریخ ملاخیل اینگونه ورق خورد؛ روزی که دل روستا، برای یک شهید تپید و تا همیشه در حافظه‌ی خاک و آسمان ماندگار شد. 

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

شهید در آغوش روستا 

و امروز، ملاخیل شهیدپرور با همه کوچه‌ها و خانه‌هایش، با همه دل‌های کوچک و بزرگش، به آغوشی بزرگ بدل می‌شود؛ آغوشی برای شهید گمنام. تابوت شهید، در میان مردم چنان آرام می‌گیرد که گویی خاک و آسمان روستا، هم‌زمان او را در بر گرفته‌اند. هر نگاه، نوازشی است؛ هر اشک، بوسه‌ای بر پیشانی شهید؛ و هر دست، دستی است که او را در آغوش می‌فشارد. 

روستا، مادرانه شهید را می‌پذیرد؛ همان‌گونه که مادرانش با اشک و زمزمه، او را بدرقه کردند. درختان، با شاخه‌هایشان سایه بر مسیر می‌اندازند؛ باد، با پرچم‌ها هم‌نوا می‌شود؛ و زمین، با گام‌های مردم می‌لرزد. همه چیز در روستا، گویی به یک آغوش بزرگ بدل شده است؛ آغوشی برای شهید گمنام.

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

وداع در گلزار شهدا؛ پیمان دوباره با لاله‌های سرخ

آن‌سوتر، در گلزار شهدای روستا، آسمان به رنگ سرخ غروب درآمده است؛ جایی که مراسم وداع برپا شده و دو لاله‌ی سرخ از سال‌های دفاع مقدس، شهیدان «عین الله پوروایی» و «سید جلیل ساداتی» همچون فانوس‌های جاویدان، می‌درخشند. این نور، نه تنها یادآور خون پاکشان است، بلکه چراغ راهی است برای همرزمانی که امروز به استقبال بسیجی تازه‌وارد آمده‌اند؛ و روستا شاهد صحنه‌ای آسمانی است؛ تابوت شهید گمنام، آرام آرام به گلزار شهدا می‌رسد؛ و گلزار شهدا با حضور این سه یار، رنگی تازه گرفت؛ دو شهید شناخته‌شده و یک شهید گمنام، اما همگی آشنا در دل مردم. حالا دیگر کنار هم نغمه‌خوانی می‌کنند. این دیدار، نه تنها وصالی میان همرزمان نیست، بلکه پیامی برای ملاخیل دارد: شهیدان هرگز تنها نمی‌مانند؛ آنان در کنار هم، در کنار مردم، و در کنار ایمان، جاودانه‌اند. 

تابوت گرداگرد دو یادمان شهید طواف داده می‌شود؛ و صحنه‌ای از شور و حماسه رقم می‌خورد؛ گلزار شهدا به آسمانی کوچک بدل می‌شود؛ آسمانی که در آن، دو کبوتر شهید، همرزم گمنام خود را در آغوش می‌گیرند و با هم، پرواز جاودانه‌ای را آغاز می‌کنند.

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

جمعیت، آرام و با چشمانی اشکبار، گرداگرد گلزار حلقه می‌زنند؛ بانوان با مجمعه‌های آذین‌شده به شمع و گل، مردان با چفیه‌های بر دوش، و کودکان با پرچم‌های کوچک در دست، همه یک صدا زمزمه می‌کنند: «خوش آمدی‌ای مسافر آسمان»؛ «خوش آمدی قهرمان» 

فضا آکنده از عطر خاک و گل است؛ گویی زمین و آسمان در آغوش هم، حماسه‌ای تازه را روایت می‌کنند. هر نغمه‌ی نوحه، هر زمزمه‌ی دعا، همچون نسیمی است که بر دل‌ها می‌وزد و یاد رشادت‌های دیروز را با امید فردا پیوند می‌زند. 

این وداع، تنها وداعی زمینی نیست؛ پیمانی دوباره است با شهیدان، عهدی است برای ادامه‌ی راه، و تجدید میثاقی است که در دل هر بسیجی شعله‌ای تازه می‌افروزد.

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

حضور چهره‌های معنوی و فرهنگی 

این آئین با حضور حضرت آیت الله «محمدباقر محمدی لائینی» نماینده ولی فقیه در استان شکوهی دوچندان یافت. در کنار او، مجری توانمند و حماسی که با عشق به شهدا در این مراسم حاضر شد، همان چهره‌ای حماسی که یادواره‌ای نیست که او اجرا نکرده باشد، و اینجا نیز حماسه آفرین شد؛ و با صدای پرصلابت، چاووشی خواند و اجرا کرد، مویه کرد و از شهدای محل و منطقه گفت. همچنین، مداحی که خود بوی حماسه می‌دهد؛ او فرزند شهید است که با صدای جانسوز خود، اشک‌ها را جاری ساخت و یاد پدر شهیدش را در دل‌ها زنده کرد. در کنار آنان، گروه سرود «دختران خورشید» و «دختران نور» با آوای هماهنگ و پرشور، فضا را نورانی‌تر کردند و این لحظه‌های بارانی و ناب در دوربین عکاسان ماندگار شد و از قلم‌هایی که تاریخ را می‌نگارند چکید و بارانی شد بر دل‌های به خون نشسته عاشقان و وارثان راه شهدا.

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

پایان مراسم؛ وداع باشکوه بانوان 

پایان مراسم، صحنه‌ای دیگر از عشق و ارادت رقم می‌خورد؛ وداع باشکوه بانوان با پیکر شهید گمنام که همراه با مجمعه‌گردانی، جلوه‌ای تازه و باشکوه‌تر آفرید. بانوان با اشک و زمزمه، مجمعه‌های آراسته به گل و شمع را بر فراز جمعیت می‌گردانند؛ گویی هر مجمعه، پیامی از وفاداری و عهد دوباره است؛ و باید گفت و نوشت: این مراسم، تنها یک آیین نبود؛ سماع دل‌ها بود، شعری بود که با شمع و گل و علم و سرود و تصویر سروده شد. پیامی بود که از دل روستا، به گوش همه رسید: شهیدان گمنام‌اند، اما نامشان در دفتر آسمان نوشته شده؛ و هر حلوا، هر شیرینی، هر حنا، هر گل، هر شکلات، هر مجمعه زمینی و هوایی، هر شانه بانوان، هر نوای چاووشی، هر عطر گلاب و دود اسفند، هر وداع باشکوه، هر تابوتی که در میان مردم گم شد.

تپش قلب یک روستا زیر سایه مهمان فاطمی/ عهدی که مردم «ملاخیل» با گمنامی بستند

احساس بارانی

و من، در لحظه‌ای که آسمان دل‌ها بارید، خود را میان انبوهی از اشک‌ها و زمزمه‌ها یافتم؛ احساس‌هایی که، چون باران، بی‌وقفه بر جانم فرود می‌آمدند، هر قطره، روایتی از عشق، هر اشک، نشانی از وفاداری. گویی زمین و آسمان در هم تنیده‌اند، و من در میان این حجم بی‌پایان، راهی به بیرون نیافتم؛ جز غرق شدن در دریای اشک‌ها، جز گم شدن در بارانی که از دل‌ها می‌بارد. 

باران احساس، مرا به جایی می‌برد که کلمات خاموش می‌شوند، و تنها سکوت است و اشک، تنها ضربان قلب‌هایی که با هم می‌تپند، و من، گم‌شده در میان این باران و به حقیقتی می‌رسم که جز با اشک نمی‌توان گفت: «شهید، زنده است؛ و ما، در باران عشق او، جاودانه‌ایم.»

و این، آخرین زیارت نخواهد بود و نیست؛ زیرا هر بار که نسیم بر کوچه‌های روستا می‌وزد، هر بار که پرچمی در باد می‌رقصد، و هر بار که اشکی بر گونه‌ها جاری می‌شود، روح شهید دوباره در میان ما حضور می‌یابد.

و اینجا زیارت، تنها در کنار تابوت نیست؛ زیارت، در دل‌ها ادامه دارد، در نگاه مادرانی که مادری کردند، در دستان کودکانی که عکس شهید را گرفتند، و در صلوات‌هایی که همچنان بر لب‌ها جاری است. این زیارت، آغاز پیوندی جاودانه است؛ پیوندی که هر روز و هر شب، در نمازها، در دعاها، در اشک‌ها و در امیدها، تکرار خواهد شد. 

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار