ماجرای جالب بانکداری اسلامی به سبک جانباز ۷۰ درصد

ساده می‌پوشد و با چهره‌ای خندان آنقدر آرام سخن می‌گوید که‌گویی هیچ مشکلی در دنیا وجود ندارد. یکی از خیّران محله است و بی‌آنکه ضامن بخواهد به جوانان وام قرض‌الحسنه می‌دهد تا گره‌ای از مشکلاتشان بگشاید.
کد خبر: ۸۰۳۳۷
تاریخ انتشار: ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۲ - 01May 2016

ماجرای جالب بانکداری اسلامی به سبک جانباز ۷۰ درصد

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، ساده میپوشد و با چهرهای خندان آنقدر آرام سخن میگوید کهگویی هیچ مشکلی در دنیا وجود ندارد. یکی از خیّران محله است و بیآنکه ضامن بخواهد به جوانان وام قرضالحسنه میدهد تا گرهای از مشکلاتشان بگشاید. با وجود گذشت 29سال از مجروحیتش و انجام چند عمل جراحی روی 2دستش، این روزها درد امانش را بریده است و با دارو خود را سرپا نگاه میدارد. گاهی از درد حرکت ترکشها به خود میپیچد ولی با لبخند دلنشینی میگوید: «چیزی نیست؛ یادگاری جبهه است.»
صحبت از «محمدعلی کریمی» از اهالی محله «جمهوری» است. او که سالهاست جوانان بسیاری پای درس قرآنش مینشینند و علاوه بر فراگیری الفبای قرآن از او راه و رسم زندگی میآموزند. پای صحبت این معلم قرآن قدیمی محله نشستیم که رد و نشان شاگردان شهید دوران انقلاب و جبههاش را میتوان در آلبوم عکسهایش پیدا کرد.

 یاد آن جایزههای 10شاهی بهخیر

معلم قرآن هممحلهای از مرحوم پدرش بهعنوان تأثیرگذارترین فرد در آشنایی و انس خود با قرآن یاد میکند و میگوید: «پدرم اشتیاق زیادی داشت که من و برادرانم با مفاهیم قرآن آشنا شویم. پدر و مادرم هر دو در فعالیتهای مذهبی محله بسیار کوشا بودند. پدرم مرتب ما را به هیئت میبرد. یادم میآید وقتی به هیئت میرفتیم گاهی از سر بچگی حواسم پرت میشد. آن وقت پدرم روی پایم میزد و منبر را نشانم میداد تا با دقت به حرفهای حاج آقا گوش کنم. بیشتر وقتها هم بعد از جلسه سؤال میکرد که آقا چه گفت؟ اگر درست جواب میدادم علاوه بر پول توجیبی چند ریال دیگر هم بهعنوان جایزه به من میداد. وقتی قرآن یاد میگرفتم هم نانم در روغن بود؛ برای یادگیری هر صفحه قرآن 10شاهی (نیم ریال) جایزه برایم در نظر میگرفت که به صفحهای 2ریال هم میرسید. مرحوم پدرم با اینکه یک کارگر ساده بود و سواد زیادی نداشت ولی مسائل شرعی را خوب بلد بود تا جایی که مردم از او سؤال میپرسیدند.»

 جا پای شیخ صلواتی

حاج محمدعلی با تأکید بر تأثیر خانواده در تربیت قرآنی فرزندان و هدایت آنها به سمت زندگی خدایی میگوید: «مرحوم پدرم دائم صلوات میفرستاد. به همین دلیل در محله به شیخ صلواتی معروف شده بود. یکی از عادتهای پدر این بود که هنگام ظهر هر جایی که بود اذان میگفت. اگر سوار اتوبوس بود پیاده میشد و اگر در خانه یا سر کار بود روی پشتبام میرفت و شروع به اذان گفتن میکرد. قبل از انقلاب اسلامی چندین بار از طرف ساواک تهدید شد که این کار را انجام ندهد اما توجهی نمیکرد و به کارش ادامه میداد. من هم از همان دوران با انگیزه و جدیت وارد فعالیتهای انقلابی شدم.»معلم قرآن محله جمهوری از ادای حق مادرش هم غافل نمیماند و میگوید: «مادرم سواد قرآنی داشت و بیشتر آیات قرآن را حفظ بود. هیچوقت زحمات او برای یادگیری قرآن من و برادرانم را فراموش نمیکنم. او همیشه بعد از کلاس قرآن از ما سؤال میپرسید و مواردی را که یاد گرفته بودیم با ما مرور میکرد. زندگی سادهای داشتیم و گاهی روزگار برایمان به دشواری میگذشت اما خدا را شکر زحمات مادر و پدرم به ثمر نشست و معلم قرآن شدم.»

 چراغی که استاد روشن کرد

در میان انسانهای بزرگ و تأثیرگذار زندگی حاج محمدعلی، نام یک استاد کاردان میدرخشد؛ مرد بزرگی که تمام زندگیاش را مدیون اوست و بسیاری از خط و ربطهای زندگیاش را از او گرفته است و هنوز هم در مکتبش شاگردی میکند: «از ۹سالگی تا همین امروز شاگرد حاج آقا علیاصغر کمیلی هستم. من به همراه برادرانم در جلسه قرآن ایشان شرکت میکردیم. حاج آقا حتی در منزل هم برایمان کلاس برگزار میکرد و تمام جزئیات قرآن را به ما یاد میداد. یادم میآید همیشه یک یا 2 آیه میخواندیم و بعد ترجمه و تفسیرش را برایمان میگفت. اما ما با الهام از زندگی و رفتار حاج آقا کمیلی با سبک زندگی قرآنی و شیوه عملی قرآن در زندگی آشنا میشدیم. او زندگی ساده و انقلابی بودن را به ما یاد داد. به صراحت میگویم اگر در مبارزات علیه رژیم طاغوت حضور داشتم و در جبهه جنگیدم و جانباز شدم تمام اینها نتایج آموزشهای حاج آقا کمیلی است. او با آموزش درست قرآن مجید چراغی فناناپذیر مقابلم روشن کرد. من در مسجد محله قرآن تدریس و تلاش میکنم مثل ایشان باشم ولی میدانم که نمیتوانم.»

 

 وام به جوانان باید بیضامن باشد

دلخوشی این روزهای جانباز 70درصدی که از سالها قبل صدای گرمش صفابخش محافل قرآن و هیئتهای هفتگی محله بوده مداحی برای کاروانهای زیارتی کربلا و دغدغهاش حمایت از جوانان محله است. به همین دلیل هم صندوق خیریهای در محله تشکیل داده و بدون ضامن به جوانان وام قرضالحسنه میدهد. این معلم قرآن هممحلهای میگوید: «جوانان برای شروع کار و زندگی نیاز به کمک دارند. وقتی میبینم برخی افراد جلوی راه جوانان سنگ میاندازند دلم میسوزد. بعضی افراد از زیر مسئولیتی که مقابل جوانان دارند شانه خالی میکنند. این جوانان آیندهساز این مملکت هستند. همینها باید انقلاب ما را حفظ کنند. باید از آنها حمایت کرد. باید جوابگوی شهدایی باشیم که برای آبادانی و سربلندی ایران و ایرانیان از خود گذشتند. منکاری به دیگران ندارم که چه میکنند. چون معتقدم هرکس باید برای تغییرات بزرگ از خود شروع کند. به همین دلیل زمین کوچکی داشتم که فروختم و با پولش یک صندوق خیریه راه انداختم.» حاج محمدعلی از اعطای وامهای کوچک به متقاضیان جوان در این صندوق کوچک محلهای میگوید: «بعد از چند سال، امروز به وامهای 3میلیون تومانی رسیدهام و تصمیم دارم سال آینده این مبلغ را به 4میلیون تومان برسانم. مبلغ کمی است و کار بزرگی نمیتوان با آن انجام داد ولی باور کنید همین قدر از دستم بر میآید. هیچ ضامنی هم نمیخواهم. به نظرم پرداخت وام به جوانان باید بدون ضامن باشد. هیچوقت هم در این میان کسی به اصطلاح کلاهم را برنداشته و همه وام گیرندگان سر وقت اقساطشان را پرداخت میکنند.»

 مدافعان حرم و حسرت این روزهای من

گرچه لحظه لحظه زندگیاش قرین درد است و جز با مصرف انواع مسکنها و داروها نمیتواند به کار و زندگی ادامه دهد با این حال دستانش را به نشانه شکر بالا میگیرد و میگوید: «خدا را شاکرم. آرزو میکنم که آن دنیا نزد امام خمینی(ره) روسپید باشم و با افتخار سرم را جلوی شهدا بالا بگیرم.»
این روزها که کلاسهای قرآن جانباز سرافراز محله به دلیل نامساعد بودن حالش تعطیل شده تنها دلخوشیاش ورق زدن آلبوم عکسها و خاطرات جبهه و همرزمانش است. زیر لب از روزهایی میگوید که از جبهه دل نمیکند: «همیشه با یک جراحت به مرخصی میآمدم و همین که خوب میشدم دوباره به جبهه میرفتم. از جبهه جدا نمیشدم اما از شاگردان و دوستانم جا ماندم؛ از امثال شهید سیروس مهدیپور...»
 حاج محمدعلی با حسرتی عمیق میافزاید: «وقتی خبر رشادت رزمندگان اسلام در سوریه و شهادت مدافعان حرم به گوشم میرسد، چهارستون بدنم میلرزد. اگر حالم خوب بود خانه و زندگی را رها میکردم و میرفتم. اسلحه دست میگرفتم و مقابل دشمنان اسلام میایستادم. اما امثال من در هر شرایطی که باشیم سربازان امام خمینی(ره) هستیم و حتی در بستر جانبازی و با جسم نیمه جان هم منتظر فرمان رهبرمان نشستهایم.»

همسر، همراه، همنفس
دنیا را هم به پایش بریزم کم است

در تمام سالهای پر فراز و نشیب فعالیتهای انقلابی و حضور مداوم در جبهه، یک همراه صمیمی و دلسوز قدم به قدم کنار حاج محمدعلی در این مسیر آمده است؛ کسی که این روزها هم رفیق لحظههای جدال او با دردهای ناشی از جراحت است. حاج آقا درباره او اینطور میگوید: «تمایل زیادی داشتم با کسی ازدواج کنم که در مکتب اهلبیت(ع) تربیت شده باشد. در 20 سالگی با دختر یک روحانی خوشنام ازدواج کردم. زندگیمان را ساده شروع کردیم و همسرم، یکی از نخستین شاگردان کلاس قرآنم بود. مهریه همسرم 25 تومان بود و بعد از عقد هم به مشهد رفتیم.» هممحلهای انقلابی میگوید: «اوایل با تاکسی کار میکردم. در دوران مبارزات انقلاب اسلامی، تاکسیام محلی برای جلسههای مخفی انقلابیون بود. با تاکسی در تهران میچرخیدیم و برنامهریزی فعالیتها را انجام میدادیم. بحثهای سیاسی میکردیم و اعلامیههای امام خمینی(ره) را در مناطق مختلف توزیع میکردیم. فکر بکری بود. هیچکس شک نمیکرد که در یک تاکسی فعالیتهای انقلابی انجام شود. در آن زمان همراه همسرم در کلاسهای عقیدتی ـ سیاسی شهید مفتح شرکت میکردیم و با هم به تظاهرات میرفتیم.»

حاج آقا کریمی با بیان اینکه زن و شوهر باید در زندگی همراه یکدیگر باشند از زحمات همسرش در این سالها قدردانی میکند و میافزاید: «بعد از پیروزی انقلاب در یک شرکت استخدام شدم اما با شروع جنگ تحمیلی، دوباره زندگی ما دستخوش تغییر شد. آن ایام 2پسر و یک دختر داشتم اما بهعنوان امدادگر به جبهه میرفتم. علاوه بر این، کلاس قرآن هم برگزار میکردم و اعزام نیروهای بسیجی به جبهه در محله هم برعهده من بود. همسرم هم با وجود کارهای منزل و بچهها، در بیمارستانها و مراکز پشتیبانی جبهه، در کار خیاطی و تهیه لباس برای جانبازان مشارکت میکرد. هر دفعه که از جبهه برمیگشتم یک بلایی سرم آمده بود و این یعنی مسئولیت زندگی بیش از پیش برعهده همسرم میافتاد. این ماجرا پایان نداشت؛ چون به محض اینکه خوب میشدم دوباره به جبهه میرفتم. این سالها و این روزها پس از جانبازی هم همسرم با تمام شرایط من کنار آمده و با جان و دل به من خدمت میکند. من اگر دنیا را هم به پایش بریزم باز هم کم است.»

از نگاه هممحلهایها

«جمال خلیلی» 57 ساله:
کردارش تعریف یک بسیجی واقعی است
همه قدیمیهای محله حاج آقا کریمی را میشناسند و از فعالیتهای شاخصش در دوره مبارزات انقلاب اسلامی و دفاعمقدس خاطره دارند. او فرمانده بسیج محله بود و در دستگیری منافقان نقش مؤثری داشت. حاج آقا تمام زندگیاش را وقف انقلاب کرده است. به همین دلیل با افتخار میگویم که شاگردش هستم. کلاسهای قرآن حاج آقا کریمی هم سالها محل اجتماع جوانان محله است. از تواضع این مرد هرچه بگویم کم است. زمان جنگ تحمیلی چند بار زخمی شد اما فقط یکبار متوجه جراحتش شدیم. در صندوق خیریهای هم که تشکیل داده است از نیازمندان دستگیری میکند. مجموع این رفتارها به نظرم تعریف یک بسیجی واقعی است.

«مرتضی اخلاقی» 45 ساله:
جوانان محله را جذب میکند
یکی از خصوصیات استاد کریمی در کلاسهای قرآنش، آرامش و روراستی با جوانان است. جوانان در مسجد دورش هستند و او هم خوب میداند که چگونه با محبت و همدلی، آنان را به مسیر درست هدایت کند. به همین دلیل اهالی محله قبولش دارند. او از معتمدان محله و از همه اینها بهتر اینکه پیرغلام اهلبیت(ع) و مداح سیدالشهدا(ع) است. همین برای وصف حال او کافی است. به نظر من کسی که خالصانه در این راه قدم میگذارد نمیتواند آدم خوبی نباشد. چون با ذات بد و ناپسند نمیتوان وارد مجالس امام حسین(ع) شد و پایدار ماند. حاج آقا کریمی ما هم اینگونه است.

«حمید مقدم» 37 ساله:
خانهاش مأمن دوستداران اهلبیت(ع) است
جانباز است و یادگارهای زیادی از جنگ تحمیلی در بدنش دارد و همیشه میگوید تا آخرین نفس پای آرمانهای انقلاب اسلامی میایستد. تمام زندگیاش در اختیار مجالس امام حسین(ع) است. در خانهاش هر هفته مجلس روضه برپا و سالهاست کلاس آموزش قرآن دارد و فرزندان محله را با آیات قرآن آشنا میکند. فرزندان این پیرغلام اهلبیت(ع) هم انسانهایی موفق و مثل پدرشان آبرومند هستند. او برای محله ما کارهای زیادی انجام داده است. فعالیتهای انسان دوستانه و خیرخواهانه حاج آقا بر هیچکس پوشیده نیست. او از اعضای فعال صندوق قرضالحسنه مسجد است و به برکت حضورش، مجالس روضه مسجد پررونق میشود.


منبع: همشهری محله

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار