"محمود مشعل" استاد دانشگاه تهران، برادر شهید و از مدافعان شهر خرمشهر در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس به روایت اشغال خرمشهر و منزلشان که مقر فرماندهان رژیم بعث شد، پرداخت. در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید:
شاهد نخستین تجاوز هوایی رژیم بعث بودم. آن روز مادر و پدرم به منزل خواهرم رفته بودند. پس از نخستین بمباران هوایی سراسیمه خود را به منزل رساندم و با شیشههای شکسته خانه مواجه شدم. در آن زمان 19 ساله بودم و در جهاد فعالیت میکردم.
با فشاری که دشمن بر خرمشهر و اهواز آورد، خانوادهام به نزد برادرم در کرج رفتند اما من به همراه خواهرم در اهواز ماندیم و در پشتیبانی جبهه فعالیت کردیم. دیری نگذشت که پدر و مادرم که تاب دوری از شهر و فرزندانشان را نداشتند به اهواز برگشتند.
در اوایل جنگ تحمیلی بر مردمان خرمشهر و اهواز صدمات مادی و جانی زیادی وارد شد. جو به گونهای بود که زنان و مردان شهر مردانه جنگیدند و نقش بسزایی را در نخستین روزهای جنگ ایفا کردند و حتی نوجوانان نیز به سنگر مقاومت پیوستند.
** قرآن کریم تنها باقی مانده از یک خانه پس از حصر خرمشهر/ منزلمان مقر فرماندهان رژیم بعث بود
در مقر پشت جاده شلمچه بودم که خبر آزادسازی خرمشهر را شنیدم. فردای آن روز با یک لندکروز وارد شهر شدم. در نگاه اول شهری مخروبه پیش رویم دیدم. خرمشهر برایم بیگانه بود. در آن لحظه با دیدن این صحنه دلم گرفت و دعا کردم که باز هم در این شهر خالی از سکنه، خانواده بیاید و کار و زندگی رونق گیرد.
سعی کردم از باقی مانده خانهها، کوچه قدیمیمان را پیدا کنم ولی شهر تغییراتی زیادی کرده بود. از مهمانخانه شهر که در نزدیکی خانه ما بود، سعی کردم خانه را پیدا کنم. سال 45 سیلی آمد و ما یک سکو در ورودی ساختمان درست کردیم. این نشانهها من را به یک خانه مخروبه که تنها قسمتهایی از دیوار مانده بود، رساند. توپ در اتاقخواب افتاده و دیوارها را خراب کرده بود. دیگر از آن حیاط زیبا هم خبری نبود. نخلی در حیاط داشتیم که قبل از ترک خانه، چوبی در کنارش گذاشته بودیم تا نخل کج نشود یا نشکند. آن نخل همچنان پا بر جا بود.
داخل خانه شدم. هال و پذیرایی منزلمان به مقر فرماندهی رژیم بعث تبدیل شده بود. پرده مجللی که از پنجره آویزان بود تا آخر جنگ تحمیلی شاهد تمام وقایعی بود که در آن خانه رقم خورد.
خانهها قابل تشخیص نبود اما در همسایگیمان یکی از اقوام زندگی میکرد. خانهشان کاملاً مخروب شده بود در میان آجر و آهن یک صندوقچه نظرم را جلب کرد. به طرفش رفتم و آن را به عنوان یادگاری برای صاحب خانه بردم. در آن صندوقچه قرآن بود. آن خانه جزو اموال دولت بود که امروز آن را تخریب کردند و ساختمانهای جدید جای آن ساخته شده است.
** شهادت را باید از خدا بخواهیم
بیشترین فعالیتم در جهاد بود اما دلم میخواست در میدان نبرد هم حضور داشته باشم. نخستین بار در عملیات بیت المقدس از طرف ستاد پشتیبانی جنگ به عنوان بیسیمچی ستاد مهندسی شرکت کردم.
چندین بار توپ در نزدیکیم به زمین خورد ولی جراحت کوچکی هم پیدا نکردم. بر این باور هستم که شهادت را باید از خدا خواست. من میخواستم بجنگم و از کشور دفاع کنم نه اینکه شهید شوم. دلیل دومی که مجروحیتی نداشتم دعای مادرم بود. او شبانه روز برای سلامتیم دعا میکرد.
** خرمشهر؛ موزه دفاع مقدس
34 سال از آزادسازی خرمشهر میگذرد اما اگر امروز از میدان راه آهن تا مرکز شهر بروید، تغییرات چشم گیری را از دوران دفاع مقدس تا به امروز احساس نخواهید کرد. هر بار که به خرمشهر میروم به دلیل حفظ ظاهر شهر، تمام خاطرات نوجوانی و دوران دفاع مقدس برایم زنده میشود.
یک دفتر اتوبوسرانی در خرمشهر بود که در دوران اشغال تخریب شد. اگر امروز به آن جا سر بزنید هنوز آثار ساختمان نیمه مخروبه آن باقی مانده است. سینما اتحاد خرمشهر و مناطق دیگر شهر هم تغییری نکرده به نوعی میتوان خرمشهر را موزه دفاع مقدس دانست.
انتهای پیام/