روایت شهید "حسین قدیریان" از استان گلستان؛

قلبم را برای خدا نگاه داشته ام تا در راهش تقدیم کنم

شرکت در نماز جمعه را به خود و خانواده اش خیلی سفارش می کرد و می گفت اگر تاجری بداند که نماز جمعه و نماز اول وقت، تا چه اندازه برایش سود دارد حتی اگر پای امضاء قراردادی هم باشد، آن را رها می کند تا به نمازش برسد.
کد خبر: ۸۳۱۵۹
تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۹ - 19May 2016

قلبم را برای خدا نگاه داشته ام تا در راهش تقدیم کنم

به گزارش دفاع پرس از استان گلستان، روحانی شهید "حسین قدیریان" از شهدای عملیات بیت المقدس استان گلستان است، به همین بهانه در سطور زیر زندگینامه پربارش را مرور می کنیم:

شهید حسین قدیریان، سال 1339 در شهر گرگان و خانواده ای مذهبی و متوسط بدنیا آمد. دوران خردسالیش همانند سایر کودکان، در عوالم کودکانه گذشت. دوره ی ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه ی "عنصری" سابق و دبیرستان را در هنرستان "شهید نصیری" در رشته راه و ساختمان به پایان رسانید.

در همین دوران، روح پرشور این جوان در حال سیر و سلوک بسوی معبود خویش بود و او را متحول و دگرگون ساخت و زندگی پویایی را برای دستیابی به هدف الهی خود آغاز کرد.

سخن گفتن درباره انسانی چون شهید حسین قدیریان که هم سرباز روحانی امام زمان (عج) بود و هم سرباز نظامی، مشکل است.

وی در همان دوران جوانی، مبارزات سیاسی-مذهبی خود را بهمراه دوستانش آغاز نمود که در این هنگام انقلاب اسلامی شکل گرفت و این در حالی بود که مبارزات او، به اوج خود رسیده بود بطوری که او را بعنوان دانش آموز فعال در سطح شهر می شناختند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به جهت علاقه به امام (ره) و انقلاب، وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و در حفظ و حراست از دستاورد های انقلاب تلاش می کرد.

یکسال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، توسط یکی از دوستان روحانی اش به دنیای روحانیت علاقمند شد. لذا با تنی چند از دوستانش عازم قم شدند و مدت یکسال و نیم در مدرسه ی گلپایگانی و پس از آن در محضر حجه الاسلام خلخالی تلمذ کرد.

با افتتاح مدرسه علمیه ی امام خمینی گرگان به شهرش بازگشت و نزد آیت ا... نورمفیدی، در همان مدرسه تحصیلات خود را ادامه داد.

شهید حسین قدیریان، دارای روحی بزرگ، متعالی و خضوع و فروتنی بی نظیر بود. روحش آنچنان متعالی شده بود که وقتی از دوران کودکی اش که بسیار شلوغ و پر جنب و جوش بود، صحبت می کردند، از شرم سرش را به زیر می انداخت و می گفت از آن زمان برایم صحبت نکنید که خجالت می کشم و عذر خواهی می کرد.

شهید قدیریان از همان دوران جوانی، دقیق ترین مسائل شرعی را می پرسید و به آن عمل می کرد. وقتی که از امام و اسلام صحبت می کرد، چهره اش غرق در شادی می شد. از سرگذشت اسلام و مشقتهایی که برای برقراری و احیای این دین مبین در همه اعصار کشیده می شد، برای خانواده اش صحبت می کرد و آنها را به صبر و استقامت در برابر مشکلات، دعوت می کرد.

او عاشق اسلام بود و می خواست دیگران را به این راه خوشبختی بکشاند. شرکت در نماز جمعه را به خود و خانواده اش خیلی سفارش می کرد و می گفت اگر تاجری بداند که نماز جمعه و نماز اول وقت، تا چه اندازه برایش سود دارد حتی اگر پای امضاء قراردادی هم باشد، آن را رها می کند تا به نمازش برسد. اگر مسلمان هستی باید به نماز جمعه بروی فرق کافر و مومن در نماز خواند است.

توجهی به مادیات دنیا و امور زودگذر و فانی نداشت. زمانی که می خواست به جبهه برود، روزی به همراه برادرش برای خرید کفش و گرفتن عکس بیرون رفتند. او به برادرش گفت: من که نیستم چه کسی می خواهد آن را بپوشد و در مورد عکسش این چنین گفت: خودم که نیستم، عکسم به چه دردی می خورد! حسین دنیا را برای اهلش باقی گذاشت و آخرت، این سعادت جاودانه را برگزید و دلش می خواست با اندوخته و سرمایه ی شهادت به موطن اصلی خود بازگردد.

وی معتقد بود که همه باید برای احیای اسلام و برقراری نظام دینی، کوشش کنند تا مسلمانان به شکوه گذشته شان باز گردند. تا دچار ذلت و خواری نشوند و شگردهای استکبار جهانی، در مقابل مسلمین را بشناسند تا بتوانند در جهت رفع آن بکوشند.

شهید قدیریان در برابر پدر و مادر بسیار متواضع بود با آنها به آرامی و با محبت صحبت می کرد و نیز دارای روحیه لطیف و حساس بود. او به معنی واقعی طلبه بود و همیشه تاکید داشت حساب طلبه از حساب قشرهای دیگر جامعه جداست زیرا از این قشر انتظاراتی دارند که از دیگران ندارند. همین امر او را به وادی عشق و شهادت رساند.

او در شرایطی به اوج کمال رسید که بسیاری از جوانان همسن و سالش بسوی گرایشات انحرافی و مارکسیستی متمایل شده بودند. و خلاصه او مرد خدا شده بود زیرا همیشه در جهت رضای خدا و برقراری حق و حقیقت گام بر می داشت حتی اگر به ضررش تمام می شد. خوشبختی را فقط در غالب شهادت می دانست و بس و برای رسیدن به این مقام خیلی بیقرار بود و همواره می گفت: "مردان خدا هیچوقت آسوده و راحت نیستند" و نیز می گفت: "قلبم را برای خدا نگاه داشته ام تا در راهش تقدیم کنم همچنین مادرم را خیلی دوست دارم اما خدایم را بیشتر و می خواهم نزد او پر بکشم".

روزی از مادر گرامیش پرسید: در این دنیا چه کسی را بیش از همه دوست داری. مادر فرمود: تو را، حسینم را. حسین گفت: حالا که مرا بیش از همه دوست داری باید در راه خدا بدهی. سرانجام دهم اردیبهشت ماه سال 1361 در عملیات بیت المقدس و جبهه ی "دب حردان" روح مطهرش به ملکوت اعلی سفر کرد و به درجه والای شهادت نایل آمد. باشد که حسینیان دیگر راه پر شکوه اش را ادامه دهند.

وصیتنامه شهید:

"بسم الله الرحمن الرحیم" 

«و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون» گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته میشوند از مردگان هستند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.

چه زیباست قدم نهادن در راه پروردگار، راهی که به سوی شهادت پیش میروی و از تمام چیزهای مادی و دنیوی چشم میپوشی. وقتی که نور خدا در دلم راه پیدا کرد، با کمال رغبت به سوی مطلوبم شتافتم. و این که چند سفارش دارم که مینویسم.

شاید این وصیت نامه در تشییع جنازه من اگر جسدم پیدا شد، خوانده شود. من به عنوان یک سرباز اسلام از کلیه مومنین و مسلمین میخواهم کمی به خود بیایند و امام خود را تنها نگذارند و وحدت و یکپارچگی خود را حفظ کنند.

 یک سفارش هم به خانواده عزیزم دارم: چون این راه را خودم با کمال میل انتخاب کرده ام، از خانواده ام می خواهم بعد از کشته شدنم کوچکترین ناراحتی و غمی نداشته باشند، چون ناراحتی شما باعث آزار روحم می شود. خداوند، کلیه مسلمین و مومنین را موفق و پیروز بگرداند.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار