نگاهی به زندگی مسئول عقیدتی سیاسی لشکر 16 قزوین

لازمه بقا و پایداری یک جامعه فداکاری و از جان گذشتگی است

وقتى پیکر مطهرش را به روستاى «استیر» سبزوار آوردند، ١۵ ساله بودم. در غسّالخانه، مادرم را آوردند که با فرزندش وداع کند.
کد خبر: ۸۳۵۶۵
تاریخ انتشار: ۰۱ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۶ - 21May 2016

لازمه بقا و پایداری یک جامعه فداکاری و از جان گذشتگی است

به گزارش دفاع پرس از مشهد، سیدمهدی اسلامیخواه فرزند حسن در یکم شهریور ماه سال 1336 در خانوادهای مذهبی، در روستای استیر از توابع سبزوار به دنیا آمد.در همان اوایل چندین بار بیمار شد و چندین مرتبه تا پای مرگ پیش رفت. با پیشنهاد خانواده او را نذر سیدالشهدا (ع) کردند، و به این ترتیب از مرگ نجات یافت. در سال 1338 در حالی که کمتر از دو سال سن داشت، همراه خانواده، برای زیارت به کربلای معلّی مشرف شد. در سه سالگی برای امرار معاش با خانواده به منطقهای به نام چهار دانگه جاده ساوه رفت.سید حسن اسلامیخواه، پدر شهید، نقل میکند: «سیدمهدی بسیار با خدا بود. او را قبل از مدرسه به مکتب فرستادم. در اوقات فراغت به مادرش کمک میکرد. تا کلاس پنجم درس خواند و از من خواست که در حوزهی علمیه ثبتنامش کنم. در تهران و در حوزهی علمیه حضرت حجت (ع) به مدت دو سال تحصیل کرد.» همهی اساتید حوزه از او راضی بودند. سیدمهدی همیشه مراقب خواهر و برادرانش بود و آنها را راهنمایی میکرد. به آنها میگفت: با کسانی که تعهد دینی ندارند، رفت و آمد نکنید. اگر از کسی کار خلافی میدید ناراحت میشد.

آشنایی با شهید سید علی اندرزگو

طلبه شهید سیدمهدی اسلامیخواه برای ادامهی تحصیل به مدرسهی علمیه چیذر در تهران رفت. در آنجا با شهید سیدعلی اندرزگو و نام امام خمینی آشنا شد. او در همان روزهای اول، عکس و رسالهی امام را تهیه کرد و به خانه آورد و رسماً مقلد امام شد.سید حسن اسلامیخواه، پدر شهید، نقل میکند: «سیدمهدی جوانان را جمع میکرد و کلاس قرآن و نماز جماعت برپای میکرد. شبهای جمعه نیز دوستانش را جمع میکرد و دعای کمیل میخواندند. سیدمهدی بسیار نیکوکار بود و در رفع مشکلات مردم به آنان کمک میکرد.»

فعالیت علیه رژیم در جنوب کشور

سیدمهدی در همان سالهای اول جهت تبلیغ به شهرهای جنوبی کشور مانند «اهواز و آبادان» رفت، و مبارزهی خود را علیه حکومت ستمشاهی پهلوی آغاز کرد. او در حین مبارزه با شخصیتهایی همچون شهید عباسعلی ناطقنوری و شهید آیتالله مدنی آشنا شد. پس از مدتی از طرف ساواک شناسایی شد و مجبور شد به قم برود.

ورود به حوزه علمیه قم

سیدمهدی اسلامیخواه در سال 1354 وارد حوزه علمیه قم شد و در مدرسهی آیتالله مرعشی مشغول به تحصل شد. در مدرسه از امام خمینی تبلیغ میکرد. عکس، اعلامیه و رسالهی امام را مخفیانه توزیع میکرد. در این زمان هم ساواک او را شناسایی کرد. و مجبور شد از مدرسه خارج شود. چون این روزها مصادف با اوجگیری جریانهای انقلاب اسلامی بود، درس را تعطیل کرد و برای شناساندن امام خمینی (ره) به روستاها و شهرهای سراسر کشور مسافرت کرد، و از دست ساواک جان سالم بدر برد.

فعالیت سیاسی در سبزوار

پدر سیدمهدی در سال 1355 به همراه خانواده به سبزوار رفت و در روستای استیر به کشاورزی مشغول شد. چون سیدمهدی و چند تن دیگر از طلاب در تهران شناسایی شدند در سال 1356 به سبزوار آمد و چند روزی در چاه موتور آب پدرش، مخفی شد. در این مدت یک ماشین وانت خرید و چند جعبهی قفس مرغ داخل ماشین قرار داد به بهانهی فروش مرغ، رساله، عکس و اطلاعیههای امام (ره) را در بین یاران انقلاب اسلامی توزیع کند.

سیدمهدی اولین سخنران انقلابی، حجتالاسلام سیدقاسم حسینی را به سبزوار دعوت کرد، که بعد از سخنرانی او را دستگیر کردند و به زندان انداختند.سید حسن اسلامیخواه، پدر شهید، نقل میکند: «وقتی که از زندان آزاد شد روحیهاش قویتر بود و میگفت: اینها مزدورند. برای بدست آوردن نان، حلال و حرام نمیشناسند. توصیه میکرد: کارهای نیک انجام دهید، این دنیا ارزشی ندارد. ما در این دنیا حکم یک مسافر را داریم. همیشه از خدا میخواست شهادت را نصیبش کند.»

پایه­ گذاری جهاد سبزوار

با ورود امام به کشور سیدمهدی برای حفاظت از امام برگزیده شد و بعد از پیروزی انقلاب، برای پاکسازی ارتش از افراد شاه، چندین نفر را شناسایی و به مقامات قضایی معرفی کرد. پس از مدتی برای تأسیس جهاد سازندگی، به سبزوار رفت، و این نهاد را تاسیس کرد. از ویژگیهای بارز سیدمهدی اخلاق خوب او بود. به نماز جماعت و نماز اول وقت اهمیت فراوان میداد. به رهبری عشق میورزید.

افشاگری خیانت­ های بنی­ صدر در ابتدای جنگ

با شروع جنگ تحمیلی در همان روزهای اول، به منطقهی جنگی رفت و بعد از بازگشت از منطقهی جنگی شروع به روشنگری بر ضد بنیصدر کرد، و خیانتهای او را افشا کرد. بعد از مدتی دوباره به جبهه رفت و به گروه شهید چمران پیوست. پس از آن به گروه اخلاصی که بیشتر بسیجیان سبزوار عضو آن بودند، رفت.

حرکت جهادی سید مهدی

یکی از همکاران شهید نقل میکند: «یک روز در جهاد به سیدمهدی گفتم نمیدانم چرا روستاییان به حرفهای ما گوش نمیکنند؟ سیدمهدی در جواب گفت: شما زبان آنها را بلد نیستید روزی با ما به روستا آمد و لباسهای خود را درآورد، و بیل به دست گرفت، و مشغول آبرسانی و کانالکشی شد. شب بعد در روستا اعلام کردیم که یک روحانی جهادی میخواهد سخنرانی کند. همهی مردم آمدند. حتی از روستاهای دیگر هم جمع شدند. چنان به سخنرانی سیدمهدی گوش میدادند که ما مبهوت شدیم.»

روحانی شهید؛ سیدمهدی اسلامیخواه در آخرین مرحله و برای چندین بار که به جبهه اعزام شده بود، مصادف بود با ایام محرم امام حسین(ع)، و زمان عملیات طریقالقدس، روزی که میخواست به خط مقدم برود، چند تن از دوستانش گفتند که خط مقدم، الان مورد هجوم پاتکهای دشمن است شما نروید. در جواب گفته بود، الان وظیفهی من رفتن به آنجاست. در حالی که لباس مقدس روحانیت پوشیده بود، به خط مقدم رفت. و در حین سرکشی و خبرگیری از نیروها ناگهان خمپارهای در کنارشان به زمین خورد و با اصابت ترکش به پشت گوش، در عملیات طریقالقدس منطقهی بستان، در حالی که مسئولیت عقیدتی سیاسی لشکر 16 قزوین را بر عهده داشت، در چهاردهم آذرماه سال 1360 بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت میرسد.

فرازهایی از وصیت نامه حجت الاسلام و المسلمین شهید سید مهدی اسلامی خواه

به هر حال پیکارگر مسلمان باید با تمام توان و نیروی خویش به مبارزه با کفر و شرک و استکبار بپردازد و با دشمن متجاوز بستیزد و در نبردی بیامان، چون حسین حمله کند و راهی را که به عزت و بهشت میانجامد، بپیماید.

ملت رزمنده مسلمان ایران باید بداند که این راه، راهی نیست که به روی هر انسان بیاراده و سست ایمانی گشوده شود؛ بلکه پاکباختگان ایثارگری، چون حسین -علیهالسلام- و یاران باوفای او... توان رفتن به این راه را دارند که به درجة ارزشمند و والای دوستی خاص خدا رسیده باشند.

اولیاءالله کسانیاند که از آزمایشهای سخت الهی با موفقیت بیرون آمده، ارزش، اعتبار و ایستادگی خویش را برای رسیدن به درجه بلند دوستی الهی به اثبات رساندهاند دراین میان کسی که در جهاد به رویش باز شده باشد به دوستی خاص میرسد.. به قول علی -علیهالسلام-: جهاد پوششی محکم از تقوا و پرهیزکاری است و سپر قوی خداوندی به شمار میرود.

روشن و آشکار است جامعهای که در پوشش زره الهی قرار گیرد، از هر گونه آسیب و رنجی مصون خواهد ماند و با نبرد دلاورانة پیکارگران راه حق و دشمنان خویش پیروز خواهد شد. بقا و پایداری یک جامعه نیاز مبرمی به فداکاری و از جان گذشتگی دارد.

جامعهای که مردم آن بیتفاوت باشند و از حیثیت، شرف و انسانیت خویش دفاع ننمایند، تجاوزگران بر آنها مسلط شده، نکبت و بیچارگی را برای آنان به ارمغان خواهند آورد؛ چنین جامعهای نمیتواند شرافتمندانه و سربلند زندگی کند و لباس ذلت، زیبندهترین جامه آنان است.

این مردمی که به پیکار بر نمیخیزند، باید منتظر بلا و گرفتاریهای پی در پی باشند. نتیجة طبیعی سستی و بیتوجهی نیز به این امر مهم گرفتاریها و رنجهای فراوان است. کسی که از جهاد شانه خالی کرده و برای سالم ماندن، خویش را محفوظ نگهداشته، باید بداند این گریز او را به درجات وحشتناکی از پستی و حقارت کشانده، زندگی ننگینی را به او هدیه خواهد کرد؛ او ناچار است در دنیایی نفس بکشد که سراسر فضای آن پر از تعفن بیداد، ستم و تجاوز است و در سرگردانی و حیرانی میماند و راه را نمیشناسد و دچار چنان پریشانحالی و آشفتگی میگردد که مرگ، هزاران بار بهتر از چنین زندگی حیرتآور ورنجزایی است.

از اثرات نکبت بار دیگر عدم شرکت در جهاد، دور شدن از راه خدا و دور افتادن از راه حق است. خمودگی و خاموشی دامن چنین فردی را میگیرد و از عدل و انصاف جدایش میسازد.

اکنون شما ای دلاوران اسلام، ای پیکارگران مجاهدی که برای رضای خدا پای در میدان نبرد گذاشتهاید و ای ملت بزرگ و رزمندة ایران! بر عقیده و ایمان خود استوار باشید وسخنان گرانبهای پیشوا و رهبرتان خمینی بتشکن را بشنوید. خوشا به حال شما که در زمرة دوستان مخصوص خداوند هستید و درهای بهشت را به روی خویش گشودهاید. لباس برازندة تقوا بر شما مبارک باد! از زره الهی که به تن دارید و سپر قوی خداوندی که به دست دارید، سخت محافظت کنید. سنگرهای ننگ دشمن را درهم کوبید. 

دو خاطره از روحانی شهید حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی اسلامی خواه مسئول عقیدتی سیاسی لشکر 16 قزوین

پاسخ سید مهدی به درد دل مادر

وقتى پیکر مطهرش را به روستاى «استیر» سبزوار آوردند، ١۵ ساله بودم. در غسّالخانه، مادرم را آوردند که با فرزندش وداع کند. وقتى چشم مادرم به جسد سید مهدى که در تابوت بود افتاد با چشمان گریان و دلى شکسته و بیانی بغض آلود به او گفت: سیّد على (در خانه او را سیّد على صدا مى زدیم) تا یاد دارم تو هیچ وقت در مقابل من پایت را دراز نمى کردى و تا من نمى نشستم، نمى نشستى. حالا چه شده من به پیش تو آمده­ ام و تو حال دیگرى دارى!؟

تا این جملات از زبان مادرم بیان شد، اقوام و آشنایانی که دور جسد برادرم در غسّالخانه بودند از شدت تأثر نگاهی به چهره گریان مادرم و نگاه دیگرى هم به چهره برادر شهیدم انداختند، ناگهان همه مشاهده کردند چشمان سید مهدى براى چند لحظه باز شد و یک قطره اشک از آنها بر گونه هایش سرازیر شد.

همسر دایى ام که نزدیک مادرم، شاهد این صحنه حیرت انگیز بود با دیدن چشمان باز سید مهدى که قبلاً بسته بود و اشکى که از چشمان او آمد بى اختیار فریاد زد: مهدى زنده است، مهدى زنده است. به رغم فریاد او و ولوله زیادى که در غسّالخانه پدید آمده بود مادرم در حال و هواى دیگر و گفتگو و نجوا با فرزندش بود. گویى هیچ صدایى از کسی نشنیده است.

راوی حجت الاسلام سید باقر اسلامی خواه (برادر شهید)

حضور سید مهدی در وقت نماز در کنار مادر

مادرم تعریف می­ کرد: یک روز، در حال خواندن نماز بودم، یک دفعه متوجه شدم که سید مهدی، آمد و در کنارم به نماز ایستاد، یادم آمد که او شهید شده. با خودم فکر کردم نمازم را طولانی کنم تا زمان بیشتری در کنارم باشد. هر وقت نمازم را آهسته می­ خواندم، او هم آهسته می­ خواند و هر زمان که نمازم را تند می­ خواندم، او هم تند می­ خواند. تا این که در سجده­ی آخر نماز خود با خود فکر کردم که نکند بعد از پایان نماز، از کنارم برود، پس بهتر است سجده را طولانی کنم تا مدت بیشتری با من باشد. در حالت سجده، متوجه شدم که چاردم روی دستم سنگین شده است به طوری که نمی­ توانستم از سجده بلند شوم. بعد از چند لحظه­ ای که طول کشید، از سجده بلند شدم. دیدم که سید مهدی نیست. مادرم، گفت: بارها و بارها اتفاق می­ افتاد که ایشان با عناوین مختلف می­ آمد، و از من خبر می­ گرفت.    

راوی حجت الاسلام سید باقر اسلامی خواه (برادر شهید)

منبع کتاب اسوه های فضیلت

  

نظر شما
پربیننده ها