به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، ویژه برنامه خندوانه به مناسبت سوم خرداد روز آزادسازی خرمشهر با حضور دوتن ازخواهران شهید محمد جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر و همسر شهید موسوی جانشین شهید جهان آرا و خانم حورثی از مدافعان خرمشهر پخش شد.
خواهر بزرگ شهید جهان آرا در ابتدا در خصوص شخصیت شهید محمد جهان آرا گفت: محمد فرزند پنجم خانواده بود ما، 13 فرزند هستیم. پدر و مادر مذهبی داشتیم که اعتقاد داشتند بچه ها مخصوصا پسرها باید در مسجد بزرگ شوند. محمود و دیگر برادرهایم به مسجد می رفتند، در کلاس درس می بینیم بعضی از بچه ها درک و گیرایی بهتری از درس دارند محمد هم همینطور بود. برای مادرم از کلاس درس که صحبت می کرد مدام آیه های شهادت و جهاد را میخواند حتی یک بار مادرم به شوخی گفت محمد آیا در قرآن فقط آیه های جهاد و شهادت است؟! یعنی شما فقط این را متوجه شدید؟1 گفت به خاطر ظلم و ستم جامعه این آیات نماد مبارزه ضد شاه هستند.
خواهر کوچکتر فرمانده سپاه خرمشهر در زمان دفاع مقدس بیان کرد: محمد بسیار مهربان بود. بسیار روی تربیت غیر مستقیم همت میکرد از کودکی مرتب برایم کتاب میخرید که بخوانم و نتیجه را برایش میگفتم. روی خودسازی بسیار تاکید داشت برای همین تشویقمان می کرد تا از چیزهایی که دوست داریم بگذریم. می گفت از چیزهایی که دوست دارید بگذرید خیلی ها هستن ندارند اگر دوست داشته باشید این چیزهایی که دوست دارید را در راه خدا بدهید و رفتارش جوری بود که همه با طیب خاطر با این کار موافقت میکردند.
وی ادامع داد: محمد زمان شاه زندگی مخفی داشت، خیلی از خانم های فامیل طلاهایشان را به محمد میدادند تا برای فقرا یا در راه مبارزات خرج کند. اخلاقش بسیار خوب بود، بسیار احساساتی و مسئولیت پذیر بود در عین اینکه فرمانده بود و کارهای مهمی به دوش داشت ولی وظایفش را فراموش نمیکرد. من که روز اول مجروح شدم محمد هم در بیمارستان آبادان، هم اهواز و هم دزفول به دیدنم آمد، وظایفی که برعهده داشت و مسئولیت روزهای اول جنگ باعث نشد از این وظیفه ی برادری چشم پوشی کند.
خواهر بزرگ شهید جهان آرا در ادامه صحبت ها ضمن بیان خاطره ای از لحظه تولد حمزه فرزند برادرش تعریف کرد: حمزه پسر محمد 10 مهر 59 به دنیا آمد دراوج و بهبوهه جنگ. پدرم از طریق بی سیم فرماندهی تماس گرفتند که اطلاع بدهند. بعدها دوستانش تعریف کردند زمانی که حاج اقا زنگ زد تا بگوید فرزند محمد به دنیا آمده روزی بود که بچه ها در مدرسه ای در خرمشهر جمع شدند که ستون پنجم گرا داده بود و عراقی ها موشک زدند و همه بچه ها را شهید کردند. رفته بودند جنازه ها را جمع کنند توی وانت که همان زمان بی سیم صدا می زند و به محمد خبر میدهند پدرت پشت بی سیم است. پدر سلام و احوال پرسی میکند و میگوید محمد حمزه به دنیا آمد. همان موقع بچه ها با اینکه ناراحت بودند ولی شروع کردند به دست زدن و خواندن شعر تولدت مبارک. در اوج ناراحتی این خبر یک شادی خوبی به بچه ها داد و آن ها را خوشحال کرد.