گروه سایر رسانه های دفاع پرس: خیلی به داود علاقه داشت، اما همیشه سعی می کرد یک جوری محبتش را پنهان کند. وقتی به او اعتراض می کردم و می گفت: نمی خواهم به من عادت کند، می ترسم بعدا برای شما مشکل پیش بیاید .
این حرفش، توی دلم را خالی می کرد، به همین خاطر نمی گذاشتم ادامه بدهد. یک بار سر سفره هر چه داود را صدا کرد و گفت: بیا بغل بابا، داود غریبی می کرد و جیغ می زد .
بلند شدم عکس عباس را آوردم و به او نشان دادم. داود با یک حالت خاص عکس را بغل کرد و با آن زبان کودکانه اش، بابا، بابا می کرد. خیلی ناراحت شدم. عباس نگاهی به من کرد و گفت: می بینی، این بچه با عکس من بیشتر از خودم انس دارد.
راوی: زهرا منصف، همسر شهید عباس کریمی
منبع: نوید شاهد