به گزارش دفاع پرس از کرمان، عباس شیرازی سال 1323 در روستای کشکوئیه رفسنجان به دنیا آمد و در کنار پدر کشاورز خود به تحصیل پرداخت. عباس در 13 سالگی برای کسب علوم و معارف اسلامی به قم عزیمت کرد و در 20 سالگی دروس سطح را به پایان رسانید و به تحصیل دروس خارج پرداخت و همزمان پا به فعالیتهای سیاسی گذاشت و پس از قیام 15 خرداد حضور فعالتری در صحنه و مبارزه برعلیه ظلم و نظام ستم شاهی داشت.
آمده ام شاگردی شما را بکنم و کفش پای شما باشم
وقتی به جبهه رفت دیگرفارغ از زندگی و خانواده بود و می گفت: ای کاش من درجاهای دیگرمسئولیت نداشتم؛ آنگاه اصلاً به تهران نمی رفتم وهمیشه اینجا می ماندم. درابتدای ورود به جبهه دراولین نشست با فرماندهان و مسئولین فرهنگی جبهه گفت: آمده ام شاگردی شما را بکنم و کفش پای شما باشم. من احســـــاس می کنم شایسته این افتخار بزرگی که نصیبم کرده اند نیستم.
امرتبلیغات در جبهه سروسامان یافت
گاهی اوقات در جلسه ها ناراحت می شد و می گفت: آقا، پشتوانۀ فرهنگی منطقه ضعیف است. چرا فلان گروه و سازمان وارد کار نمی شوند ؟ مگرامام نفرموده اند که جنگ مال همه است. وقتی ایشان می فرمایند جنگ در رأس امور است، اگر ما سراغ کار دیگری برویم و آن کارما را از جنگ باز دارد، وظیفه داریم آن را رها کنیم و فقط در جبهه بمانیم. در نتیجه همین طرز تفکر و اقتدار و قاطعیت ایشان بود که ظرف مدت کوتاهی، نظم و انظباط تمامی واحد های فرهنگی را در برگرفت و امرتبلیغات در جبهه سروسامان یافت.
درظهرجمعه، هفدهم ماه مبارک رمضان در جبهۀ جنوب به شهادت رسید
یک شب قبل از شهادتش، در قرارگاه کربلا سخنرانی داشت. گفت که فردا سالروز جنگ « بدر» است و از مقام و منزلت شهدای این جنگ یاد کرد، شهدایی که در رکاب پیامبربه شهادت رسیدند. بعد دعا کرد و گفت: خوشا بحال رزمندگانی که فردا در جبهه های جنگ به شهادت می رسند. خداوند انشاالله ما را شامل این لطف خود بگرداند. روزبعد خداوند دعایش را مستجاب کرد و درظهرجمعه، هفدهم ماه مبارک رمضان و سالروز جنگ بدر( 17 رمضان سال 64) در جبهۀ جنوب به شهادت رسید. بعد ازشهادت،همان آرامش همیشگی در چهره اش موج می زد.
اشک در چشمان امام جمع شد
چند روز بعد از شهادت حجه الاسلام شیخ عباس شیرازی، پدر و مادر بزرگوار ایشان به خدمت حضرت امام شرفیاب می شوند. پدر شیخ عباس به حضرت امام عرض می کنند: شهادت شیخ عباس، بزرگترین سعادت را برای من آورد که موفق شدم ازنزدیک شما را زیارت کنم و دستان شما را ببوسم.من شش پسر داشتم که یکی از آنها شهید شد. حالا از شما استدعا دارم دعا بفرمایید که پنج تای دیگرهم خط و راه برادرشان را ادامه دهند. اشک در چشمان امام جمع شد.