پدر شهید مدافع حرم "علی زاداکبر" در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس گفت: فرزندم تلاش داشت فعالیتهایش همواره در راستای دستورات قرآن کریم باشد و علاقه شدیدی به شرکت در محافل انس با قرآن داشت. ما اهل کاشمر هستیم. آن وقتی که فرزندانم کوچک بودند من یک موتورسیکلت داشتم و هر شب در محفل انس با قرآن شرکت میکردم. برنامهمان این بود که هر شب یکی از فرزندانم را با موتور به جلسه ببرم. علی هر وقت که نوبتش نبود تا با موتور به جلسه بیاید، با پای پیاده کوچهها و خیابانها را طی میکرد تا به محفل انس برسد.
وی در خصوص کمک به محرومین توسط این شهید مدافع حرم بیان داشت: یک بار برای ماموریت به بندرعباس رفته بود و آنجا با اهالی روستایی آشنا شد که با فقر دست و پنجه نرم میکردند. او هر بار که به این ماموریت میرفت امکاناتی از تهران برای آنان تهیه میکرد و با خود میبرد. یک بار نیز با هزینه شخصی خودش اتوبوسی کرایه کرد و جمعی از آنان را برای زیارت به مشهد مقدس برد و یک هفته در آن شهر اقامت داشتند. پس از شهادت پسرم، اهالی این روستا با چشمان گریان به من تبریک و تسلیت میگفتند.
زاداکبر عنوان داشت: علی اتومبیل شخصیاش پراید بود و هر وقت هر کجا میرفت اگر مسافر و در راه ماندهای میدید او را سوار میکرد و به مقصد میرساند و هیچ کرایهای دریافت نمیکرد. اتومبیل شخصی او آژانس صلواتی بود.
وی با بیان اینکه علی آخرین باری که به سوریه رفت وصیت کرد که اگر من برنگشتم فرزندم را ولایتی تربیت کنید، گفت: بیشترین دغدغه فرزندم در خصوص ولایت بود و سفارشش نیز این بود که نسبت به ولایت و اوامرش بی توجه نباشید. او همچنین در شهر نیشابور و کاشمر در رابطه با مسائل فرهنگی و کمک به محرومان فعالیت داشت. یکی از موسساتی که علی با آنها همکاری میکرد، موسسه ریحانه به مدیریت خواهر سردار شهید علیرضا عاصمی بود.
این پدر شهید مدافع حرم خاطرنشان کرد: علی در سال 92 طی دو نوبت به سوریه رفت. بار اول بی خبری رفت و پس از چند روز از رفتنش متوجه شدیم که به سوریه رفته است. 45 روز آنجا بود، وقتی که برگشت به او گفتیم بمان تا برادرهایت بروند و سپس تو برو. همسرش نیز بسیار دلتنگ علی بود و نمیتوانست جداییاش را تحمل کند. هر چه اصرار کردیم که بماند راضی نشد و گفت من باید بروم، برادرم نیز باید برود.
وی در پایان گفت: یک روز به مادرش گفت، مادر جان من یک دوست از اهالی نبل و الزهرا در سوریه دارم، این دو شهرک شیعهنشین در محاصره دشمن تکفیری هستند. روزی همسرش از درون محاصره به او زنگ زد و گفت به داد ما برسید و من حسرت آزادی و کمک به همسر را در چشمان اشکبار دوستم دیدم. پس مادر جان من باید به ندای آن مسلمان پاسخ بدهم. او رفت و 9 روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
انتهای پیام/