به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، همراه با نیروهای قوای محمد رسولالله(ص) 2 خبرنگار از مجله امید انقلاب نیز به سوریه اعزام شدند. این دو خبرنگار، محسن شفق و نادر نوروزشاد بودند. محسن شفق بعدها به فرماندهی تیپ هوابرد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انتخاب شد. این تیپ از یگانهای تحت امر قرارگاه برونمرزی رمضان بود. نوروزشاد نیز بعدها به جمع راویان دفتر سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست.
گزارش این خبرنگاران از اعزام قوای محمد رسولالله(ص) به سوریه در شماره 36 این نشریه به تاریخ 12 تیر 1361 یعنی دو روز پیش از اسارت احمد متوسلیان، منتشر شد. نشریه امید انقلاب، نشریه دانشآموزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش بیست میلیونی بود.
در ادامه متن این گزارش را میخوانید:
** حرکت نیروها به سوی دمشق
پس از ساعتها انتظار به همراه خیل عاشقان شهادت لحظه موعود فرا رسید و فرزندان قرآن پس از رد شدن از زیر قرآنی که در دست یکی از برادران روحانی بود و روبوسی با رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی گام به درون هواپیمای نیروی هوایی جمهوری اسلامی گذاردیم تا عازم گوشهی دیگری از جهان اسلام برای دفاع از مسلمین تحت ستم صهیونیسم غاصب، شویم.
هرچند از فراوانی انسانهای مشتاق بیش از یک ساعت و نیم مداوم به داخل هواپیما میآمدند ولی در همین حال نیز بچههای پاک و صادق و مسلمانانی که پاکبازیهایشان اخلاص مسلمانان صدر اسلام را به خاطرها میآورد لحظهای دادن شعار و خواندن سرود را قطع نمیکردند و با قرائت قرآن آمادگی خود را جهت پرواز به سوی جنوب لبنان اعلام مینمودند.
لحظات پرشور خداحافظی به سر آمد و ساعت 5:20 بعد از ظهر چرخهای بوئینگ غول پیکر از زمین فرودگاه تهران کنده شد و غول آهنین نیروی هوایی همراه صدها عاشق لقاالله به سوی دمشق پر کشید. صندلیهای طبقه دوم هواپیما را معلولین سپاه پر کرده بودند. جوانانی که دست و پای خودشان را در راه اسلام هدیه کرده بودند. اینان مسلمانان مجروحی بودند که آمده بودند تا آخرین رمقهای خویش به همراه اندوختههایشان را در اختیار مبارزین علیه اسرائیل بگذارند.
** ورود نیروها به سوریه
ساعت هشت و نیم به وقت تهران و هفت به وقت سوریه وارد دمشق شدیم و پلکان به درب هواپیما متصل شد. در این لحظات مقامات بلندپایه سوری برای خوشآمدگویی وارد هواپیما شدند و پس از صحبتهای برادران سوری، حجت الاسلام موسوی نماینده تبلیغاتی وزارت ارشاد در منطقه سخنانی ایراد کردند و سپس برادر احمد فرمانده قوای محمد رسول الله سخنانی ایراد کرد.
ابتدا معلولین از پلکان پایین آمدند و سپس سایر رزمندگان از هواپیما خارج شده و درون خیل ماشینهایی که برای حمل این عزیزان آمده بودند، سوار شدند. ما به همراه سایر گروه اعزامی مجله امید انقلاب نیز در درون مینیبوسی نشستیم. آنچه در ابتدا توجه ما را جلب نمود تقاضای راننده اتوبوس و محافظین آن از ما بود که بی صبرانه از ما عکس امام خمینی را خواستار بودند. دو مینیبوس در جلو و بقیه کامیونهای نظامی از پشت ستونی را تشکیل میدادند که طول آن به چندصد متر میرسید. در بین نیروهای رزمندهی ایرانی چند داوطلب از کشور لیبی و الجزایر نیز حضور داشتند.
از فرودگاه به محلهی شیعهنشینی در حاشیه دمشق به نام زینبیه رفتیم و در مدخل حرم مطهر حضرت زینب(س) پیاده شدیم. در این لحظه نیروهای ایرانی دواندوان و شتابان خود را به سوی ضریح مطهر پرتاب کردند و گریه و نالهها و ضجهها بود که فضا را تکان میداد. پس از زیارت حرم مطهر حضرت زینب(س) و اقامه نماز جماعت قصد رفتن داشتیم که در بین راه مورد استقبال شدید مردم قرار گرفتیم. زنان در یک سو و مردان در سویی و کودکان و نوجوانان در میانشان شعارهای بسیار تند و کوبنده و انقلابی سر میدادند و چنان ابراز احساسات مینمودند که همه ما را به تعجب انداخته بود که چگونه در نقطهای دور از میهن اسلامیمان ایران اینچنین توسط مسلمانان سوریه مورد استقبال واقع میشدیم. شور و شعف عجیب مردم با شعارهای "خمینی سیرسیر نحن جنودک لتحریر" (خمینی به پیش به پیش ما سربازانت هستیم تا رهایی) بالدم بالروح –نحمیک یاجنود (قسم به خونمان به روحمان حمایتتان میکنیم ای سربازان) بالدم بالروح نحمیک یاخمینی (قسم به خونمان، به روحمان حمایتت میکنیم ای خمینی) یا ایها المسلمون اتحدوا اتحدوا (ای مسلمانان متحد شوید متحد شوید) عجین گشته بود. در بین جمعیت عدهای از زنان و خواهران عرب معصومانه سعی میکردند به فارسی شعار بدهند. آنها میگفتند: «خودایا، خودایا تا اینکلاب مهدی خمینی را نیکدار.»
در میان اشک شوق و سرعت ماشین و هیجان جمعیت نتوانستیم آنطور که باید ذرهای از شادی مردم را با دوربینهای خود ضبط کنیم هرچند شب بود و دیروقت ولی از هرجا که رد میشدیم مورد استقبال شدید مردم سوریه قرار میگرفتیم. در مسیر پادگانی که در کنار شهر برای نیروهای ایرانی آماده گردیده بود، هنگامی که از روبروی شهرک دانشگاهی دمشق رد میشدیم چراغهای تمامی آپارتمان این شهرک روشن بود و از پنجرههای آن ساکنینش که تمامی دانشجو و استاد بودند سر بیرون آورده و برای نیروهای ایرانی با دست زدن و سوت کشیدن ابراز احساسات میکردند. بالاخره در کنار شهر به پادگان رسیدیم و در آن مستقر شدیم.
** ورود به پادگان محل اقامت نیروها
آنچه در درون پادگان ما را به تعجب واداشته بود برخورد عجیب و غیرمترقبه نیروهای سوری با ما بود؛ زیرا ما اولین نیروی پاسدار بودیم که به سوریه وارد شده بودیم و قبل از ما جمعی از نیروهای تکاور به سوریه آمده بودند. وقتی جریان را جویا شدیم فهمیدیم که سوریها از نیروهای ایرانی(تکاوران) پرسیده بودند که آیا خرمشهر را آزاد کردید؟ و عراق را شکست دادید؟ که در جواب برادران تکاور گفته بودند نه کسانیکه عراق را شکست داده و خرمشهر را آزاد کردهاند و به آسانی روی مین میروند و شجاعتشان زبانزد خاص و عام است فردا میآیند(منظور نیروهای بسیج و سپاه بوده است) و خلاصه ما نیروهایی بودیم که با دید عجیبی به هیکلهای نحیف و ضعیفمان نگاه میکردند و وجود معلولین و مجروحین در بین ما برایشان این تعجب را فزونتر نموده بود!
روز بعد با سربازی سوری که بر دوشش بیسیمی به چشم میخورد و عازم لبنان بود صحبت کردیم. این سرباز از شعور بالای اسلامی برخوردار بود. او میگفت ما در سوریه برای شهادت از یکدیگر سبقت میگیریم و خانوادههای ما برای شهدایشان نمیگریند. در کنار این برادر مسلمان سوری سرباز دیگری دیده میشد که روی کلاهش نوشته شده بود «استشهاد طریق الخدود» یعنی طلب شهادت رمز جاودانیست. در این پادگان با فرمانده پادگان بسیار دوست و صمیمی شدهایم حتی وقتی برای رفتن به شهر ماشین درخواست میکنیم این برادر از روی محبت میگوید باید صبر کنید تا اتوبوس برای شما بیاید و من نمیگذارم شما با این ماشینهای نظامی به شهر بروید!
** جمعآوری اطلاعات
بچههای اکیپ همه کار میکنند؛ ازجمله نمازجماعت را در این چند روزه دائما برقرار کردهاند و برنامه قرائت قرآن و شعارها همه در دست بچههاست در ضمن نیروهای شناسایی اکیپ مرتبا در خاک لبنان مشغول شناسایی و جمعآوری اطلاعات هستند. آنچه از این برادران شنیده میشود اثرات تاثرانگیز حمله ناجوانمردانه اسرائیل و بمباران هوایی و کشتار بیرحمانه مردم بیگناه است. گفته میشود در شاهراه دمشق –بیروت حتی به ماشینهای شخصی نیز رحم نکردهاند و آنها را به راکت بستهاند و این در حالی است که بیروت زیر آتش سنگین و وحشیانه مزدوران صهیونیزم قرار دارد. بنا به گفته شاهدان عینی در صور با تانک از روی ماشینهای شخصی که حامل زن و کودک و پیرمرد و پیرزن بوده است عبور کردهاند و آنها را که در حال خروج از شهر بودهاند در زیر زنجیرهای تانکهای اسرائیلی له ساختهاند و بیشتر این جنایتها متوجه شیعیان لبنان بوده است.
تا امروز که این گزارش را میفرستیم(29 خرداد 1361) علیرغم تبلیغات رژیم اشغالگر قدس هنوز اسرائیل نتوانسته وارد شهر صیدا شود، شیعیان و محرومین صیدا وقتی شنیدهاند که نیروهای ایرانی برای یاری به آنها میآیند، به شدت مقاومت پرداخته و نیروهای زرهی اسرائیل را در دروازههای شهر صیدا فلج کردهاند. همچنین در بیروت خود ما شاهد بودیم که بچههایی که در خیابانها مشغول بازی بودند و انگار که به صدای انفجارها در گوشه و کنار شهر عادت کردهاند وقتی ما را دیدند از ما پرسیدند که آیا شما هم مثل دیگران فقط حرف میزنید یا آمدهاید واقعا بجنگید؟ و ما به آنها گفتیم که انشاءالله در عمل ثابت خواهیم کرد!
به گفته تمامی مردمی که با آنها صحبت کردهایم و همچنین به نقل از مقامات بلندپایه سوری وقتی برای اسرائیل اعزام نیرو از ایران قطعی شده اعلام آتشبس نموده است!!
رفعت اسد (برادر حافظ اسد) عضو شورای فرماندهی سوریه و وزیر دفاع دو روز پس از رسیدن نیروهایمان به سوریه به پادگان آمده و برای نیروهای ایرانی سخنانی ایراد کرد.
** بازار شام و صعود ارزش ریال
پس از دیدار با برادر محتشمی سفیر جمهوری اسلامی در سوریه به سوق الحمیدیه(بازار حمیدیه) جهت تهیه لوازم ضروری خود رفتیم(این لوازم از قبیل باطری و فیلم و... بوده است) مردم سوریه که با لباسهای عجیب و غریب روبرو شده بودند با تعجب ما را تماشا میکردند. در مدخل بازار چند نفر صراف که متوجه شده بودند ما ایرانی هستیم سراغمان آمدند و از ما پول ایرانی میخواستند که امتناع کردیم. علت اصلی اینکار صعود ارزش ریال میباشد. قبلا دولت ما برای هر لیره سوریه حدود 20 الی 25 ریال میپرداخته که پس از آمدن نیروهای ایرانی به سوریه به یکباره ارزش ریال ترقی کرده و هماکنون هر لیره سوریه معادل 17 ریال ایرانی شده است. سودجویان نیز در این میان سعی دارند که با خرید ریال ایرانی از صعود بیشتر آن جلوگیری نمایند!
** تقاضای عکس امام
در اواسط بازار چند نفر جلویمان را گرفتند و از ما پرسیدند که شما ایرانی هستید؟ جواب دادیم که بله ما ایرانی و پاسدار انقلاب اسلامی هستیم؛ بالاخره پس از احوالپرسی از ما یک تقاضا داشتند و آن اینکه به آنها عکس امام بدهیم و ما هم به این برادران عکس امام دادیم و آنها عکس امام را بوسیدند و پس از خداحافظی به راه خود ادامه دادند.
در بازار شام برخی مغازهها عکس امام را پشت ویترین خود قرار دادهاند خصوصا کتابفروشیهای انتهای بازار حمیدیه.
** مسجد اموی
انتهای بازار معروف شام (سوق الحمیدیه) مسجدی است قدیمی معروف به «جامع الاموی»؛ مسجد اموی جایی است که اسرای کربلا را به آنجا آوردند و بر روی منبر آن یزید بن معاویه بر علیه خاندان پیامبر سخنرانی کرد و در گوشه این مسجد مکانی است که سر مبارک سیدالشهدا امام حسین علیه السلام را بر سر نیزه در آن نگهداری میکردند. این مکان رأس الشهدا نام دارد و یکی از زیارتگاههای شیعیان آن حضرت است. این محل برای ما ایرانیها بسیار غمانگیز است و پس از حدود 14 قرن اینک شیعیان آن حضرت در راه ایشان جان بر کف نهاده برای دفاع از اسلام به سوریه هجرت نمودهاند و اکنون در آن مکان به زیارت میپردازند. اینجا یکی از میعادگاههای عشاق رزمنده ما است.
** حرم حضرت رقیه
در سمت راست مسجد اموی حرم مطهر حضرت رقیه دختر سه ساله حضرت امام حسین(ع) قرار دارد. میگویند وقتی اسرای کربلا را به شام آوردند در خرابهای ایشان را نیز نگه داشتند و چون این طفل سه ساله امام حسین(ع) در فراغ پدر بیتابی میکرد یزید ملعون دستور داد تا سر امام حسین(ع) را به حضور حضرت رقیه آورند تا شاید قدری آرام گیرد و حضرت رقیه با دیدن سر بی بدن پدر بزرگوارش آن سر مبارک را در آغوش گرفت و از شدت غم و غصه جان به جان آفرین تسلیم کرد و در همانجا شهید شد.
در حرم حضرت رقیه(س) با یک دانشجوی ایرانی برخورد کردیم، این برادر از فرانسه آمده بود؛ تا به ایران برود و از طریق بسیج به لبنان اعزام شود.
در بازگشت از حرم حضرت رقیه از مسجد اموی رد شدیم. در خروج از مسجد دو خواهر که رانده شده عراقی بودند و یک سالی بود که در سوریه زندگی میکردند را دیدیم. آنها به هر سه نفرمان (اکیپ اعزامی امید انقلاب) یک قرآن هدیه کردند.
ما آنها را قبلا در مسجد دیده بودیم. آنها جلو آمده بودند و پس از اینکه فهمیدند ما ایرانی هستیم به ما گفتند که ما را صدام از عراق بیرون کرده است. در آن وقت به این ملاقات اهمیتی ندادیم ولی وقتی برگشتیم پی به ارزش انقلاب اسلامی بردیم زیرا این خواهران حدود 2 ساعت منتظر ما بودند تا هدایا را به ما بدهند که برای خود ارزشی قائل نیستیم و همه را از برکت رهبری امام و انقلاب اسلامی میدانیم که مسلمین جهان اینقدر امید و انتظار نسبت به انقلاب ما دارند و از صمیم قلب آرزو کردیم که خداوند شایستگی حفظ و نگهداری از انقلابمان را به ما عطا فرماید.
** دعای کمیل در زینبیه
به سفارت برگشتیم دولت سوریه با برگزاری دعای کمیل نیروهای ایرانی در زینبیه موافقت کرده بود. فورا خودمان را به پادگان رساندیم تا همراه سایر برادران عازم زینبیه شویم. در پادگان شور عجیبی حکمفرما بود همه سوار ماشین شدیم. با وجود اینکه ماشینها به حد اشباع از جمیعت موج میزد. طول ستون بسیار زیاد بود و در حالی که هیچ کس از مردم عادی از برنامه ما خبر نداشت به محض مشاهده ماشینهای ما مردم سراسیمه از خانهها بیرون ریخته و با اجتماع خود از ما استقبال میکردند. پارچه سبز رنگی که بچهها بر سر بسته بودند و روی آن نوشته شده بود «الی بیت المقدس» یک حالت روحانی عجیبی در بین مردم ایجاد کرده بود و احساسات مردم را به آتش میکشید.
مردم در همه جا از ما عکس امام میخواستند بالاخره به زینبیه رسیدیم حدود دویست متری حرم ماشینها ایستادند و بچهها در صفوف منظم به طرف حرم به راه افتادند؛ ولی طولی نکشید که عشق به زیارت حرم حضرت زینب(س) بچهها را به وجد آورد و صفها به هم خورد و مثل اینکه بال درآورده باشند به طرف ضریح مقدس آن حضرت پرواز کردند. این حرکت بچهها مردم را مبهوت کرده بود و اشک بر چشمانشان نشانده بود. در هنگام ورود به حرم حضرت زینب به قدری صدای الله اکبر بلند بود که من باورم نمیشد این صداها از حلقوم انسانها بیرون بیاید. شیعیان ایرانی، عراقی، افغانی، سوری و لبنانی در طرفین مسیر و در مدخل حرم برای استقبال اجتماع کرده بودند و شعارها و مراسمی را آماده نموده بودند؛ ولی با حرکت عجیب بچهها همگی غافلگیر شدند و تنها عکسالعملشان گریه بود و بس! عاشقان خاندان امام حسین عشق خود را با اشک و عزاداری چنان بیان کردند که قلم از توصیف آن عاجز است فقط این را میتوان گفت که عده بسیاری از شدت شوق از حال رفته و بیهوش شدند و بر سر دست بقیه عشاق به کناری برده شدند. پس از سیزده قرن با صدای حسین حسین شیعیان حضرت زینب از غربت خارج شده بود، زنها نیز با حجاب مشکی در کناری مشغول گریه و عزاداری بودند ولی ناگهان صحنهای همه را متحیر و متاثر کرد. پاسداری بر دوش سایر برادران وارد صحن شد و در حالی که دو دستش را بالا برده بود شعار میداد «هذا ندا الامام –یا ایها المسلمون التزموا بالاسلام» ندام امام است –ای مسلمانان –به داد اسلام برسید.
این پاسدار یک دستش از بازو قطع بود و این صحنه همه را به شدت به گریه انداخت و در حقیقت این برادر یک دست بیشتر نداشت!!
برخی از برادران نوارهای سبز سرشان را بر پیشانی بچههای کفنپوش حاضر در آنجا بستند که منظره جالبی را بهوجود آورده بود. سپس نماز جماعت مغرب و عشا اقامه شد. در میان این همه هیاهو نکتهای مرا شدیدا متاثر کرد. بچهای کوچک که پنج سال بیشتر نداشت جلو آمد و خواست با یکی از برادران پاسدار دست بدهد. این برادر نیز دستش را جلو برد بلافاصله پسرک با حالتی معنوی سرش را جلو آورد و دست برادر پاسدار را بوسید. به جز با اشک نمیشد این صحنه را تصویر کرد! مردم به چشم امامزاده به ما نگاه میکردند و از سر و کولمان بالا میرفتند و آنها را غرق بوسه میساختند و گاه بچههایشان را به طرف ما میآوردند تا ما آنها را نوازش کنیم انگار دست ما تبرک بود؟!
دعای کمیل با شور و حال خاصی برگزار شد در این میان مردم هر کاری از دستشان برمیآمد انجام میدادند، آب یخ میآوردند و بیسکویت، شکلات و... بین بچهها تقسیم میکردند. ناگهان پس از اتمام دعای کمیل وزیر امور خارجه و وزیر دفاع جمهوری اسلامی وارد زینبیه شدند و در میان استقبال رزمندگان ایرانی وزیر خارجه جمهوری اسلامی، برادر ولایتی و سرهنگ سلیمی به ترتیب سخنانی ایراد کردند.
انتهای پیام/