سالگرد شهادت شهید مهندس علی انصاری؛

دعا کن تو هم شهید شوی

چند روز بیشتر به عید نمانده, حدود ۳۰۰ تومان دارم, می‌خواستم برای شما هدیه‌ای بخرم ولی فکر کردم با این پول می‌توانم لباسهای نو برای عید خانواده‌ای فقیر بگیرم.
کد خبر: ۸۹۹
تاریخ انتشار: ۱۵ تير ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۲ - 06July 2013

دعا کن تو هم شهید شوی

خبرگزاری دفاع مقدس، شهید مهندس علی انصاری در خرداد ماه سال هزار و سیصد و بیست و سه از خانواده ای مذهبی و معتقد و متدین در شهرستان رودسر متولد شد و پس از گذراندن مقاطع تحصیلی تا سوم دبیرستان در شهرستان رودسر، جهت ادامه تحصیلاتش به تهران رفت و در دبیرستان نظام به تحصیلش ادامه داد و در سال ۴۰ موفق به اخذ دیپلم ریاضی از دبیرستان نظام شد و سپس وارد دانشکده افسری گردید، اما در خرداد سال ۴۲ بدلیل وجاهت مذهبی اش از دانشکده نظام اخراج شد.

شهید انصاری پس از گذراندن دوره تربیت معلم به استخدام آموزش و پرورش درآمد و شغل شریف معلمی را در پیش گرفت و به روشنگری اذهان عمومی و موشکافی مسائل مذهبی و اجتماعی همت گماشت و مردم را از وضع زمانه آگاه ساخت. چند سال بعد مجددا در کنکور شرکت و وارد دانشگاه شد.

وی دانشجوی سال سوم دانشکده بود که ازدواج نمود و یک فرزند دختر از این پیوند مقدس به یادگار مانده است. در دوران تحصیل به علت فعالیت های مذهبی و سیاسی چندین بار توسط ساواک بازداشت و زندانی شد، حضور در جلسات قرآنی و نهج البلاغه و تفاسیر آیات عظام محمدی گیلانی، محفوظی و فلسفی در استواری و انگیزه فردی وی در مبارزه با نظام منحوس پهلوی و استقرار حکومت الله تاثیر بسزایی داشت.

پس از اتمام تحصیلات دوره کارشناسی برای فوق لیسانس شرکت، ولی ساواک از ادامه تحصیل وی ممانعت کرد.

شهید علی انصاری بنابر وصیت پدرش که در وی نبوغ خاصی را مشاهده کرده بود جهت ادامه تحصیل و با اسم مستعار از ایران خارج و به آمریکا رفت و در آمریکا در دو رشته صنایع و دکترای ریاضی بطور همزمان شروع به تحصیل علم و دانش نمود و همان زمان در دو دانشگاه نیز تدریس می کرد و پس از دو ترم به جرم تبلیغ اسلام، از تدریس در تمامی دانشگاههای آمریکا منع گردید.

شهید مهندس علی انصاری مسئولیت برگزاری مجالس و تظاهرات در آمریکا را بر عهده داشت و علاوه بر آن دبیر انتشارات انجمن اسلامی بود و در زمینه انتشارات کتب با روحانیون مبارز رابطه نزدیکی داشت و در طول اقامت در آن دیار غربت برای سخنرانی به اکثر نقاط آمریکا و کانادا و لبنان مسافرت کرد و به علت دوستی نزدیکی که با شهید چمران و امام موسی صدر داشت، چندین بار به لبنان سفر کرد.

این فعال دانشجویی در اواخر انقلاب، همانند دیگر عاشقان اسلام به محل اقامت حضرت امام (ره) در نوفل لوشاتوی فرانسه خدمت ایشان رسید و کسب فیض و تکلیف نمود.

وی سال ۵۷ در حالی که کارهای رساله دکترای خود را انجام می داد به ایران بازگشت و پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ابتدا به معاونت استانداری خراسان و سپس سمت استانداری گیلان منصوب گردید و در کنار آن عضو هیات علمی دانشگاه گیلان و پست دانشگاه فنی گیلان را هم بر عهده گرفت.

علی انصاری بعد از واقعه ۷ تیر طی سخنرانی در میدان شهرداری رشت خطاب به منافقین و سرسپردگان آمریکایی گفت: ما خدمتگزاران ملت هر روز غسل شهادت می کنیم و باکی از شهید شدن نداریم؛ زیرا که شهادت برای رضای خدا ترس ندارد؛ بلکه آرزوی ماست و ما به آن افتخار می کنیم.

شهید مهندس علی انصاری بزرگ مردی که قلبش مالامال از تعهد و تقوا و عشق و تلاش و ایثار بود در تاریخ 15 /60/04 در ساعت ۷ بامداد در چهارمین روز خونین ماه مبارک رمضان در خیابان لاکانی رشت مورد هجوم ناجوانمردانه منافقان قرار گرفت و به مقام عالی شهادت در راه رضای حضرت باری تعالی که سالها برایش تلاش کرده بود، نائل آمد و روسیاهی بر منافقین از خدا بی خبر ماند و مهندس شهید انصاری هم سندی بر این مدعا گردید.

شهید انصاری به روایت همسر

سال اول زندگی مشترکمان بود. علی خیلی آرام در کنارم نشست و گفت: «چند روز بیشتر به عید نمانده؛ حدود ۳۰۰تومان دارم، میخواستم برای شما هدیهای بخرم ولی فکر کردم با این پول میتوانم لباسهای نو برای عید خانوادهای فقیر بگیرم. نمیدانم وظیفهام چیست. فکر کردم اگر با شما در میان بگذارم و شما مرا تشویق کنید که برای آنها وسایل بخرم باعث میشود اگر این کار ثوابی هم داشته باشد شما هم در این مسئله سهیم باشید و این بهترین عیدی برای همسرم است.»

همسر شهید انصاری ضمن بیان اعمال خیرخواهانه علی انصاری نسبت به فقرا و مستمندان گفت: کودک سه سالهام صبح روز عید با شوق فراوان از خواب بیدار شد تا سال نو را به پدرش تبریک بگوید ولی او در خانه نبود. صبح خیلی زود برای رسیدگی به کارهایش و انجام مأموریتی به شهرستان بندرانزلی رفته بود. نگاهی به فرزندم کردم. او در سن کودکی قرار داشت و نمیدانست که پدرش شاگرد مکتب امیرالمؤمنین است و روز عید برای تقسیم مواد غذایی و رسیدگی به امور نیازمندان از خانه بیرون رفته و برای اینکه خدمتش صادقانه باشد، به من نیز نگفته است. علی همانند صاحب نامش بینشان و بیریا مرهم زخمهای دل نیازمندان بود.

این همسر شهید با بیان شجاعت شهید انصاری گفت: اوایل تیرماه سال ۱۳۶۰به مناسبت شهادت ۷۲ تن از گیلان به تهران آمده بودم. عصر روز چهاردهم تیرماه علی آقا تلفن کرد و گفت: «فردا شهید میشوم. به دلم افتاده و میدانم به لقاء الله خواهم رسید». بغض گلویم را گرفت و با ناراحتی پرسیدم: «چرا این طور تصور میکنید، شما که تاکنون تلفنها و تعقیبهای زیادی داشتهاید؛ اگر ممکن است به جای چهارشنبه امروز به دنبال من بیایید». نگذاشت جملهام تمام شود و با لحن خاصی گفت: «هرگز میدان را با تهدید خالی نمیکنم».

وی در ادامه نیز روز حادثه را تشریح نمود و افزود: آن روز هر دو ساعت یک بار با ایشان تماس میگرفتم تا اینکه صبح روز بعد؛ قبل از وقت اداری، با محل کارش تماس گرفتم ولی هنوز به آنجا نرسیده بود. اضطراب تمام وجودم را فرا گرفت، با خودم گفتم: «خدایا برای علی اتفاقی نیافتاده باشد». مدت کوتاهی گذشت. درست ساعت ۸:۳۰ صبح یکی از دوستانش اطلاع داد به پای انصاری تیر خورده است و باید به گیلان بروم. اما من باور نکردم چون خودش به من گفته بود: «اگر خبرم را شنیدی، مطمئن باش که به دو جای بدنم شلیک خواهند کرد، به مغزم چون برای خدا میاندیشد و به قلبم چون برای مردم میتپد». زمانیکه به گیلان رسیدم، پیکر غرق به خون علی با یازده گلوله در بدن آماده تشییع بود و من در سوگ او جامه سیاه بر تن کردم.

وصیت نامه شهید انصاری

 و تو ای دخترم، کوله بارم را بر دوش گیر و فرزند شهادت باش. همرزمان تو در هفدهم شهریور ماه غوغا به پا کردند و با سمیهها همراه شدند. تو نیز همچون سمیه از حق پیروی کن و بدان که هیچ مکتبی غیر از اسلام یارای پیاده کردن عدالت اجتماعی را ندارد. بر سر مستکبرین فریاد زن، نسبت به مستضعفین خاضع باش …

اما تو ای همراهم (همسرم) با مشکلات زمانه مدارا کن و مانند سنگ صخره باش، بدان اگر شهید شدم، زهی سعادت. در هر صورت تو راهی را که راه انقلاب حسین (ع) هست، ادامه بده و آنقدر تلاش کن تا به شهادت برسی.

از مال دنیا چیزی ندارم که برایت بگذارم ولی با شرافت زیستن را به یادگار گذاشتم که تو نیز آن را ادامه دهی. اگر مردم در زیر عکس امام (ره) عکسم را جای دهید که شاید ترشحات روحانی عظیم این مرد بزرگ بر تصویرم، غبار شرف گیرد.

چیزی ندارم که برای تو باقی بگذارم ولی بدان که عمری را با شرافت زیستم و در مقابل ناحق هرگز سر تعظیم فرود نیاوردم. تو چو کوه استوار باش اگر کشته شدم زهی خوشبختی، بر مردهام گریه مکن شیرزن باش و مقتدر.

کولهبارم را برگیر و بقیه را هم را ادامه ده و هیچوقت راه امام را تنها مگذار. اگر همه عدول کردند تنهای تنها به راهت ادامه بده تا در این راه تو نیز به شهادت برسی. از مرگ نهراس چون ترسوها جسارت مبارزه را ندارند. در مبارزه با ضد انقلابیون (مزاحمین اسلام) در هر نوعش مبارزه کن دختر شجاع باش و امیدوارم انقلاب را یاری کنی که خدا یاریکنندگان را دوست دارد.

ای کاش میتوانستم آن چیز را که در قلبم هست با تو بگویم ولی زبانم یارای گفتن و یارای نوشتن را ندارد. برای رسیدن به آگاهی و شناخت قرآن بخوان، تا در فهم بدانجا برسی که شک از دل تو زدوده شود و برای رسیدن به شهادت روزشماری کنی. در هر سنگر مبارزه مادرت را نیز همراه ببر.

نظر شما
پربیننده ها