گروه دفاعی امنیتی دفاع پرس: مقداد کامکار-مونا معصومی: تاریخ پر فراز و نشیب نیروی هوایی ارتش ایران در دوران دفاع مقدس همواره مملو از مردان آسمانی، خداجو، متخصص و متعهدی است که با ایمانی راسخ و قلبهایی عاشق به مصاف متجاوزین به حریم میهن اسلامی رفتند، و با تقدیم شهدای بزرگی چون بابایی، دوران، خلعتبری و اردستانی ضمن شکستن هیمنه دشمن، کارنامه درخشانی را از خود به جای گذاشتند.
حال وظیفه ماست تا مجاهدتهای این پرستوهای مهاجر را ارج نهاده و صحنههای شورانگیزی رزمشان را بر ضمیر تاریخ ثبت نماییم.
آنچه در ذیل میآید متن گفتگوی خبرنگاران دفاع پرس با امیر خلبان سیاوش مشیری کمکخلبان و همرزم شهید عباس دوران است که از منظرتان میگذرد:
لطفا بفرمایید در چه سالی و کجا با شهید دوران آشنا شدید؟
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در شهریور سال 1357 به گردان 31 شکاری همدان وارد شدیم. عباس ستوان یکم خلبان بود. یک ماه پس از ورود من به این گردان به پایگاه بوشهر منتقل شد. در آنجا آشنایی زیادی با هم پیدا نکردیم.
در بحبوحه انقلاب و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ما درگیر مشکلاتی که در غرب کشور و کردستان پیش آمد، بودیم. در آن زمان ما 30 سورتی در روز و 30 سورتی در شب پرواز داشتیم.
درگیر این مسائل بودیم که جنگ تحمیلی آغاز شد. در سال 58 تعدای از خلبانها ماموریت یافتند تا به بوشهر بروند و من نیز یکی از آنها بودم. این خلبانها مدتی بود که پرواز نکرده بودند. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی هر پایگاه نزدیک به 60 سورتی پرواز انجام می داد که بعد از پیروزی انقلاب به دلایل مختلف همچون تحریم شدن قطعات هواپیما توسط آمریکاییها و جریان پاکسازی 60 سورتی پرواز به یک سورتی کاهش یافت، در پایگاه بوشهر بار دیگر شهید دوران را دیدم. او خلبان کابین جلو و من خلبان کابین عقب بودم.
در خصوص پاکسازی نیروی هوایی در اوایل انقلاب و تاثیر آن بر نیروها توضیح دهید؟
**حواشی که در جریان پاکسازی نیروی هوایی بوجود آمد/ نام دوران در لیست پاکسازی ارتش!
از آنجا که ساختار ارتش ایران در زمان طاغوت با الگوبرداری از کشورهای غربی تاسیس شده بود، مسلما با وقوع انقلاب اسلامی باید متحول می شد. در این راستا برنامه پاکسازی ارتش به فرماندهان ابلاغ شد.
در همین راستا آمار گردان ما در پایگاه که در آن زمان حدود 186 خلبان را در اختیار داشت به حدود 120 نفر تقلیل یافت. بعد از این جریانات سیستم حکومت اسلامی برای استخدامیهای نیروی هوایی شروع به برگزاری کلاسهایی توجیهی و روشنگری کرد، که طی این فرایند مواضع جدید را برای افراد روشن کرده و بعد از اتمام کلاسها به افراد گفتند شما مختار هستید میتوانید در نیروی هوایی بمانید و خدمت کنید و یا اینکه از مجموعه بروید.
البته در جریان پاکسازی، حواشی و قضایایی هم بهوجود آمده بود؛ مثلا امکان داشت کسی که امروز بهعنوان تایید کننده افراد محل رجوع بود، با فردی دیگر خصومت شخصی داشت، و همین باعث می شد که اسم آن فرد را جزو نیروهای ناکارآمد بدهد. چنانچه تقریبا همین مسئله باعث شد که در اولین آمار که جهت پاکسازی نیروی هوایی گرفته شد اسامی خلبانان شریف و متعهدی چون شهید عباس دوران نیز دیده شود.
مسئول پاکسازی ارتش، شهید اقاربپرست برادر خانم شهید کلاهدوز بود. ایشان با مسئولان امنیتی، عقیدتی، حفاظت و اطلاعات جلسه گذاشته و پیشینه وعملکرد هر یک از این افراد که در لیست تعدیل بودند را بررسی میکرد.
با بررسی پیشینه فعالیتهای شهید دوران وقتی دیدند که ایشان به هیچ دسته، حزب و گروهی وابسته نیست، و گرایشات سلطنتطلبانه نیز ندارد و همچنین از سابقه خوبی در نیروی هوایی برخوردار است، به این نتیجه رسیدند در مورد ایشان اشتباه شده و از این رو با ارسال نامهای خواستار برگشت ایشان به مجموعه شدند.
** 4 سال خلبان کابین عقب بودم
مسئولیتهای خلبان کابین جلو و عقب چه بود؟
سیر هواپیماهای F4 به اینصورت است که به دلیل سنگین بودن، دو خلبان هدایت آن را به عهده دارند. خلبانهای کابین عقب بهطور معمول حدود دو سال را در کابین عقب پرواز کرده و پس از کسب تجربه لازم به کابین جلو منتقل میشوند. ولی به دلیل این که در بحبوحه انقلاب به سر میبردیم و شرایط برای پرواز عادی نبود من و برخی از دوستانم چهار سال در کابین عقب پرواز کردیم.
خلبان کابین جلو در واقع مسئولیت پرواز و هدایت هواپیما را بر عهده دارد در یک دستش تراتر گاز را داشته و در دست دیگر فرمان هواپیما را نگه میدارد. و همچنین باید بهطور همزمان با چشم و گوشش اطراف را تحت نظر داشته و پایش نیز بر روی پدال باشد و ارتباط رادیویی را برقرار میکند. البته مسئولیت خلبان کابین عقب که از آن با عنوان "ناوبر" یاد میشود نیز دشوار است. که مهمترین آن راهنمایی، نقشهخوانی و استفاده از دستگاه «آی ان اس» است، که در واقع می توان گفت کار دستگاه «جی پی اس» را به شکل دیگری انجام می دهد. بدین معنی که اگر قرار باشد ماموریتی انجام شود از این دستگاه برای کسب اطلاعات و مطابقت آن با نقشه در کابین عقب استفاده می شود؛ که البته کار با آن کمی دشوار بود.
در دوران جنگ کار ما بیشتر شد. ما دستگاهی داریم به نام R W R داشتیم که این دستگاه چنانچه هر گونه راداری بر روی شما کار کند با فرستادن پالسهایی به شما اطلاع میدهد که دشمن از چه سمتی و با چه دستگاهی هواپیمای شما را ردیابی میکند.
** چگونگی جنگ الکترونیک بمبافکنهای ایرانی با پدافند هوایی دشمن
دفاع پرس: سیستم پدافندی عراق چطور بود و چگونه با آن مقابله میکردید؟
عراق سامانههای پدافندی برد بلند در اختیار داشت و میتوانست با موشکهای سام 2 و سام 3 تا ارتفاع 90 هزار پا را مورد هدف قرار دهد.
دشمن با امواجی که در طول و عرض آسمان میفرستاد بر روی جنگندههای ما قفل میکرد و حالا ما باید با استفاده از سیستمهای جنگ الکترونیک قفل راداری را میشکستیم، و صفحه اسکوپ را برای پدافند دشمن به یکباره سفید کرده و یا اینکه با اجرای برخی ترفندهای الکترونیکی هواپیمای خود را در رادار دشمن از یک هدف به چند هدف تبدیل میکردیم؛ که دشمن در اینگونه موارد با سردرگمی مواجه شده و توانایی ردیابی را بهطور کلی از دست میداد.
**"جنگ در جنگ" مسئلهای که بامبرهای نیروی هوایی در دوران دفاع مقدس با آن مواجه بودند
همچنین از جهتی دیگر ما یک دستگاهی به نام "هارد" که از آن در جنگ الکترونیک استفاده میشد را در اختیار داشتیم، این دستگاه که مختص هواپیمای F4 بوده، و قادر است در جنگ الکترونیک با دیفیت کردن دشمن را سردرگم کرده و برنامهاش راعلیه خود بر هم زند. همینطور که گفته شود در واقع در آسمان دو نوع جنگ در جریان است، که از یک طرف باید نقشه و راه را جهت تخلیه بمبها پیدا کرد و از جهتی دیگر میبایست با استفاده از سامانه جنگ الکترونیک و ایجاد امواج کاذب فضای لازم را از جنگنده رهگیرهای دشمن گرفت و زمینه را برای ادامه حرکت خود تا اجرای کامل ماموریت (انهدام مواضع دشمن) مهیا کرد، که اصطلاحا این پروسه را جنگ در جنگ میگویند.
دفاع پرس: عباس دوران را چطور خلبانی دریافتید؟
بی تردید هر جوانی دوست دارد که نام و آوازهای داشته باشد؛ عباس هم از این قضیه مستثنی نبود. پروازهای بسیار زیادی انجام داد که بیشتر آنها جنگی و عملیاتی بود.
عباس با یک هواپیما F4، 104 سورتی پرواز آن هم در شرایط جنگی که همواره با موشک و ضدهوایی همراه بود انجام داد که در نوع خود قابل تامل است.
**دشواریهای خدمت در پایگاه شکاری همدان در دوران دفاع مقدس
من در پادگان همدان بودم و ایشان در پادگان بوشهر خدمت میکرد، تفاوتی که بین این دو پادگان بود؛ در نوع ماموریت ها خلاصه می شد، ماموریت های پادگان همدان غالبا "لاین رنج" و برد بلند بود؛ لذا هنگامی که میخواستیم از پایگاه همدان اجرای ماموریت داشته باشیم باید حتما سوختگیری هوایی میکردیم. ما از شمالی ترین قسمت از ارومیه تا ناصریه را پوشش می دادیم. پادگان بوشهر به دلیل این که خلیج فارس را داشت بیشتر مناطق جنوب کشور و مرز را پوشش میداد.
لذا تعداد خلبان های که دراوایل جنگ از دست می دادیم بیشتر از پادگان همدان بود. چون طول مسافت پرواز از این پایگاه گسترده بود. بدین وجه که ما هرگاه که میخواستیم برای اجرای عملیات به بغداد برویم با رسیدن به مرزها تازه باید 150 مایل دیگر به جلو می رفتیم تا به بغداد برسیم. و حتما باید در بین مسیر سوختگیری می کردیم که بر میزان خطر و ریسکپذیری کار میافزود. بچه ها به گونه اعتراض نشستند که چرا ما در پایگاه بوشهر نباشیم. همین قضیه باعث شد تا در سال 60 یک تحولی ایجاد شود. شهید یاسینی، شهید دوران، شهید خلعتبری، مرحوم خطیبی، و جناب توانگیریان به پایگاه ما آمدند. و یک سری از همکاران ما همچون سیروس باقری، ناصر کاظمی، جعفر عمادی، ناصر کاظمی، مرحوم محمود اسکندری و امیر براتپور به پایگاه بوشهر منتقل شدند.
* میخواهم با عباس باشم
دوران در پایگاه بوشهر با دوست صمیمی اش شهید حسین خلعتبری که از خلبانان خطه شمال کشور و فرد مومن و محترمی بود، همکاری داشت. این دو عزیز خیلی با هم صمیمی بودند. و چندین ماموریت را با هم انجام داده و غالبا برای اجرای عملیات با هم می رفتند. در این اثنی وقتی که صحبت انتقال عباس پیش می آید آقای حسین خلعتبری هم تاکید می کند که من هم باید با دوران منتقل شوم که بعد با هم به پایگاه همدان منتقل شدند. درآن زمان شهید خضرایی فرمانده پایگاه بود. که شهید یاسینی را بهعنوان جانشین پایگاه انتخاب کرد. عباس دوران که در آن زمان درجه سروانی داشت به درجه سرگردی ارتقا یافته و سمت معاونت عملیات پایگاه همدان را عهدهدار شد.
**وحشت بعثیها از پرتاب بمبهای 750 پوندی نیروی هوایی در فتح المبین
از این تاریخ به بعد ما دیگر خود را برای نبردهای بزرگ آماده میکردیم. شاید تا آن تاریخ و بعد از عملیاتهای طریق القدس و ثامنالائمه(ع) پروازهای ارتفاع بلند نکرده و بیشتر در ارتفاعات پایین پرواز میکردیم.
اما از آزادی سوسنگرد به بعد اجرای عملیاتهای ارتفاع بلند را آغاز کردیم. که در نهایت به عملیات فتحالمبین رسید. این عملیات از حدود 18 اسفند 60 شروع شد.
در این عملیات ما هر روز یکبار، با 8 فروند هواپیمای اف4 مجهز به 4 بمب 750 پوندی که از نوع انفجار شدید بودند به مواضع دشمن حمله کرده و اهداف خود را بمباران میکردیم، از آنجا که سرعت هواپیمای اف4 مافوق صوت یعنی حدود 400 متر در ثانیه بوده است، با همین سرعت بمبها را رها میکردیم، که صدای مهیبی ایجاد میکرد.
توجه داشته باشید بمبی که با آن سرعت پرتاب شود با سرعت بیش از 2 ماخ به طرف زمین میآید، بنابراین قبل از این که با زمین برخورد کند با صدای مهیبی که تولید میشود زمین را به شدت میلرزاند. حالا شما در نظر بگیرید که 32 بمب 750 پوندی به یکباره و همزمان با زمین برخورد کند. حقیقتا تاثیر تخریبی بالایی در روحیه بعثیها داشت و اینگونه شد که عملیات فتحالمبین به نتیجه رسید.
همچنین به اندازه هواپیماهای ما از پایگاه بوشهر هواپیما جهت بمباران میآمد و بیش از دو برابر پایگاه دزفول، F5ها عمل میکردند.
**پرواز با دوران/ عباس اجازه نمیداد هیچ چیزی در ماموریتش اختلال ایجاد کند
خاطراتی از پرواز و معاشرت با خلبان دوران برایمان بگویید؟
قبل از اینکه وارد خاطره شوم باید مقدمهای را که مرتبط با این خاطره است خدمتتان عرض کنم. در نظر داشته باشید که هر طول موج که به سمت یک هواپیما میآید یک نوع صدا را در گوشی خلبان و کمک خلبان ایجاد میکند و از آنجا که خلبان باید با آرامش خاطر به مسائل پروازی توجه داشته باشد، این از وظایف خلبان کابین است عقب که باید به آن بپردازد.
به یاد دارم در یکی از پروازهایی که با شهید دوران بودم این اتفاق رخ داد و صداهای ناهنجاری که ناشی از دریافت سامانه های راداری از سایتهای پدافندی دشمن بود به طرف ما می آمد و سبب آزار و برهم ریختن تمرکز خلبان و کمک خلبان میشد، اما در این بین کمکخلبان باید از میان این سرو صداها با تشخیص به موقع کار فریب و پنهانسازی را انجام میداد، که اتفاقا در آن روز بنده نیز به همین کار مشغول بودم که ناگهان دیدم عباس با عصبانیت به من گفت آن دستگاه لعنتی را خاموش کن! من تا حدودی جا خورده بودم و البته کار خود را انجام داده بودم و از منطقه خطر دور شده بودم، فورا دستگاه را خاموش کردم و به کار خود و رصد تهدید ادامه دادم.
**ترس از مواجه با عباس وحشت داشت
شاید اگر کسی برای اولین بار با ایشان همسفر شده بود و این برخورد را از وی میدید پیش خود می گفت حتما ترسیده است که اینگونه فریاد میزند. اما من که بارها با ایشان ماموریت رفته بودم می دانستم که این خود ترس است که از مواجهه با شهید دوران وحشت دارد، و این عین واقعیت است که من با عباس آن را تجربه کردم.
عباس در کارش جدیت داشت و هنگامی که متوجه شد امکان دارد سروصدای دستگاه در کار و رسیدن هدفش اختلال ایجاد کند، فورا از من خواست تا آن را خاموش کنم؛ اما از آنجا که بسیار مبادی آداب و اهل احترام و تعارف بود، همیشه هنگامی که مأموریت پایان مییافت و هواپیما به زمین مینشست، برای خروج از هواپیما بسیار تعارف میکرد و غالبا نفر دومی بود که از هواپیما خارج میشد؛ با اینکه رتبه و درجهاش هم از ما بالاتر بود. اما به یاد دارم این بار وقتی که میخواست از هواپیما خارج شود، به خاطر تندی که کرده بود خیلی سریع و بدون وقفه از کابین جلو بیرون رفت، که با اینکه کلاه خلبانی به سر داشت من وقتی یک لحظه به چهرهاش نگاه کردم، احساس کردم که از خجالت تمام وجودش سرخ شده است.
**دوست دارم با یک جنگنده کاملا مسلح به قلب دشمن بزنم
در یکی دیگر از روزهای جنگ که ما با لباس پرواز جهت شنیدن زنگ اسکرمبلر آماده حرکت به طرف دشمن بودیم، در یک لحظه دیدم که عباس دوران وارد شد، من که در این اثنی گوشهای نشسته و در حال تلاوت قرآن بودم، متوجه عباس شدم که با چشمان نافذش به من خیره شده، لحظاتی بعد از آنکه با او احوالپرسی کردم، بدون مقدمه رو به من کرد و گفت «حاجی دوست دارم با یک هواپیمای تا بن دندان مسلح به سمت دشمن برم و به شدت مواضع حیاتی اش را بمباران کنم»؛ هنوز حرفش کاملا تمام نشده بود که این بار گفت «دوست دارم با یک جنگنده کاملا مسلح به دل دشمن بزنم و از این طریق ضربه مهلکی را به آن وارد کنم.»
به واقع شاید من در آن لحظه که متوجه منظورش نشدم؛ که چرا الان این سخن را می گوید، ولی پس از شهادتش به حرفهای آن روز ایمان آوردم. امروز که پیش خودم فکر میکنم، میگویم یقینا شهید دروان در آن لحظه تصمیمش را برای ضربه زدن به دشمن گرفته بود و در این راه از جان خودش نیز گذشته بود. (شهید دوران پس از هدف قرار گرفتن جنگندهاش توسط پدافند هوایی بعثیها، جنگنده خود را به یکی از مراکز مهم بغداد کوبید تا با این کار، بغداد را ناامن نشان دهد و مانع از برگزاری اجلاس کشورهای غیرمتعهد در عراق شود؛ این کار عباس نتیجه داد و باعث شکست عراق در عرصه دیپلماسی شد)
**پوزخند دوران به ادعای صدام/ نامه وزارتخارجه جهت اقدام نظامی در بغداد
هنگامی که عراق در بحبوحه برگزاری سران اجلاس غیرمتعهدها به سر میبرد و برقراری آن برایش فوقالعاده اهمیت داشت، نامهای از وزارت امور خارجه به ستاد ارتش و سپس نیروی هوایی آمد. در نامه نوشته شده بود "صدام میخواهد کنفرانس غیرمتعدها را در بغداد برگزار کند و اگر این خواسته محقق شود، عراق اعتبار سیاسی پیدا کرده و این به ضرر ما است؛ لذا باید محل برگزاری این کنفرانس تغییر یابد و تنها راهکارش هم اقدام نظامی است."
در همین اثنی یک روز من و دوران، توانگریان، خطیبیان و جوانمردی به همراه چند نفر دیگر در اتاق جلسات نشسته بودمی که شهید یاسینی فرمانده پایگاه وارد شد و گفت «بچهها اخیرا صدام اعلام کرده که بغداد دومین پایتخت امن دنیاست»؛ وقتی که یاسینی این حرف را زد ناگهان شهید دوران با حالت تمسخر و صدای بلند پوزخندی زد که سبب خنده اطرافیان شد.
قطعا این اقدام نظامی که درخواست شده بود از طریق نیروی زمینی و دریایی امکانپذیر نبوده و جابجایی محل کنفرانس غیر متعهدها تنها بهوسیله نیروی هوایی قابل اجرا بود.
ستاد نیروی هوایی خلبان محمود اسکندری را برای این کار انتخاب کرد و اعلام کردند که یک دسته پروازی سه فروندی برای اجرای این عملیات نیاز دارند که در نهایت قرار شد محمود اسکندری و ناصر باقری، عباس دوران و منصور کاظمیان و همچنین عباس اکبری و یک خلبان دیگر در کابین عقب، هرکدام با یک هواپیما به طرف بغداد پرواز کنند.
در ابتدا قرار بر این بود که سه فروند هواپیما در عملیات بغداد اقدام کند، ولی بعد تصمیم گرفته شد عملیات با دو فروند هواپیما آغاز شود و یک فروند هواپیما هم بهعنوان احتیاط حضور داشته باشد که اگر لازم شد اقدام کند. که اتفاقا هواپیمای عباس دوران در همان ابتدای حمله دچار مشکل میشود، ولی ایشان به خاطر آن روحیه سلحشوری و هدف و آرمانی که برای خود مشخص کرده بود به پروازش ادامه داد.
من در آن روز بهعنوان افسر ناظر عملیات در برج مراقبت قرار گرفتم. و مراقب بودم که هیچگونه تماسی با بیرون گرفته نشود و خلاصه اینکه دشمن از کمترین اطلاعات هم محروم بماند.
در این عملیات که با موفقیت به پایان رسید هواپیمای عباس دوران مورد اصابت قرار گرفته و ایشان نیز به شهات رسید، و از طرفی محمود اسکندری که هواپیمایش آسیب دیده بود به همراه کمکخلبان کابین عقب ناصر باقری به ایران برگشتند که در حال حاضر جانباز است، و منصور کاظمیان کمکخلبان شهید دوران که ایجکت کرده بود به اسارت دشمن درآمد.
**آخرین مکالمههای عباس پیش از شهادت/ هنوز ماموریتم به پایان نرسیده است
مدتها از این جریان گذشت تا اینکه منصور کاظمیان بهواسطه آزادی اسرای به کشور بازگشت، هنگامی که او را دیدم با توجه به صحبتی که آنروز در آلرت (آمادهباش) با شهید دوران کرده بودم به آقای کاظمیان گفتم از آن روز و آخرین لحظاتی که با عباس بودی برایم بگو؟ تعریف کرد که «در طول مسیر هواپیما دچار مشکل شد. نظر شهید دوران این بود که بغداد را دور بزنیم و سپس جهت بمباران برگردیم. چون او عملیاتهای زیادی در بغداد انجام داده بود، لذا بهتر با منطقه آشنا بود. اما اسکندری نظرش عکس عباس بود. خلاصه با وجود نظرات مختلف عملیات را شروع کردند؛ ما هنگامی که به اهداف رسیدیم بمبها را تخلیه کردیم.»
کاظمیان ادامه داد «پس از اینکه مواضع مورد نظر را زدیم به ناگاه متوجه شدیم موتور سمت چپ هواپیما به سبب اصابت گلوله، آتش گرفته است دوران در همین حین به من گفت منصور آمادهباش و به بیرون بپر، گویا هنگامی که کاظمیان از او می خواهد که ایجکت کند، دوران به او میگوید منصور تو بپر، من هنوز ماموریتم به اتمام نرسیده و باید به کارم ادامه دهم. در واقع صحبتی که با من کرده بود در اینجا نمود پیدا کرد. منصور ایجکت کرده و عباس دوران با هواپیما به ساختمان وزارت دفاع عراق وارد میشود و حدود 200 نفر از بعثیان را به هلاکت میرساند.»
**احترام افسر عراقی به مقام عباس دوران
آقای قاسم عبیری به همراه دو تن از دیگر آزادگان پس از ورود به میهن اسلامی برایم تعریف کردند «هنگامی که در اسارت بودیم ما را سوار ماشین کردند و به بغداد بردند، هنگامی که به نزدیکی یکی از میادین اصلی که اطراف آن ساختمان های مشرف به هم بود رسیدیم، افسر عراقی به ما اشاره کرد که از ماشین پایین بیایید، "اینجا مقام شهید دوران است به احترامش یک دقیقه سکوت کنید"» و همانطور که دیده شد، حتی دشمن هم برای عباس احترام قائل بود.
**خلبان حسین خلعتبری به من گفت: دوست دارم مثل آقایم حسین بدون سر از این دنیا بروم
یک خاطره عجیب و به یاد ماندنی هم از شهید حسین خلعتبری دارم که واقعا نشان از بزرگی و وارستگی این مرد دارد، به قول مرحوم خجسته میگفت خلعتبری نور بالا میزند.
بنده با خلبان خلعتبری همسایه بودم. مدتی بود که حسین را طوری دیگر می دیدم و حالاتش برایم قابل توجه بود، یک روز هنگامی که داشت به طرف محل کار می رفت با او همکلام شده و از او پرسیدم «حسین چی شده که اخیرا تو حالت متحول شده و همش این شعر "رفتند یاران ..." را زمزمه میکنی»؛ گفت «دوست دارم منم مثل آقام حسین(ع) بی سر برم.»
حسین کمتر از یک هفته بعد از این جریان در عملیاتی مجبور به ایجکت شد، و چون اختلالی در آن سیستم بهوجود آمد، سرش از تنش جدا شد، و بدین نحو همانطوری که آرزو داشت به شهادت رسید.
حسین یک قبر در سنقر دارد که سرش در آنجا مدفون است، و قبری دیگری در تنکابن دارد که بدن مطهرش در آنجا است.