4 روایت خواندنی در رابطه با سردار شهید "سیدمحمدحسن حسینی"؛

"سیدحکیم" حاج قاسمِ فاطمیون بود

"سید حکیم نمونه بارز یک فرمانده ولایی و به تعبیر بچه‌ها، حاج قاسم لشکر فاطمیون بود. چهره نورانی و آرام و بشاشی داشت."
کد خبر: ۹۲۰۱۶
تاریخ انتشار: ۲۹ تير ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۱ - 19July 2016

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید "سید محمدحسن حسینی" با نام جهادی "سید حکیم" دوست شهیدان ابوحامد، رضا خاوری، فدایی، رضا بخشی و سید ابراهیم و از اولین فرماندهان ارشد لشکر فاطمیون بود.

وی فرمانده تیپ ابالفضل العباس(ع) لشکر فاطمیون و از زبدهترین نیروهای اطلاعات عملیات بود که پیش از شهادت فرماندهی محور عملیاتی تدمر را برعهده داشت. وی 17 خرداد سال جاری در سوریه و در راه دفاع از حرم به شهادت رسید.

در ادامه خاطراتی در رابطه با این شهید به روایت دوستانش را میخوانید.

** شوخ طبعی سید زبانزد همه بود

دوره اولی که به منطقه آمدیم دوره به یاد ماندنی بود. به دستور شهید ابوحامد به سمت موقعیتی در حلب رفتیم که شهید حکیم مسئولیت و فرماندهی آن را برعهده داشت. از همان دوران خیلی دوست داشتم با مسئولین ارتباط بگیرم اما ورود ما همزمان شده بود با اوج کار مسئولین. رفتم دم در اتاق سید حکیم شروع به صحبت کردم اولین ارتباطمان به این صورت برقرار شد. از همان ابتدای صحبت بسیار مودب و با محبت سخن میگفت و رفاقت ما از همانجا شکل گرفت.

چند خصوصیت اخلاقی ایشان زبانزد بود که همه دوستانش به آن اعتراف میکنند. اول اینکه بسیار شوخطبع بود و در مراسمات غیر رسمی خنده از روی لبانش محو نمیشد. نکته بعدی اینکه در جلسات رسمی که بحثهای مهم مطرح میشد خیلی با دقت گوش میداد و نکتهبرداری میکرد و در حرف زدن دقت داشت که اصولی صحبت کند. ایشان در ارتباط برقرار کردن با نیروها نیز بسیار با محبت بود و خوب عمل میکرد و نیروها نیز با دل و جان با ایشان همکاری میکردند.

** با نمازهایش همه را مجذوب خود کرده بود

چند روز پیش از شهادت به مرخصی رفت و در ایران بود. چندین بار تماس گرفتم؛ گفتم حکیم جان سریعتر بیا که من هم مرخصی بروم. سیدحکیم گفت: صالحی من میام؛ ولی شرطی دارم. پرسیدم: چه شرطی؟ گفت: میخواهم ماه رمضان در کنار خانواده باشم و تو هم قول بده که اول ماه رمضان من را مرخص کنی. من به مرخصی آمدم و او در وقت مرخصی من پرواز کرد.

زمانی که برای رفتن آماده میشدم و قرار بود کارها را برای سید توجیه کنم میدیدم که در گفتار و رفتارش تغییر ایجاد شده است. همیشه در جلسات با یک دفترچه کوچک حاضر میشد و همه صحبتها را یادداشت میکرد و سعی داشت آخرین نفر صحبت کند .بعد از جلسه هم در همان دفتر موضوعات را جمعبندی میکرد. این اواخر از حرکات و گفتارش احتمال میدادم بخواهد اتفاقی برایش بیافتد؛ چون با نمازهایش همه را مجذوب خودش کرده بود. کمتر دستور میداد و سعی میکرد بیشتر عملکننده باشد.

** حاج قاسمِ فاطمیون

سید حکیم نمونه بارز یک فرمانده ولایی و به تعبیر بچهها، حاج قاسمِ لشکر فاطمیون بود. چهره نورانی و آرام و بشاشی داشت .او را که میدیدم به یاد این روایت میافتادم که "مؤثرترین زمینهسازان ظهور امام زمان(عج) سپاهیان عجم هستند."

... او را در نزدیکی قرارگاه دیدم و مثل همیشه خسته، اما خندان! گفتم سید خسته نباشی! چرا روی زمین نشستهای؟ خدا بد نده سید جان! تبسّم خود را امتداد داد و گفت: چیزی نیست منتظر حاج قاسم عزیزم، تا فرمان بگیرم و بعضی گرهها را باز کنیم!

در بعضی از جلسات او را دوشادوش حاجی میدیدم و لذت میبردم، از اینکه چقدر حاجی دوستش دارد، و چقدر او پروانهصفت است و تا جایی که خود نیز منبع نور شده بود.

دلم برای لبخندهای ملیحش تنگ شده؛ صورتش چون ماه همیشه برایم میدرخشید. هنوز شوک وارده به فرماندهان و مسئولین جهادی را در خبر پرواز شهید «سید حکیم» فراموش نمیکنم! هرگاه گریهها و سوز و اشک حاج قاسم را در خبر شهادت ایشان به یاد میآورم، ناخودآگاه دلم میلرزد و اشکم جاری میشود، حتی هماکنون که برای شما مینویسم.

«سید» میگفت: ما داریم نوکری میکنیم تا امام زمان(عج) با مشکلات کمتری تشریف بیاورند!

شیخ حمید فولادی

** خداوند بهترینها را گلچین میکند

دوران مقاومت در افغانستان با «سید حکیم» بودم، با شکست شهر تالقان مرکز ولایت تخار، با زحمت خودمان را با وسیله نقلیه تا «تنگه فرخار» رساندیم. وسیله نقلیه کمیاب بود؛ تا قرارگاه راه طولانی را باید میرفتیم، مسیر هم ناامن بود. سید گفت: پیاده برویم. روحیهها خراب و خستگی شدید راه را طولانیتر نشان میداد. بعد از ساعتها طی طریق، یک ماشین باری سنگین از پشت سرآمد، راننده توقف کرد و گفت: سوار شوید تا برسانم. «سید حکیم» سوار نشد و گفت: جلوتر دوستان ما هستند، آنها بیشتر از ما خستهاند، آنان را سوار کنید.

صداقت، ایثار و فداکاری «سید» باعث شد بتواند مسئولیتهای سنگین را به دوش بگیرد؛ خداوند هم بهترینها را گلچین میکند.

در عملیاتها، مواظب همه بود و همیشه با اصرار زیاد میگفت: «بروید داخل سنگرها». در آن زمان مسئولیتی نداشت؛ ولی خیلی احساس مسئولیت نسبت به منطقه و بقیه برادران میکرد و اصلاً نگران حال خودش نبود و همیشه به بقیه فکر میکرد و این مسئله شجاعت و ازخود گذشتگیاش را نشان میداد. مانند پدر و برادر بزرگتر غمخوار همه بود.



سید نسبت به همه اطرافیانش علاقه زیاد داشت، با پرپر شدن هر یک از برادران بدون توجه به سلامتی خویش خیلی میگریست. هنگام شهادت شهید «نبی محمدی» از سپاه حضرت محمد(ص)، دیدم که با تمام وجود اشک میریخت. فقط نمیدانم گریهاش بیشتر برای فراق دوستش بود یا برای اینکه خودش جامانده بود.

محمد اکرم ابراهیمی

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها