به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، میگویند روزگار بدی شده، فرزندان مشغله فراوان دارند و دیگر به پدر و مادر خود سر نمیزنند، صحبت از گسست خانوادهها و کم شدن عشق و عاطفه مطرح است. کارشناسان یکی از عوامل این مشکلات را گوشیهای تلفن همراه و شبکههای اجتماعی می دانند. اما من به چشم خود عدهای را دیده ام که در ظاهر شبیه و در باطن متفاوت از این جمعاند. آری آنها پدر و مادر، زن و فرزند، خواهر و برادر خویش را به امید خدا رها کرده و رفتهاند. نهتنها سر نمیزنند که حتی از تماس و پیامک هم خبری نیست. عامل این جدایی گوشی تلفن همراه نیست؛ بلکه وجدان بیدار، غیرت و دوستان باب آنهاست؛ اما این یک روی سکه است؛ روی دیگر سکه هم آن است که آنها برای همیشه به خانههایشان آمدهاند؛ چه در قالب تصاویری که بر دیوارها، کنار طاقچه و پیش پنجره خودنمایی میکنند و چه در قالب احساسی که باعث آرامش دل خانوادههایشان میشود.
قدم که بر فرش خانههایشان میگذاری اولین چیزی که توجهت را به خود جلب میکند نه مبلمان لوکسشان است و نه ال سی دی های بزرگ نصب شده روی دیوار و نه چیز دیگری؛ آنچه توجهت را به خودش جلب و با دلت بازی میکند وسایل یادگاری و تصاویر شهید است؛ که در گوشه و جای جای خانه خود را جا کردهاند.
یادگاریهای شهید روی طاقچه دل
عکسهای مردانی که برخی لبخند بر لب دارند، برخی با نگاه غریبانه و برخی با ابهت مردانهشان به تو خیره شدهاند. جفتی پوتین، دستی لباس نظامی، انگشتر و ساعت، تسبیح و قرآن جیبیشان تنها نمادی از حضور دنیایی شهدا در این خانههاست. فرزندانی که دوان دوان عکس پدرانشان را به ما نشان میدهند، چشمان مادرانی را که قادر به درک آنها نیستیم و نمیدانیم بگوییم معنی نگاه آن چشمان «انتظار»، حسرت، غرور، افتخار، اشک دوری و دلتنگی، لبخند رضایت، و عاقبتبخیری است یا چیز دیگری. عمق و معنای این نگاهها گستردهاست. صحبت از سکوت پدران که در تمام طول مصاحبه به گلهای قالی خیره شدهاند و حرف زدن از اشکهای خواهران و عاشقانههای همسران شهدا، سخت است. آدمی کم میآورد در مقابل این همه بزرگی.
سردار شهید ابوحامد فرمانده لشکر فاطمیون در اسفندماه سال 93 مصادف با شهادت حضرت فاطمه(س) در تل قرین به همراه شهید فاتح به شهادت رسید. روی دیوار خانه ابوحامد و روی طاقچه بزرگ منزل پر است از عکس شهید در کنار همرزمان و دیگر شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون. هر گوشه خانه را که نگاه میکنی اثری از او میبینی، انگار شهید با شهادتش بار دیگر به میان خانواده بازگشته است.
هر روز به عکسش سلام میکنم
سردار شهید حجت یکی از فرماندهان ارشد لشکر فاطمیون است؛ که در 27 مهرماه سال 94 مصادف با پنجم محرم در حلب سوریه به شهادت رسید. مادر شهید، خانهشان را پس از شهادت پسرش به حسینیهای تبدیل کرده. یکی از دیوارهای خانه را با پرچمهای زینبیه پوشانده و دیگری را با عکسهای پسرش. بنری هم بر سر در خانه زده که توجه هر رهگذری را به خود جلب میکند. مادری که روزهای پس از شهادت پسرش را هر روز با یاد و نام او آغاز میکند. صبحها بعد از نماز به کوچه میرود و بنر پسرش را تمیز میکند و به او سلام و صبح بخیر میگوید و قربانصدقهاش میرود. هر طرف اتاقشان که سر بچرخانی عکسهای شهید حجت را میبینی. شاید مادر شهید اینگونه خواسته تا خانه خالی بی پسرش را با عکسها و یاد او پر کند.
وقتی میپرسم پشیمان نیستید که بهترین عضو خانوادهتان به نبرد دشمن رفت و دیگر در جمعتان نیست؟ بدون استثناء همگی پاسخ میدهند: «نه؛ جای بدی نرفته پیش حضرت زینب(س) است. راضی هستیم به رضای خدا» مادر میگوید: «خوابش را دیدم. خود خانم به من صبر داده است.» اینها چیست که میگویند؟ این ادبیات پر صلابت که چشمها را به قطره اشکی و دلها را به یاد ام المصائب شست و شو میدهد تنها نشأت گرفته از راه و رسم خاندان کرم و اهل بیت(ع) است؛ که امروز مایه آرامش خانوادههای شهدا شده.
کاش حداقل خداحافظی می کردی
زهرا سادات خواهر شهید سیدمحمدرضا حسینی حال دل خود را بعد شهادت برادرش زیبا برایمان توصیف می کند و میگوید: «از وقتی برادرم رفته، خانه رنگ غم گرفته؛ دلهایمان همیشه پر غصه است. وقتی به کمد لباسهایش نگاه میکنیم میگوییم کاش حداقل خداحافظی میکرد و می رفت، کاش هیچوقت تنهایمان نمیگذاشت. از وقتی رفته خیلی تنها شدم. مادرم دارد دق میکند. پدرم کمرش خم و موهایش سفید شده، فقط داریم به زور لبخند میزنیم و زندگی میکنیم. به اینکه شهید شده افتخار میکنیم؛ اما مردم هرکدام نیش و کنایهای میزنند که دلمان را به درد میآورد. داداشی جایت خالی است؛ اما لباسهایت را مرتب چیدهام. میگویند هر پنجشنبه به خانه سر میزنی، لباسهایت را اتو کردم، چیدم تا ببینی چقدر به فکرت هستم و فراموشت نکردهام. داداش، ساعتی را که برای تولدت خریدم یادت هست؟ فراموش کردی با خودت ببری گذاشتم کنار لباسهایت تا بیشتر حست کنم. داداش، هنوزهم ساعتت عقربههایش حرکت میکنند و نبودت را هر روز بیشتر به رخ میکشند. گلهای داخل کمد را میبینی؟ از روی تابوتت برداشتمشان، بوی رز نمیدهند؛ بوی عطر شهادتت را میدهند.»
یک عاشقانهی خواهرانه
بیشتر از همه، عاشقانههای خواهران شهداست که دل آدمی را به درد میآورد. شاید چون سالها پیش همه ما داستان خواهری با برادرهایش را در روز عاشورا شنیدهایم و اینان نیز ادامهدهنده راه همان خواهر و برادرند.
رزمنده مدافع حرم محمدجواد رضایی که 10 ماه قبل در سوریه مفقود شده و خانوادهاش از او هیچ اطلاعی ندارند، روزگار سختی دارند. در بیرون از منزل فاتح دنیا هستند و در داخل منزل دلشکسته و از آنجا که نه شهادتش تایید شده و نه زنده بودنش، ما نیز ایشان را به احترام خانواده چشم بهراهش و به امید زنده بودنش او را مفقود مینامیم، نه شهید.
کیمیا رضایی خواهر جاویدالاثر محمدجواد رضایی نیز برایمان از حال و هوای خانهشان میگوید: «برادرم از وقتی رفت ما خیلی تنها شدیم. گاهی ساعتها مینشینم و به عکسش نگاه میکنم. دلم برایش تنگ میشود. خانه بدون او خالی است. دلم برای اذیت کردنش هم تنگ شده، همه میگویند شهادت افتخار است؛ بله افتخار است؛ اما با دلتنگی چهکار کنیم؟ میگویند برادرت آسمانی شده. ماهم خوشحالیم که شهید شده؛ اما دلتنگیم. میدانیم برادرم هست و به خانه سر میزند. مادر هر شب یواشکی گریه میکند؛ نمیخواهد ما ببینیم و ناراحت شویم. من گریه مادر و پدر را دیدم. نبودنش سخت است.»
وی ادامه میدهد: «این 10 ماهی که مفقود بوده خبری از او نداشتیم. بی خبری دیوانهمان کرد. سخت است که میگویند برای صد تا چیز مثل پول رفتی؛ نمیدانیم چطور فکر میکنند که این حرف را میزنند. من رفتنش و غیرت مردانه برادرم را باور دارم؛ اما ندیدنش را باورم نمیشود. یادم هست برای اولین بار که برایش غذا درست کردم افتضاح شد؛ اما غذا را که خورد گفت خیلی خوشمزه شده؛ به بقیهام گفت بخورند که دلم نشکند. الان که نیستی قلب بزرگت و روحت پاکت را درک میکنم.»
مادر زمان زیادی نیست فرزندش را به خاک سپرده. گوشه خانهاش عطر و رنگ علی اصغرش را دارد. پرچم زرد رنگ تبرک شده فاطمیون، یک گلدان و تصویری فرزندش روی میزی کوچک قرار گرفتهاند. روی دیوار هم سه قاب از تصویر علی اصغر نصب شده. مادر میگوید «اگرچه علی اصغر رفته، ولی او را در خانه حس می کنم. گاهی فکر می کنم این سوی خانه است، و گاهی حس می کنم آن طرف خانه نشسته است.»
گرانقیمت ترین بوفه دنیا را دارم
اولین بار که به خانه سید حکیم رفتم سال92 بود؛ طبقه پایین پدر و مادر سید زندگی میکردند. خانهای کوچک و ساده، اما گرم و صمیمی. دومین بار که به خانهشان رفتم یک روز از شهادت سید میگذشت که باز هم خانهای نقلی که با سلیقه خانم سیدحکیم مرتب شده بود؛ اما... . و برای سومین بار که به خانهشان رفتم خانه همچنان گرم و صمیمی بود درست مث سه سال پیش. ظروف داخل بوفه جایشان را به لباس و وسایل سید داده بودند. سید، حجت، ابوحامد، فاتح، محمدجواد، محمدرضا، حمید احسانی و سایر شهدا همگی به خانه برگشتهاند. سیده زهرا حسینی همسر سیدحکیم نیز از دکور جدید خانهاش میگوید: «چه دکوراسیون زیبایی دارم. همیشه دوست داشتم بهترین ظروف یا زیباترین وسایل را بخرم و در بوفهام بچینم؛ همیشه از سیدم کمک میگرفتم، نظر نمیداد؛ میگفت از این چیزها نخر؛ خودم یک روزی بهترین چیزهای دنیا را برایت میخرم تا بچینی توی بوفه؛ الان وقتی به وسایل توی بوفه و یادگاریهای سید نگاه میکنم میبینم چقدر زیبا شده و گرانقیمتترین بوفه دنیاست.»
انتهای پیام/ 141