روایتی از ناگفته‌ها و خاطرات خواندنی یک آزاده خوزستانی

جانباز و آزاده خوزستانی گفت: ما خودمان را طلبکار نظام نمی‌دانیم چراکه سرباز انقلاب هستیم
کد خبر: ۹۶۴۴۷
تاریخ انتشار: ۲۷ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۵ - 17August 2016

روایتی از ناگفته‌ها و خاطرات خواندنی یک آزاده خوزستانی

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، 26 مردادماه سال 69 یکی از روزهای بهیادماندنی در تاریخ ایران اسلامی بود. روزی که اولین گروه آزادگان ایرانی پس از سالها اسارت در زندانهای رژیم بعث عراق با ورود به کشور به جمع خانوادههای خود بازگشتند. به همین مناسبت هرسال چنین روزی به نام آنها که به گفته مقام معظم رهبری ذخیره بزرگ الهی هستند نامگذاری شده است.

«غلامرضا شیرالی» متولد 1347، نوجوان سیزدهسالهای که از شهرستان مسجدسلیمان استان خوزستان به جبهههای نبرد رفته و پس از شرکت در چند عملیات به اسارت دشمن بعثی درآمده است و چهار سال از عمر خود را در زندانهای عراق گذرانده است.

این جانباز و آزاده خوزستانی به دلیل سن کم در همان ابتدا برای اعزام به مشکل برمیخورد و چندین بار مراجعه و عدم پذیرش درنهایت با دستکاری در شناسنامه خود و از شهرستانی دیگر موفق به حضور در نبرد با رژیم بعثی عراق میشود.

او هماکنون مدیر منابع انسانی نفت و گاز کارون است.  در ادامه گفتگو با این آزاده ارجمند را میخوانیم:

خودتان معرفی و بگویید کی و چگونه به جبهه رفتید؟

غلامرضا شیرالی هستم متولد 1347 در مسجدسلیمان. 45 درصد جانبازی دارم. همان اوایل جنگ تحمیلی برای حضور در جبهههای حق علیه باطل به همراه چند تن از دوستان اقدام کردیم. ولی با توجه به اینکه 13 سال سن داشتم ما را پذیرش نمیکردند که با چند بار دست بردن در شناسنامه و تغییر تاریخ تولد از شهر همجوار مسجدسلیمان به جبهه اعزام شدم.

برای اولین بار سال ۶۱ به جبهه رفتم و عملیات اولی که شرکت کردم والفجر مقدماتی بود. در عملیات اولی نیز بهعنوان کمک امدادگر حضور پیدا کردم.

ماجرای اسیر شدنتان به چه شکل بود؟

تقریباً هر یک سال یک عملیات بزرگ انجام میشد و البته هر عملیات مقدماتی داشت و بعضاً هم دشمن حمله میکرد ولی در کل بعد از عملیات والفجر ۸ حضورم در جبهه بیشتر شده بود.

در عملیات کربلای ۴ که درواقع از بامداد چهارم دیماه ۶۵ شروع شد. بعد از درگیریها فراوان یگان ما یک منطقهای را گرفت اما نیاز بود که سایر یگانها هم وارد عمل شوند و پشتیبانی کنند ولی شرایطی پیش آمد که نتوانستند و ما محاصره شدیم.

بعد از درگیری با نیروهای دشمن توانستیم از محاصره بیرون بیاییم ولی در همان میان پای بنده تیرخورده بود و دوباره کنار رودخانهای رسیدیم که دوباره محاصره را بر ما تنگ کردند.

تعدادی از بچهها شهید شدند چند نفر از دوستان ما هم بودند و در این شرایط دست من هم تیر خورد و منطقه هم سقوط کرد ولی ما هنوز اسیر نشده و در حال جنگ بودیم. ولی با توجه به زخمی شدن و تمام شدن فشنگ اسلحه درنهایت اسیر شدیم.

اولین برخورد دشمن با شما در لحظه اسارت چه بود؟

در هنگام اسیر شدنم با چند نوع برخورد متفاوت از دشمن روبرو شدم. همان لحظه اول بااینکه زخمی بودم عراقیها خیلی ضرب و شتم کردند تا اینکه من را به خاکریز خودشان بردند.

در ابتدا من را جایی نشاندن و قرار بود تانکی از روی من عبور کند ولی یک سرباز عراقی من را بهطرف دیگری پرت کرد و جانم را نجات داد. مدتزمانی گذشت و این سرباز عراقی برایم آب آورد. او حتی به اسلام تشیع ابراز علاقه میکرد که در نوع خود برایم جالب بود.

البته در آنجا حتی میدیدم که بعضی از سربازان عراقی اسرای ایرانی دستبسته را به رگبار میبستند.

در زمان اسیرشدن چه احساسی داشتید؟

من نه در زمان اسیر شدن بلکه تا زمانی که آزاد شدم هم احساس اسارت نداشتم. این احساس اسارت با خود اسارت دو موضوع متفاوت است. اسیر و در چنگال بعثیها بودم بارها هم شکنجه میشدم حتی دست تیرخورده من را چندین بار شکستند و این یعنی زندانی بودن ولی روح ما و عقیده ما آزاد بود.

سختترین شکنجه شما در دوران اسارت چه بود؟

شاید شنیدههایی از شکنجه در دوران اسارت برای شما نقل کرده باشند ولی در عین اذیت شدن از شکنجهها تحمل آنها برای ما سخت نبود لکن یک سری شرایطی پیش میآمد که در آن شکنجه روحی میشدیم و اثرگذار بود. وقتی میدیدم دوستی از ما به دلیل شکنجه یا بیماری در حال دستوپنجه نرم کردن با مرگ بود و ما هیچ امکاناتی برای کمک به او نداشتیم و با همان حالت هم تقلا میکردیم، این جزء سختترین شکنجههای دوران اسارت بود.

بدترین اخباری که در دوران اسارت که به شما میرسید؟

از بدترین اخباری که در دوران اسارت به ما رسید و خیلی روحمان را آزرد زمانی بود عراق توانست فاو را بازپس گیرد که عراقیها روی آن خیلی مانور دادند و حتی ما را هم کتک زدند و تبلیغات فراوانی داشتند و در آن لحظه ما احساس کردیم که زحمات نظام و شهدا در قضیه فاو از دست رفت.

رحلت امام خمینی (ره) چه تأثیری بر اسرا گذاشت؟

مسئله فوت امام (ره) خیلی سخت بود علیرغم اینکه آمادگی شنیدن این مسئله را هم داشتیم چراکه از چند روز قبل متوجه کسالت امام شدیم و حتی خود عراقیها هم اخباری در این خصوص به ما میگفتند و درنهایت بعد از اعلام فوت امام دردآورترین لحظه دوران اسارت برای ما رقم خورد.

ما برای همهچیز آمادگی داشتیم و فکر میکردیم که برای این قضیه هم آمادگی داریم ولی وقتی خبر را دادند احساس عجیبی بر کل اردوگاه حاکم شد و واقعاً ازنظر روحی احساس شکست کردیم.

به چه خصوصیتی در دوران اسارت معروف بودید؟

از همان نوجوانی به شوخطبعی معروف بودم. در دوران جنگ و اسارت نیز این شوخطبعیها را داشتم. حتی بعضیاوقات که عراقیها در دوران اسارت بنده را شکنجه میکردند بازهم در آن وضعیت خون مالی لطیفه تعریف میکردم و با دوستان میخندیدیم. البته به امیدوار بودن هم معروف بودم.

تفریح شما در دوران اسارت چه بود؟

ما برعکس الآن که وقت اضافی زیاد داریم در دوران اسارت وقت کم میآوردیم. با برنامهریزی کار میکردیم. مثلاً اکیپهایی برای جمعآوری اخبار داشتیم، زبان انگلیسی، زبان عربی، منطق و فلسفه و حتی ریاضی هم تدریس میشد. در این دوران خیلیها قرآن را حفظ میکردند.

خودم در دوران اسارت زبان انگلیسی را در حد مکالمه یاد گرفتم که بعد از آزادی و ادامه ندادن چیزی یادم نمانده است. صحبت به زبان عربی را هم تقریباً در دوران اسارت یاد گرفتم.

شیرینترین خاطره شما از این دوران؟

خاطرات خوب هم در آن دوران زیاد بود. مثلاً اخبار فتوحات ایران در جبهه در دوران اسارت خیلی شارژ روحیمان را بالا میبرد ولی بههرحال شنیدن خبر آزادی یکی از شیرینترین اخبار و خاطرات زمان اسارت بود.

احساس شما پس از شنیدن خبر پذیرفتن قطعنامه توسط امام (ره) چه بود؟

خبر پذیرش قطعنامه ۵۹۸ احساس خیلی بدی به ما انتقال کرد علیرغم اینکه دربندهای آن تبادل اسرا هم گنجاندهشده بود ولی گفتن کلمه نوشیدن جام زهر از طرف امام امت خیلی اذیتمان کرد.

البته ما بهعنوان سرباز انقلاب هر چیزی که از سوی امام صادر میشد را باجان و دل میپذیرفتیم ولی اینکه امام از همهچیز آگاه بود گفت جام زهر ما احساس کوتاهی کردیم که مثلا نباید اسیر میشدیم و شاید ما نباید در بعضی از عملیاتها شکست میخوردیم و خیلی شایدهای دیگر.

کی به وطن بازگشتید و لحظه ورود چه احساسی داشتید؟

در ۲۴ شهریور ۶۹ از بعقوبه ما را با اتوبوس به مرز خسروی آوردند که فکر میکنم آخرین اتوبوسی بود که از مرز زمینی به ایران برمیگشت. در نقطه صفر مرزی دستور آمد که اتوبوس ما برگردد که درگیری پیش آمد و نگذاشتیم ما را برگردانند.

زمان ورود یک احساس خوشحالی توأم با نگرانی داشتیم. هنگام ورود درواقع احساسی همراه با شادی و نگرانی در ایرانی داشتیم که دیگر امام خمینی در آن نبود. بعضیها نمیدانستند حتی پدر و مادرانشان زنده هستند یا خیر و سؤالات دیگری که امکان داشت در ذهن ما باشد. درواقع چون قرار بود از دوستان جدا شویم یک شادی نصف و نیمهای بود.

با دوستان دوران اسارت هم در ارتباط هستید؟

بله. ما هرسال تحت عنوان اردوگاه تکریت ۱۱ یک مراسمی در یک استانی برگزار میکنیم و یک مراسم دوروزه با حضور خانوادهها بهصورت خودجوش و با هزینههای شخصی دورهم جمع میشویم که یکبار هم در خوزستان برگزار شد.

بهعنوان یک آزاده چه مطالباتی دارید؟

ما خودمان را طلبکار نظام نمیدانیم چراکه سرباز انقلاب هستیم اما توقع داریم و آن این است که برای آرمانهایی که مدنظر بوده و خیلیها بیهمسر و بیفرزند شدند تلاش و استقلال ایران حفظ شود و آنجایی که ضرورت است در چارچوب قانون تکامل انجام شود. مردم ما استحقاق شرایط مطلوبتری دارند و انتظار داریم که شایستهسالاری را بیشتر ببینیم. اختلافات در حد سلایق بماند و مثل زمان جنگ همه اقشار پای منافع ملی در یک جبهه واحد بایستند.

خانوادههایی هستند که الآن فرزندانشان در سوریه و عراق و با عنوان مدافعان حرم از حریم نظام اسلامی و امنیت این مردم دفاع میکنند و بابت آن هزینه میدهند ما هم توقع داریم که عدالت در خصوص آنها رعایت شوند.

منبع: رهیاب

نظر شما
پربیننده ها