احوالات شهید محمد اکبرپور:

کلاه آهنی به سر و عمامه به دست نیازهای رزمندگان را رفع می کرد

حاج قاسم تعریف می کرد که در والفجر 8 در حالی که کلاه آهنی به سر داشت و عمامه اش را به دست گرفته بود، سنگر به سنگر به بچه ها سر می زد و در رفع نیازهایشان می کوشید.
کد خبر: ۹۶۷۴۲
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۳:۰۵ - 20August 2016

کلاه آهنی به سر و عمامه به دست نیازهای رزمندگان را رفع می کرد

به گزارش دفاع پرس از کرمان، سال 1339 روستای گورچوئیه از توابع زرند شاهد تولد نوزادی بود که بعدها نام و یادش در روستا، شهرستان و استان کرمان جاودانه شد. او را محمد نامیدند و از قضای روزگار در همان کودکی، مادر را از دست داد و با سختی های زندگی آشنا شد.

سخت کوشی او در درس و مدرسه زبان زد بود، ورود او به حوزه ی علمیه ی فصل جدیدی در زندگی اش گشود. همراهی با انقلاب اسلامی و سپس جنگ تحمیلی او را به خدمت نظام اسلامی درآورد. شلمچه و کربلای 5،آخرین خاطرات شهید محمد اکبرپور را در خود جا دادند.

بخشی از خاطرات شهید:

درس معلم از شاگرد

کلاس چهارم دبستان بود. معلم او یک زن بی حجاب بود. محمد از معلم خود سوال می کند که چرا حجاب را رعایت نمی کند؟معلم بی حجاب از آن روز به بعد با حجاب وارد مدرسه می شد.

محیط خیابان ها پاک نیست

در دوره ی دبیرستان که تحصیل می کرد، صاحب خانه اش می گفت: محمد هنگامی که می خواست به مدرسه برود، صبر می کرد زمانی که نزدیک به شروع کلاس باشد، حرکت کند. یک روز به او گفتم که چرا زودتر راه نمی افتی که این قدر با عجله نروی؟ گفت: وقتی زودتر حرکت کنم چون وقت اضافی دارم، در مسیر خود را به دیدن مغازه و اطراف مشغول می کنم. چون این کار خوب نیست و محیط خیابان ها پاک نیست، سعی می کنم وقتی از خانه خارج شوم که فرصت چندانی نداشته باشم و با عجله به مدرسه بروم.

دختر خردسالش در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود خواستار ماندن پدر شد

در یکی از سفرها که عازم جبهه بود، دخترخردسالش هنگام خداحافظی با دستان کوچکش، لباس پدر را گرفت و در حالی که اشک درچشمانش حلقه زده بود با زبان کودکانه خواستارماندن پدر شد.پدر خم شد، صورت دختر را بوسید، رنگ چهره اش تغییر کرد. دختر را در آغوش گرفت و بعد از دقایقی به زمین گذاشت. گویی می خواست بگوید ای دنیا! تو با همه ی زیبائیهایت نمی توانی مانع رسیدن من به هدفم باشی.

آیه ی انالله و انا الیه راجعون آمده بود

آخرین باری که می خواست به جبهه برود، قرآن گرفتند که از زیر قرآن رد شود. قرآن را گرفت بوسید و باز کرد. لبخندی بر لب نشاند و گفت: همان که می خواستم، آمد.آیه ی انالله و انا الیه راجعون آمده بود. همه از خدائیم و به سوی خدا بازمی گردیم.

در ترغیب و تشویق جوانان برای حضور در جبهه، تلاش می کرد

در ترغیب و تشویق جوانان برای حضور در جبهه، تلاش می کرد. بعضی از خانواده ها که فرزندانشان شهید شده بودند، به محمد گیرمی دادند که تو فرزند ما را وادار به جبهه رفتن کردی، هر چند که او خودش هم مرتب در جبهه حضور می یافت. وقتی شهید شد، خانواده های معترض؛  از رفتار خودشان پشیمان شدند.

هنگام تشییع جنازه، جوان های بسیاری کفن پوش شرکت کردند

زندگی بسیار ساده و مختصر او، از او الگویی از زندگی علوی ارائه داده بود. اخلاق و رفتار متین و خوش مرام او، بسیاری از دوستان و آشنایان را شیفته ی او کرده بود.بعد از شهادتش، هنگام تشییع جنازه، جوان های بسیاری کفن پوش در مراسم تشییع پیکر پاکش شرکت کردند.

کلاه آهنی به سر داشت و عمامه اش را به دست گرفته بود

حاج قاسم تعریف می کرد که در والفجر 8 در کارخانه ی نمک هنوز خط تثبیت نشده بود، محمد در حالی که کلاه آهنی به سر داشت و عمامه اش را به دست گرفته بود، سنگر به سنگر به بچه ها سر می زد و در رفع نیازهایشان می کوشید. او با این رفتار علاوه بر اینکه نقش مهم روحانیت در دفاع مقدس را به نمایش می گذاشت، از طرفی با پوشیدن کلاه آهنی به رزمندگان می فهماند که باید از جان خود محافظت کنند.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار