دقایقی بعد با قمهمههای پر از آب پیش ما آمد. آبی که آورده بود، بسیار خنک و گوارا بود. آب را خوردیم و تشنگیمان برطرف شد. از «سید امیر» پرسیدیم «چی شد؟...» سید گریه میکرد و حال و هوای عجیبی داشت، ترجیح داد چیزی نگوید.
کد خبر: ۳۲۱۱۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۰۹