لحظه ای بنشین که باران بگذرد

لحظه ای بنشین که باران بگذرد
داستان کوتاه/ فهیمه روح‌اللهی

لحظه‌ای بنشین که باران بگذرد...

روح‌اللهی در بخشی از داستان کوتاه خود آورده است: نگاهش می‌کنم. آرام‌تر می‌گوید «پسر خانم صبوری سی‌وچهار سال است که دیر کرده... سی‌وچهار سال است که او چشم به در دارد؟ می‌دانی یعنی چی؟ داشت گریه می‌کرد مامان‌جان!» فراموش کرده بودم پسرش در جنگ مفقودالاثر شده... خیلی شرمنده شدم.
کد خبر: ۵۶۲۳۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۲۸

پربیننده ها