جنایت‌های کومله

جنایت‌های کومله

تنها یک قدم تا شهادت فاصله داشتم

صدایی از پشت تپه آمد. تهدید کرد مغزتان را متلاشی می‌کنم. از ما خواست تا سلاح‌های خود را زمین بگذاریم و عقب برویم. دو همراه من فرار کردند و من وسط خیابان ماندم و پرسیدم: «چکار کنم اوستا؟» آن‌ها که دیدند از ترس در حال پس افتادن هستم خندیدند و گفتند که خودی است.
کد خبر: ۶۰۶۹۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۰۸

پربیننده ها