یک مجروح را که آوردند و خواستم سرش را پانسمان کنم، متوجه شدم جمجمه اش کاملا متلاشی شده. در همین حین یکی از بچه ها خبر شهادت حاج محمد مهتانی را آورد. باور نمی کردم و این ناباوری تا پایان عملیات، وقتی که حاج مجتبی خودش را در آغوشم رها کرد وهای های زد زیر گریه، ادامه داشت.
کد خبر: ۴۶۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۲۷