خرمشهر، شهر حماسههای ماندگار؛ (17)
برای جلب رضایت مادرم، نماینده امام (ره) در سپاه خوزستان و محافظینش، مسلح برای خواستگاری به خانه ما آمدند. مادرم وقتی در را باز کرد، ترسیده بود. بعد از اینکه ماجرا را متوجه شد به داخل خانه راهنماییشان کرد. پس از صحبتهای نماینده امام(ره) مادرم راضی شد.
کد خبر: ۲۴۱۴۱۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۱۰
خرمشهر، شهر حماسههای ماندگار؛ (16)
«راننده اتوبوس مسیر را گم کرد، ناگهان مقابل نیروهای بعثی قرار گرفتیم. در آن لحظه تنها اسارت در ذهنم خطور کرد. با فریادهای ما، راننده با همان سرعت، مسیر را دور زد. نیروهای بعثی به سمت ما شلیک میکردند. حاضر بودم تکهتکه شوم اما به اسارت در نیایم.»
کد خبر: ۲۴۱۳۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۹
امدادگر هشت سال دفاع مقدس در گفتوگو با دفاع پرس مطرح کرد؛
عصمت چراغی گفت: استقبال مردم در بحبوحه جنگ و آتش خمپارههای دشمن به شهر، بینظیر بود. تا چشمم به چند جانباز با ویلچر و برانکارد افتاد که منتظر من بودند، اشک از گوشه چشمانم سرازیر شد. با چشمانی اشک بار به سمت آمبولانس رفتم و صندوق رأی را نزدیکشان بردم تا رأیشان را بیندازند.
کد خبر: ۲۳۹۶۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۷