خاطرات اسارت؛
این رزمنده دلاور مجددا بر عقل آن افسر فرمانده عراقی خندید و او دیوانه وار سوال کرد: چرا می خندی؟ مگر دیوانه شدی؟ گفت نه،از این میخندم که شما دیدید که زیر شکنجههای سخت و کشنده شما ۶۰۰ ضربه شلاق را تحمل کردم و به ملت و کشورم پشت نکردم، مگر ممکن است برای سیگار برگ دست به چنین خیانتی بزنم؟
کد خبر: ۶۳۵۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۰/۰۲