خاطرات امیران (5)؛
در منطقه پدافندی سومار بودیم. گروهی از بچههای سپاه هم در کنار ما پدافند منطقه را بر عهده داشتند. یک روز از سپاه زنگ زدند و گفتند: برادر پاسداری دنبال شما میآید تا به یک مأموریت بروید.
کد خبر: ۲۴۴۹۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴
خاطرات امیران (4)؛
اين بزرگترين افتخاری بود كه نصيب من و همرزمانم شد تا در مكانی مقدس هدايای ارزشمند زندگیمان را از دستان مبارک نماينده حضرت امام و فرمانده نيروی زمينی دريافت كنيم.
کد خبر: ۲۴۴۶۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۳
خاطرات امیران (3)؛
مدتي از ملاقاتم با محمد میگذشت، يک روز كه داشتم به سنگر يكی از دوستانم میرفتم، در راه به يكي از دوستان هم خدمتی به نام محمد مرتجی برخوردم؛ از او سراغ محمد را گرفتم، اشک در چشمانش حلقه بست و سرش را پايين انداخت.
کد خبر: ۲۴۴۵۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۱
خاطرات امیران (2)؛
هواپیماها، تأسیسات حیاتی شهر از جمله آب و برق را ویران كرده و كمبود آب و مواد غذایی مردم را تهدید میكرد؛ برای همین خیلیها داشتند شهر را ترک میكردند تا به جای امنی پناه ببرند. كسانی هم كه جایی برای رفتن نداشتند یا داغدار شده بودند، در شهر مانده بودند.
کد خبر: ۲۴۴۰۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰