نمی از ایثار (5)؛
وقتی ژاندارم را دیدم با خود گفتم الآن این ژاندارم مرا دستگیر میکند و با خود به زندان میبرد. نگاهی به اطراف کردم هیچکس اطرافم نبود. فکر کردم اگر الان مرا ببرند کسی نیست که به خانواده خبر بدهد. در همین فکر بودم که ژاندارم را شناختم و متوجه شدم استوار فرامرز (غلامعلی) رجایی است.
کد خبر: ۲۴۶۹۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۸