یزدی ها

یزدی ها

خدا می‌خواست استتارمان کند

در تاریکی مطلق نفر سوم جلوتر از من پایش سرخورد و افتاد. وقتی بلند شد؛ نفر بعدی هم همانجا به زمین خورد. تا به نفر جلو من رسید او هم در آن گِل‌های چسبنده‌ی اطراف بهمن شیر نقش زمین شد. خنده ام گرفته بود که خودم هم در همان نقطه به زمین خوردم و حسابی گِل مالی شدم. شاید خدا می‌خواست استتارمان کند.
کد خبر: ۳۷۵۶۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۴

پربیننده ها