خاطرات زنان ایثارگر مازندران (۵)؛
«به بچههایم گفتم: تا گرفتار گاز اشک آور نشدیم، یالا اینجا را ترک کنیم. زود از آن محل دور شدیم و راهمان را به طرف خیابان جاده فرح آباد کج کردیم. ناگهان دیدم از توی جوی آب بخار بیرون میآید.»
کد خبر: ۲۸۳۱۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۴