یادی از شهیدان سعید و محمد بادرام؛
برادر شهیدان بادرام میگوید: فرمانده گردان بودم. سعید نیز نیروی گردان بود. عادت داشتم، پیش او میرفتم. یک روز گفت "کاکا میدانم ناراحت میشوی اما دیگر پیش من نیا! همه بسیجیها که برادرشان فرمانده نیست که بهشان برسد، دلشان میشکند!" دیگر نرفتم. اعزام بعدی رفت یک تیپ دیگر تا گمنام باشد و گمنام برود.
کد خبر: ۴۷۳۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۳/۰۷