شوق پرواز

بیشتر وقتش را برای نیروها می‌گذاشت

حاج محمد حسن کسایی دو سه خصلت خاص داشت. عمدتا فکر و ذهنش بر این متمرکز بود که بیشتر وقتش را برای نیرو‌هایش بگذارد و دیگر اینکه بچه‌هایی را انتخاب می‌کرد که روحیه بالایی داشته باشند.
کد خبر: ۱۰۰۷۶
تاریخ انتشار: ۰۵ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۱ - 25January 2014

بیشتر وقتش را برای نیروها می‌گذاشت

خبرگزاری دفاع مقدس: در دوران دفاع مقدس، سه منطقه مهم مهندسی داشتیم که در سطح مهندسی جنگ ویژگی خاص خود را داشت یکی خراسان بود، دیگری اصفهان و آن دیگری آذربایجان که مجموعه فعالی بودند. تهران و خوزستان هم که بحث خودش را داشت. یکی از آن مجموعهها که مجموعه خوبی بود، استان آذربایجان شرقی بود. از بچههای جهاد که در منطقه بودند من خاطرم است، آقای محمد صمدزاده برای ستاد لشکر ۳۱ عاشورا هم دعوت شدند در زمان حاج مهدی باکری و البته آمدند، چند روز هم در لشکر ماندند، لذا ارتباط عاطفی و خوبی بین فرمانده لشکر و بچههای جهاد استان بود.

آقای خاتمی با آقای مهدی ارتباط گرمی داشت. گاهی اوقات، ایشان بنابر مناسبتهایی میآمدند. موضوعاتی در لشکر بود که از طرف آیت الله ملکوتی ماموریت پیدا میکرد و به لشکر میآمد و در بعضی مسائل پشتیبانی لشکر، اظهار نظر میکرد. در واقع، حاج حسن مسئول پشتیبانی نیروهای جنگی بود. در مسائل فکری و عقیدتی هم آقای ملکوتی، آقای خاتمی را میفرستاد.

آقای کسایی را هم من از مرند میشناختم. ما در مهندسی لشکر عاشورا خیلی مشکل داشتیم. چندین بار مسئولین مجموعه مهندسی را جابه جا کردیم. یادم است که آقای عارفی شهید شد و حاج پرویز شاطری هم جانباز شدند. یک تعدادی جابه جا شدند بعد آقای کسایی زمان کربلای ۴ و ۵ آمدند و پشتیبانی لشکر شدند. من آن موقع مسئول تیپ ۴ از لشکر ۳۱ عاشورا بودم. قبل از کربلای ۴، مسئول مهندسسی ما آقای امین شریعتی بودند که برادر یاری هم معاون ایشان بود. در کربلای ۴ مجرح شد و از پا ترکش خورد. آن موقع به شوخی میگفتیم: «این ترکش الکی بوده، اگر کاری بود به سرت میخورد.»

در کربلای ۵، از لحاظ مهندسی به مشکلات عجیبی برخورد کرده بودیم. تیپ ما هم جلو بود، خلاصه یادم است عصر بود که محمد قنبرلو گردانش عمل کرده و در محاصره افتاده و در دشت شلمچه تنها مانده بود. بعد شهید کسایی را خواستند. با هم در مورد این مشکل که چه شکلی موانع را یزنیم و عمل کنیم صحبت کردیم. آقای کسایی خیلی بیشتر اندازه محجوب بودند، ضمن اینکه آدم بسیار با شخصیت و نوانمندی بودند، خیلی هم زیبا صحبت میکردند. با اینکه امکانات زیادی در اختیار نداشت ولی از ضعف و توان تجهیزاتیاش چیزی نگفت و مردانه در این ماجرا به یاری لشکر عاشورا آمد. کسایی خیلی ولایتمدار بود.، ولایتمداری واقعی نه مصلحتی! ولایتمداری او شبیه آقا مهدی بود. آقا مهدی وقتی دستوری از بالا میآمد، جنبه ولایتی آن را در نظر میگرفت.

ضمن اینکه دستور را تحلیل و بررسی میکرد، نهایتا میگفت؛ این تکلیف شده از طرف یک مسئول بالایی، او دستور داده، باید انجام شود. خلاصه ایشان هم همین طوری بود و روحیه آقا مهدی را داشت.

منطقه شلمچه فروردین ۱۳۶۶ بمبارن شیمیایی شد. از مجموع گردان، دو گروهانش را تخلیه کردیم. فقط یک گروهان در منطقه مانده بود. عباس جعفرپور که معاون گردان بود- از بچههای آذربایجان غربی، نقده- برگشتند.

بمباران شیمیایی طوری بود که آبهای سطحی هم آلوده شده بود.

بچهها هم که رفته بودند وضو بگیرنداز این آب، به شدت شیمیایی شده بودند و تمام بدنشان تاول زده بود. شهید کسایی قبل از شهادت، شیمیایی هم شده بودند و دیگر برنگشته بودند عقب، در منطقه مانده بود.

من در محور جلو بودم. پاتک سنگینی خورده بودیم. پاتکها چند روزی طول کشید، یعنی حدفاصل زمانی کربلای ۵ تا کربلای ۸ که حدود یک ماه طول کشید، ما جلو پاتکها بودیم و بعدا هم خط را تحویل برادران ارتش دادیم. این آخرین روزهایی بود که من از شهید کسایی یادم است.

حاج محمد حسن کسایی دو سه خصلت خاص داشت. عمدتا فکر و ذهنش بر این متمرکز بود که بیشتر وقتش را برای نیروهایش بگذارد. روی نیروهایش حتی روی مسائل معنوی آنها و انتخابشان خیلی حساسیت داشت.

اینکه بچههایی انتخاب کند که روحیه بالایی داشته باشند. آنها که ضعیفتر بودند در جاهای آسانتر به کار میگرفتشان، یعنی دسته بندی میکرد.

نکته دیگر اینکه خیلی از نیروهای مهندسی معمولا از کمبودها گلایه داشتند ولی ایشان خیلی متین برخورد میکردند. آدمی نبود که کمبودها را بهانه کند تا کار نکند. ارتباط خوبی با نیروها داشتند. من هیچ وقت ندیدم که به نیروهای تحت امرش زور بگوید و برای خودش جایگاهی درست کند. مثلا ایشان سوار ماشین خاصی نمیشد. در صورتی که جهاد و مهندسی در مقایسه با سایر ارگانها امکانات زیادی در اختیار داشت ولی ایشان از آنها استفاده نمیکرد. در رفت و آمدهایشان خیلی حساس بودند. خیلی مقید نبود که لباسش فلان و ماشینش فلان باشد، حتی در مورد سنگرشان؛ من ندیده بودم برای خودشان سنگر خاصی انتخاب کنند. همیشه متانت خاصی داشت و با طمانینه زیبایی حرف میزد. ضریب اعتمادش به بچهها خیلی بالا بود و در هیچ عملیاتی من ندیدم که ایشان خودش را گم کند.

نظر شما
پربیننده ها