
به گزارش
دفاع پرس از یزد، در تاریخ دوم خرداد 1317 در خانواده ای مذهبی و مستضعف از مادر و پدری مومن و متدین فرزندی پسر پا به عرصه وجود نهاد که او را محمدعلی نام نهادند.
این فرزند پسر در آغوش پر مهر و عطوفت والدینش همچون دیگر خواهر و برادرانش، پرورش یافت و الفبای دین و دینداری را در کانون گرم خانواده با تمام وجودش دریافت. بعلت بنیه ضعیف اقتصادی خانواده، هرگز پا به مدرسه نگذاشت و از همان طفولیت جذب بازار کار شد و در ابتدا به شاگردی در بنایی و پس از آن به مشاغلی چون بافندگی و پارچه بافی پرداخت و نهایتاً در تاریخ 20 مرداد 1347 با گرفتن پروانه کار پخش نفت، شعبه ای از پخش نفت را در محله سید فتح الدین رضا، افتتاح کرد و به نفت فروشی مشغول شد و تا آخر عمر به این شغل ادامه داد تا اینکه محل کسب و کارش، محل قتلگاه و شهادتش شد.
وی در سال 1338 با دختر مستأجرشان ازدواج می کند و حاصل این ازدواج پنج دختر و یک پسر می باشد که یک دختر و فرزند پسرش بعنوان پزشک خدمتگزار مردم و بقیه دختران خانهدار می باشند.
هرچند وی هرگز به تحصیل نپرداخت، اما همواره از عنفوان نوجوانی به بعد به عنوان یک فرد متدین شناخته می شد. با شکل گیری قیام امام خمینی(ره) بین سال های 1341 تا 1343 و رحل اقامت افکندن آیت الله صدوقی(ره)در یزد بیش از پیش به ایشان نزدیک شد. وی همواره در مسجد روضه محمدیه (حظیره) که امام جماعت آن را آیت الله صدوقی(ره) به عهده داشت و این مسجد را به عنوان پایگاه وعظ و هدایت جامعه مسلمان یزد قرار داده بود حضور داشت و به عنوان فردی امین و یاوری دلسوز برای آیت الله به شمار می رفت. وی همواره تلاش می کرد علاوه بر خدمت به مردم یک خدمتگزار به دین باشد لذا هر کاری که از دستش بر می آمد کوتاهی نمی کرد و آیه الله صدوقی نیز وی را به عنوان امین درستکار و یک بازاری فعال و دلسوز می شناخت.
وی که از سال 1344 ارتباط خود را با آیه الله صدوقی(ره) شدت بخشیده بود با تأسیس انجمن دینی به دستور آیه الله صدوقی(ره) و به همراهی رجال متدین آن روز، همانند شهید دکتر رضا پاکنژاد، مرحوم فتاحی، شهید محمد منتظرقائم و... به این انجمن پیوست و تحت مسئولیت مرحوم احمد فتاحی به نشر دین و مبارزه با فرقه ضاله بهائیت پرداخت، این فعالیتها تا بعد از انقلاب اسلامی ادامه یافت و با دستور آیه الله صدوقی(ره) به مصادره اموال و متلاشی نمودن محافل و محلهای تجمع این فرقه ضاله به همراهی دیگر نیروهای مذهبی و پاسداران انقلاب اسلامی می پرداخت.
در دوران مبارزات انقلاب اسلامی از فعالان و دست اندرکاران مسجد روضه محمدیه (حظیره) و از معتمدین بازار برای آیه الله صدوقی(ره) بود. مغازه نفت فروشی، محلی شده بود برای مبارزه کردن بر علیه رژیم شاه و اگر مشاهده میکرد که فردی از نیروهای رژیم و طرفدار شاه به مغازهاش مراجعه کرده از او می خواست تا با «مرگ بر شاه» گفتن (بدین نحو) او را وادار به اعلام انزجار از رژیم نماید و صرفاً دراینصورت به او نفت می فروخت.
نامبرده همواره در تربیت فرزندانش اهتمام داشت و سعی بلیغی می کرد تا آنها را با نماز و قرائت قرآن مأنوس سازد. دخترانش را در پاسداشت حجاب همواره تشویق می کرد و وقتی مواجه با شدت عمل مدارس نسبت به دخترانش می شد که نباید از حجاب استفاده کنند و یا برای مدارس خود عکس بدون حجاب ببرند، برخورد جدی می کرد و پیغام می داد فرزندان من با حجاب در کلاسها حاضر شده و هرگز عکسی را که حجاب از خود برگرفته باشند و بیحجابی را تبلیغ کنند از دختران من نخواهید دید و اگر حتی مجبور شوم مانع ادامه تحصیل آنها خواهم شد و به فرزندان دخترش می گفت ناراحت نباشید اگر در این گونه مدارس نتوانستید درس بخوانید، شما را به مدرسه عملیه عصمتیه خواهم فرستاد تا درس دین فرا گیرید.
همواره فرزندانش را به تقلید از امام خمینی(ره) تشویق می کرد و از آنها می خواست رساله امام خمینی(ره) را یکی از آنها بخواند و دیگران گوش کنند و بدینگونه از احکام دین مطلع شوند.
با پیروزی انقلاب اسلامی، از اولین افرادی بود که به کمیته انقلاب اسلامی پیوست و شبانهروز در جهت حفاظت از انقلاب اسلامی فعالیت می کرد. همانطور که گفته شد در مصادره اماکن و محافل فرقه ضاله بهائیت از نیروهایی بود که فعالانه شرکت داشت.
از نظر اخلاقی، فردی خوش اخلاق و مورد اعتماد و یار و مددکار مردم بود، از هیچکس واهمهای نداشت و هرگز ترس را به خود راه نداد و بسیار شجاع و رک بود و حرف خود را بدون تعارف و درنظر گرفتن مصلحت افراد یا گروه ها بیان می کرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی، بسیاری از گروههای مارکسیستی و التقاطی (که بعدها با ترویج افکار انحرافی و سپس از طریق جنگ مسلحانه در مقابل انقلاب اسلامی قرار گرفتند) شروع به فعالیت کردند. یکی از این گروهک ها گروه مجاهدین خلق (گروهک منافقین) بود که با استفاده از شرایط زمانی در یزد شروع به فعالیت کرد و از بین جوانان دانشجو و... شروع به عضوگیری نمود.
این گروهک در محله سید فتح الدین رضا محله زندگی شهید علی حسن پور کتابخانه ای را راه اندازی کرد که نام آنرا کتابخانه حنیف نژاد نهاد و در زیرزمین پاساژ شمشیری واقع در خیابان قیام فعلی یزد نیز کلاس های آموزشی خود را که شامل آموزش نظامی، قرآن و نهج البلاغه بود برگزار مینمود.
علت راه اندازی کتابخانه حنیف نژاد در محله سید فتح الدین رضا این بود که فردی بنام قاسم مهریزی زاده از اعضای این سازمان در این محله زندگی می کرد بنابراین آنجا را بهترین مکان برای راه اندازی کتابخانه می دانستند. فلذا از همان ابتدای انقلاب اسلامی، آیه الله شهید صدوقی(ره) با دوراندیشی و کیاستی که داشت و افکار مخرب و منافق گونه آنها را می شناخت با آنها به مخالفت برخاست و با دستور ایشان، عرصه بر فعالیت این گروهک تنگ و تنگ تر می شد تا اینکه دستور داد این کتابخانه جمعآوری شود.
محمدعلی حسن پور که از اهالی این محله بود به همراهی تعدادی از جوانان یزد اقدام به تعطیلی این مکان نمودند و کتاب های آن نیز به محل سپاه انتقال داده شد و تعدادی از دختران و پسرانی که فریب این گروهک را خورده بودند نیز به سپاه برده شدند و پس از ارشاد شدن از آنها تعهد گرفته شد و آزاد شدند. (لازم به ذکر است که اکثریت این افراد غیریزدی بودند که در مراکز آموشی یزد درس می خواندند.)
بعد از اینکه این گروهک علناً در برابر انقلاب اسلامی ایستاد، قاسم مهریزی زاده در مشهد بعنوان طراح به شهادت رساندن حجه الاسلام کامیاب از نمایندگان اولین دوره مجلس شورای اسلامی، به همراه همسرش ثریا شکرانه دستگیر و به اعدام محکوم گردیدند. به گفته خانواده شهید علی حسن پور، وی جهت شهادت در دادگاه وی در مشهد حاضر می گردد و به فعالیتهای خرابکارانه اش شهادت می دهد.
منافقین که از 30 خرداد 1360 عملاً با همکاری بنی صدر وارد فاز نظامی شده بودند، با اندیشه کوته فکرانه خود دست به ترور افراد کوچه و بازار می زدند و افراد بی گناه را به جرم حزباللهی بودن به شهادت می رساندند. لذا علی حسن پور نیز به جرم آنکه در این محله زندگی می کرد و از افراد حزب اللهی محسوب می شد توسط منافقین مورد سوءظن قرار می گیرد و تنها به جرم حزباللهی بودن و به صرف آنکه از اهالی محله سید فتح الدین رضا است و با این تحلیل بچگانه منافقین که مشکلاتی که در این محله برای منافقین پیش آمده است همه از جانب علی حسنپور می باشد، قبل از آنکه مستقیماً ترور گردد، خودروی وی را به آتش می کشند، که وقتی شهید باخبر می شود می گوید اینها فدای سر امام خمینی. ولی اقدام کور آنها به اینجا ختم نمیشود و همانند اقدامات کور منافقین در سراسر کشور که افراد به صرف ریش داشتن، چادرداشتن، لباس بسیجی به تن داشتن، مسجدی بودن، ارگال به گردن انداختن و... مورد ترور قرار گرفته و خون پاکشان بر زمین می¬ریخت، علی حسن پور نیز با همین اندیشه ها و صرف آنکه حزباللهی است و از افراد مورد اعتماد آیه الله صدوقی(ره) است پس از ترور شهید حسین متوسل الحسینی در محله فهادان توسط این گروهک ملحد، در ساعت 3 بعدازظهر مورخ 13/7/60 به شهادت می رسد.
زمانی که کوچه ها کاملاً خلوت و تردد مردم در این زمان بسیار کم بود، دو تن از منافقین با یک دستگاه موتورسیکلت به مغازه وی نزدیک می شوند و پس از آنکه مطمئن می شوند می توانند عملیات خود را صورت دهند در حالیکه شهید علی حسن پور در مغازهاش حضور داشت، با شلیک 3 گلوله از اسلحه کمری مورد سوءقصد قرار گرفته و در دم به شهادت می رسد و یک نفر عابر پیاده به نام محمد امیریان نیز که در حال عبور از کنار مغازه بود مجروح گردیده و توسط مردم به بیمارستان منتقل می گردد.
روزنامههای سراسری کشور در تاریخ 15/7/60 خبر این ترور کور را به چاپ می رسانند و روزنامه اطلاعات در خبری به انتشار آن می پردازد و طی نوشتاری می نویسد:
«تروریست ها یک حزب اللهی را در یزد به شهادت رساندند.
یکی از افراد فعال و مومن به انقلاب اسلامی در یزد مورد سوء قصد دو موتورسوار مسلح قرار گرفت و به شهادت رسید. در این حادثه اسفناک یک عابر پیاده نیز مجروح شد. به گزارش رسیده به نقل از روابط عمومی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد ساعت 16 پریروز «علی حسن پور» در مقابل مغازه نفت فروشی اش از سوی دو تروریست مورد سوءقصد قرار گرفت که بر اثر اصابت سه گلوله به سینهاش به شهادت رسید. براساس این گزارش در این حادثه یک عابر پیاده بنام محمد امیریان نیز زخمی شد و بلافاصله توسط مردم به بیمارستان انتقال یافت که حال وی رضایت¬بخش می باشد. تحقیقات از سوی مقامات ذیصلاح جهت دستگیری ضاربین ادامه دارد.»
پس از اینکه منافقین مطمئن شدند که شهید علی حسن پور به شهادت رسیده است دست به انتشار بیانیه ای زده و به زعم خود جرم این شهید را مشخص می کنند. آنان شهید علی حسنپور را با عنوان «فالانژ»، «خبرچین»، «همکار فعال نهادهای انقلابی» مجرم شناخته و او را مستحق کشتن دانسته و حکم به شهادت وی می دهند.
اطلاعیه منافقین تحت عنوان شورای ملی مقاومت یزد در این رابطه به شرح ذیل است:
«بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران
مردم آزاده و شریف یزد!
در ساعت 3 بعدازظهر دوشنبه 13/7/60 یکی دیگر از عناصر وابسته به جریان ضد خدا و خلق در مغازه اش هدف رگبار گلولهی انقلابیون قرار گرفته و به هلاکت رسید. در این عملیات، فرد همراه وی نیز مضروب گشته و انقلابیون بعد از اجرای ماموریت سالم به پایگاه های خود باز می گردند.
علی حسن پور، چهره ای منفور و فالانژی معروف بود. انقلابیون و مبارزین بخوبی با نام و چهره او آشنایی دارند و وی را در اکثر حملاتی که از جانب رژیم ضد خلقی صورت میگرفت بعنوان سردسته و پیش قراول بوده است. در حملات مکرر به ستاد حنیفنژاد، پیک های انقلاب، تظاهرات و حمله به مراکز و محل تجمع مبارزین و ضرب و شتم آنها، چهره منفور و چهره ای بس آشنا بود. وی با نهادهای ضد انقلابی از قبیل سپاه و بسیج و همچنین دفتر و منزل صدوقی خائن همکاری اطلاعاتی و رفت و آمد مستمر داشته، چه افراد مبارزی که توسط خبرچینی وی و یا توسط گروه ضد خلقی اش (گروه علی نفتی) به زندانهای رژیم گرفتار آمده یا مورد ضرب و شتم قرار گرفتند تا اینکه بالاخره در روز دوشنبه 13 مهر دست انتقام خدا از آستین خلق رزمنده به در آمده و آتش به خرمن هستی وی زد....»
خبر شهادت شهید علی حسن پور به دست منافقین بسرعت در شهر منتشر می گردد و در تاریخ 14 مهر 1360 در یک تشییع جنازه باشکوه، بر دستان مردم انقلابی یزد در حالیکه شعار می دادند: «میکشیم میکشیم آنکه برادرم کشت»، «صدوقی، صدوقی، تسلیت، تسلیت» به سوی خلدبرین تشییع و در گلزار شهدا آرام گرفت.
با ترور شهید علی حسن پور در یزد، نیروهای اطلاعاتی سپاه که منافقین را تحت تعقیب داشتند با امدادهای الهی توانستند با دستگیری تمامی اعضای این گروهک آنها را به سزای اعمالشان برسانند.
با دستگیری اعضای منافقین در یزد و اعترافاتی که نمودند، مشخص شد که شهید علی حسن پور معروف به علی نفتی تنها به جرم حزب اللهی بودن و مورد اعتماد آیه الله صدوقی(ره) بودن مورد سوءظن منافقین قرار گرفته و توسط دو تن از افراد این گروهک در یزد بنامهای «م.پ» و «محمدرضا یزدی نیا » بعنوانراکبین یک موتورسیکلت به درب مغازه شهید حسن پور مراجعه کرده و وقتی مطمئن می شوند وی در مغازه حضور دارد، توسط محمدرضا یزدی نیا تیر به وی شلیک می شود و با مطمئن شدن از شهادت وی، بسرعت محل را ترک می کنند.
با دستگیری منافقین در یزد و متلاشی شدن این گروهک، در تاریخ دوم دیماه 1360 دادگاه انقلاب اسلامی یزد درخصوص شش تن از فعالان این گروهک در یزد تشکیل جلسه میدهد و به محاکمه آنان می پردازد که از این جمله «م،پ» از عاملین شهادت علی حسن پور میباشد که همگی محکوم به اعدام میگردند. محمدرضا یزدی نیا نیز بعنوان قاتل شهدا حسین متوسلالحسینی و علی حسن پور غیابی محاکمه و به اعدام محکوم میگردد.
«م.پ» راننده موتورسیکلتی که اقدام به ترور شهید علی حسن پور می کند در اعترافات خود پس از دستگیری در دادگاه این چنین بشرح ترور می پردازد:
«... علی نفتی (شهید علی حسن پور) را فقط یک بار دیدم که رفت در خانه و ما برگشتیم به خانه و رفتیم به خانه ما. حدود ساعت 5/2 بعدازظهر بود که از خانه خارج شدیم و رفتیم که ناگهان علی نفتی را در مغازه اش دیدیم. یزدی نیا گفت، الان موقعش است، گفتم شلوغ است گفت تو برو، آن جلو با موتورسیکلت بایست و آنروز یزدی نیا اورکت برش بود و یک کلاه پشمی هم به سر داشت و عینک هم نزده بود که از موتور پیاده شد و رفت طرف مغازه و من فقط صدای شلیک چند تیر را شنیدم. بعد دوید طرف من با صورت پوشیده و اسلحه بدست و گفت حرکت کن و من با سرعت از محل دور شدم و رفتم... »
قاتل شهید محمدعلی حسن پور اشکذری بنام محمدرضا یزدی نیا بنا به درخواست اولیاء دم شهید در تاریخ 17 آذر 1388 غیابی مورد محاکمه قرار گرفته و بعنوانمفسد فی الارض و محارب با خدا و رسول خدا محکوم به اعدام با چوبه دار میگردد.
چکیده ای از خاطرات همسر و دختر شهید
همسر شهيد
-گاهي منافقین به خانه ما زنگ مي زدند و هنگامي كه گوشي را بر مي داشتم مي گفتند پاي شوهرت را از خانه صدوقي خائن قطع كن.
- شب 21 رمضان بود زماني كه به مسجد حظيره براي شركت در سخنراني حاج آقاي صدوقي(ره) رفته بود، ماشينش را دم خانه به آتش كشيدند صدايي فهميدم وقتي داخل حياط آمدم ديدم كه از داخل كوچه دود بلند مي شود بعدها منافقين مي گفتند صدوقي(ره) دوباره ماشين زير پايش مي كند و بايد سرش را روي سينه اش گذاشت.
- صبح هاي جمعه به منزل حاج آقاي صدوقي(ره) رفته و بعد ازآن به نماز جمعه مي رفت، بعضي مواقع اگر صبح هاي جمعه قرار بود ما به جايي مثلاً كوهستان برويم اول ما را به كوهستان مي برد و بر میگشت سپس به مسجد ملااسماعيل رفته و پاس مي داد. قبل ازانقلاب مسجد ملا اسماعيل غبار گرفته بود كه پس ازانقلاب شهيد به همراه ديگران، آن را غبار روبي كرده و آماده اقامه نماز نمودند.
- دختران بزرگم در زمان شاه به مدرسه مي رفتند و خيلي هم درسشان خوب بود حکومت پهلوی براي آنها حساب باز كرده بود و ده تومان به حسابشان ريخته بود، پدرشان دفترچه حساب ها را با قيچي ريز ريز كرد و دور ريخت.
- وقتي دخترانم به تكليف رسيدند پدرشان به آنها گفت كه بايد مقنعه سر كنيد، آن موقع هم كه همه بدون حجاب به مدرسه مي رفتند و وقتي دخترانم به مدرسه مي رفتند بقيه آنها را مسخره مي كردند و مي گفتند: "حسن پور ها گر هستند" فرزندانم باید غصه مي خوردند.
- يك روز مدير مدرسه گفت كه من به مدرسه بروم، وقتي به مدرسه رفتم گفت: پدر اينها ديگر كيست كه اينقدر سخت گيري مي كند و نمي گذارد كه به مدرسه بيايند. وقتي به خانه آمدم به همسرم گفتم كه به مدرسه رفته ام و مدير بچه ها اين حرف را به من زده است٬ شهيد به من گفت به مدرسه برو و به مدير مدرسه بگو اگر تو يك دقيقه آتش را در كف دستت تحمل ميكني من هم دخترانم را با سر برهنه به مدرسه مي فرستم.
- شهید به بچه ها می گفت: شما درس بخوانيد من شما را به عصمتيه مي برم كه درس بخوانيد.( آن موقع به مكتب الزهرا، عصمتيه مي گفتند.)
- پس از شهادت محمد علي حسن پور به من تلفن مي كردند كه درخانواده شما نبايد مرد وجود داشته باشد، پسر هفت ساله تان را گروگان ميگيريم و مي بريم. من هم ناراحت مي شدم و همیشه نگران بودم٬ وقتي به مدرسه مي رفت مي بايست مراقب باشم كه اتفاقي برایش پيش نيايد.
- هنگاميكه قاسم مهريزي زاده را بخاطر ترور شهید کامیاب در مشهد دستگير كرده بودند، وي به مشهد رفت و بر عليه قاسم مهريزي زاده در صحن گوهر شاد ( يا سقا خانه) شاهد جمع كرد. موقعي كه وي در دادگاه عليه مهريزي زاده شهادت ميدهد به او مي گويند اگر به يزد برگردي و بازهم خواسته باشيم عليه مهريزي زاده شهادت بدهي بازهم حاضری در دادگاه حاضرشوی؟ جواب داده بود اگر لازم باشد با هواپیما هم می آیم .
- زماني كه به يزد بازگشت به او گفتم شما چه كار به اين كارها داري؟ دررابطه باشهادت وی علیه قاسم مهریزی زاده دردادگاه به من گفت شماهم بايد بروي و هر چه در مورد قاسم مهريزي زاده مي داني بگويي.
- شب شهادت علي آقا، حاج آقا(شهيد صدوقي(ره)) به منزل ما تلفن كردند و با من صحبت كردند وگفتند:"انگارکه پاهاي من قطع شد. "
ازدواج شهيد علي حسن پور از زبان همسرش:
- خدا بيامرز پدرم خانه اي را از پدر شهيد(همسرم) اجاره كرده بودند، يك روز كه من و برادركوچكم در خانه بوديم ايشان (شهيد) آمدند در منزل و گفتند من پسر صاحبخانه هستم و آمده ام چيزي از داخل خانه بردارم، من هم گفتم پسر هر كسي مي خواهي باش و در را برايش باز نكردم. ايشان هم رفته بود و به خانواده خود گفته بود كه فلاني محكم حرف مي زند واینطورشدکه خانواده اش من را برای اوانتخاب کردند.
دخترشهيد
هرچه خانه بهائيان در يزد بود و در زمان انقلاب اشغال مي شد به مدیریت ايشان(شهيدحسن پور) وشهيد خبرگي انجام مي شد؛ ازجمله اين مراكز، مركز بسيج كنوني واقع درخيابان مهدي (عج) بود. در آزادسازی يكي از خانه هاي بهائيان مقدار زيادي طلا پیدا شده بود.
- وقتي درخانه بيكار بوديم رساله توضیح المسائل را بر مي داشتند و به من مي دادند مي گفتند بلند بخوان تا بقيه هم گوش كنند. بعد به يكي ديگر از خواهرانم مي گفتند: فهميدي چطور شد؟این کار به دلیل این بود که همه اعضای خانواده با مسائل دینی آشنا شوند٬ يا مثلاً به همه مي گفتند وضو بگيريد و یا اينكه حمد و سوره را بخوانيد و اشكالات را مي گرفتند٬ هر یک از ما که به تكليف مي رسيديم تمام مسائل شرعي را به ما مي آموختند.
- وقتي كه نه ساله شدم پدرم به من گفتند: از این به بعد تو مقلد خميني(ره) هستي و اگر در مدرسه از تو پرسيدند مقلد چه كسي هستي بگو خميني(ره)(آن موقع كسي نمي گفت امام خميني(ره) و همه مي گفتند خميني(ره)) اگر چيزي گفتند من جواب آنها را مي دهم. درآن روزها در رساله ها فتواهاي امام خميني(ره) را با (حرف خ ) مشخص مي نمودند.
- هنگامي كه بالاي پشت بام مي رفتندكه شعار ا...اكبر سردهند مقداري آجر هم كنار دست خود انباشته مي كردند كه اگر ماشين ارتش خواست از كوچه رد شود بتواند جلوي آنها را بگيرد،تا ته كوچه مردم فعاليت خود را ادامه دهند.
- در مدرسه به من مي گفتند اگر عكست را عوض نكني، از تو امتحان نمي گيريم (به دلیل اینکه عکس من باحجاب بود و آنها عکس بدون حجاب برای امتحان می خواستند) وپدرم هم قبول نمي كرد تا اينكه بالاخره گفتند چون دَرسَت خيلي خوب است از تو هم امتحان مي گيريم.
- از طرف شركت نفت مي آمدند عكس شاه را داخل مغازه نفت فروشي ميزدندکه زيرآن نوشته بود: نفت ايراني در اختيار ايراني و براي ايراني. هرگاه این عكس را داخل مغازه پدرم مي زدند ایشان بلافاصله آن را می کندند.