به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، اوایل مهرماه ۱۳۵۹، دشمن بعثی از مرزها گذشت و به سمت دهلران میآمد. بچههای سپاه به همراه نیروهای مردمی به سوی مرز حرکت میکردند. یگانهایی از تیپ ۸۴ خرمآباد نیز به منطقه وارد شده بودند تا با هماهنگی بتوانند از پیشروی دشمن جلوگیری کنند.
دشمن بعثی از چند محور قصد تصرف و قطع ارتباط جاده دهلران- اندیمشک را داشت. گروهی از بچهها در نخلستان کنار جاده که بین موسیان و عین خوش قرار گرفتهاند، مستقر شده بودند و در مقابل دشمن جانفشانی میکردند. نیروهایی که اسلحههایشان ژ۳، ام یک و چند قبضه آرپیجی، آتشبار ۱۰۵ با گلولههایی اندک بود. در مقابل نیروهایی از لشکر ۱۰ دشمن با توپ و تانک صف کشیده بودند. بچهها در پوشش درختان استتارشده و حالا آنان در نخلستان شماره ۸ بودند. صبح بود که هواپیماهای دشمن از آسمان گذشتند و آنان به سمت هواپیماها شلیک میکردند.
دشمن متوجه بچهها شده و نخلستان و درختان را زیر آتش سنگین خود گرفت. تا آخرین گلولهها نبرد ادامه داشت. خشابها خالی میشد. حالا فقط چند پاسدار مانده بودند و تا پای جان میجنگیدند.
دانیال لیاقتمند از بچههای سپاه دهلران که تیربارچی بود و قاسم عزلت از بچههای تهران که خود را به منطقه و خط مقدم رسانده و آرپیجیزن بود، هر دو به شهادت رسیدند و پیکرشان در معرکه جنگ جای ماند. رحمان اشکیور هم به اسارت درآمد که بعدها با آزادگان به میهن برگشت. ناصر جعفری هم که از پاسداران جان برکف بود، در آن لحظهها که محاصره نخلستان تنگتر میشد، پرپر شد. در آن آتش و باروت، در آن حجم غلیظ دود همدیگر را گم کردند. تانکهای دشمن پیشروی میکردند. هوا گرم بود؛ آتش بود و گلوله، نیروهای باقیمانده در امتداد جاده، با پای پیاده به سمت شهر میرفتند.
ماشین ژاندارمری رسید که جمعی از نیروهای سپاه و پاسگاه را با خود میبرد. چند نفری که از نخلستان برگشته بودند نیز به آنان ملحق شدند و خود را به دهلران رساندند. شهر تخلیه شده بود. با شروع عملیات فتحالمبین در فروردین ۱۳۶۱ که با پیروزیهای وسیعی در منطقه روبهرو شدیم، چند خانواده از عشایر عرب منطقه که در اوایل جنگ توسط دشمن به پشت خطوط عراقیها منتقل شده بودند، با ازهم پاشیدن قوای بعثی به داخل مرز ایران گریخته بودند و در روستای خود «جلیزی» استقرار یافتند.
یکی از اعراب این منطقه اطلاعاتی مبنی بر اینکه در روزهای آغاز جنگ پیکر دو رزمنده را در فلان نخلستان دفن کردهاند را به بچههای سپاه دهلران داد. پس از تفحص و جستوجو، آن دو پیکر پیدا شدند. کسی نمیتوانست آنها را شناسایی کند. حاج عباس لیاقتمند، پدر شهید دانیال لیاقتمند میگفت: پسر من اگه فقط سرش پیدا بشه، او را میشناسم. قسمتی از دندان جلوییش پریده. اتفاقاً این گونه نیز شد و دانیال شناسایی شد و دیگری هم باید پیکر شهید قاسم عزلت از بچههای اعزامی تهران باشد.
حالا بچههای سپاه مانده بودند که چگونه پیکر شهید قاسم عزلت را به خانوادهاش تحویل دهند. عدهای از بچههای سپاه دهلران پیکرش را با خود به تهران بردند. خانوادهاش باورشان نمیشد. جنازه هم که قابل شناسایی نبود. آنها فقط میدانستند که قاسم در روزهای اول جنگ در منطقهای به نام صالحآباد ایلام با منزل تماسی تلفنی داشته است و بعد از آن هیچ خبری از او نداشتند. وقتی بچههای سپاه که پیشتر قاسم را میشناختند و همرزمشان بود با شکل و شمایل معرفی میکردند و آنچه قاسم برایشان از آمدنش به جبهه برایشان تعریف کرده بود را گفتند، تازه خانوادهاش فهمیدند که شهیدشان برگشته است. مسافر غریبشان به خانه آمده است.