به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، کتاب «حسین، خون خدا» نوشته مهدی سلیمی در هفت بخش با نگاهی کوتاه به زندگی حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و قیام عاشورای حضرت پرداخته است. «تولد نور»، «چرا اباعبدالله قیام کرد»، «کربلا»، «عاشورا»، «وقایع پس از عاشورا و پیام آوران نهضت حسینی»، «آثار، نتایج و درس های عاشورا» و «یاران عاشق» از جمله هفت بخش این کتاب است. نکته قابل توجه در این کتاب وجود احادیثی در خصوص حضرت سیدالشهدا (ع) از زبان ائمه اطهار و قطعه اشعاری در رابطه با هر بخش است.
در بخشی از این کتاب آمده است:
عمر سعد پس از فارغ شدن از دفن لاشه های سپاه خود فرمان حرکت به سوی کوفه را صادر کرد و اهل بیت حسین(ع) را با صورت های باز بر شتران بدون جهاز سوار کردند و ذریه رسول خدا را همچون اسرای جنگی غیر مسلمان حرکت داده و رهسپار کوفه نمود. در همین حال بانوان حرم حسین که احساس کردند به اسارات می روند، به سپاهیان گفتند: شما را به خدا ما را به قتلگاه اباعبدالله الحسین(ع) ببرید که آن ها نیز چنین کردند. همینکه چشم بانوان به کشته ها افتاد، فریاد مظلومانه آنان از سینه برآمد و بر سر و صورت خود لطمه زدند. حضرت زینب کبری(س) با حالتی افسرده و قلبی شکسته و صدایی محزون فرمود: «پروردگارا! این قربانی ها را از آل محمد(ص) قبول فرما.»
در بخش وقایع پس از عاشورا و پیام آوران نهضت حسینی نیز می خوانیم:
آنگاه مامورین ابن زیاد وارد شدند و فریاد کشیدند: «به عزت امیر سوگند که خاندان ابوتراب را کشتیم و آن ها را ریشه کن نمودیم!!» سپس شرح واقعه را بیان کردند و سرها را نزد یزید گذاشتند. سر مقدس مطهر امام حسین(ع) در طشت طلا قرار داشت و دختران سیدالشهدا(ع) قد می کشیدند تا سر پدر را در داخل طشت ببینند، همینکه چشم آن ها به سر خونین پدر افتاد صدای شیون ایشان برخواست و... یزید ناجوانمرد هم با چوب دستی(خیزران) به سر بریده سیدالشهدا(ع) اشاره می کرد و بر لب و دندان مبارک آن حضرت می زد و می گفت: امروز از جنگ بدر انتقام گرفتیم و...
در قسمتی دیگر از کتاب آمده است:
اهل بیت(ع) که از خواب رقیه(س) آگاه شدند صدای ضجه و ناله از آنان برخاست. این صدا به خانه یزید ملعون رسید و خواب او را پریشان کرد، لذا پرسید: در خرابه چه خبر است؟ در پاسخ او گفتند: طفلی از حسین پدر خویش را در خواب دیده و بهانه پدر گرفته است. یزید گفت: سر پدرش را برای او ببرید! سربازان راس مقدس اباعبدالله را درون طشتی نهاده، پارچه ای روی آن قرار داده، به خرابه آورده و در مقابل اهل بیت گذاردند. حضرت رقیه خاتون شاید به تصور اینکه طعام آورده اند ، گفت: عمه جان! من که از شما طعام نخواستم، من بابایم را می خواهم. سربازان یزید گفتند: هرچه می خواهی در میان طشت است! دختر سیدالشهدا با دستان کوچک خود روپوش را کنار زد اما چشمانش به سر بریده پدر دوخته شد، پس سر را در آغوش گرفت و با آن به درد و دل پراخت.
این کتاب در 144 صفحه توسط انتشارات هماهنگ به چاپ رسیده است. علاقه مندان به تهیه این کتاب می توانند با شماره تلفن 88955801 تماس بگیرند.
انتهای پیام/ 141