به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، روز عاشورا روز اوج اندوه و حزن اهل بیت (ع) است. در این روز حضرت امام حسین (ع) به دست بسیاری از مسلماننماهایی که شکمهاشان از حرام پر شده بود، به شهادت رسید. بنی امیه به سبب کینههایی که از امیرالمومنین داشتند با آنکه میدانستند امام حسین (ع) بیگناه است سر از تن مبارکش جدا کردند و بنا به حدیثی از حضرت زینب (س) با کشتن حسین بن علی (ع) دل کینهتوز خود را شفا دادند.
ملاقات با خداوند با صورتی خونین
امام سجاد علیه السلام گوید: (پس از آن که یاران امام حسین علیه السلام یکی پس از دیگری شهید شدند)، امام حسین علیه السلام نگاهی به چپ و راست کرد، اما کسی را ندید. سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو می بینی که با فرزند پیامبرت چه می کنند. بنوکلاب میان او و آب، حایل شدند. تیری زدند که در گلویش نشست و از اسبش افتاد. تا تیر را کشید و دور انداخت کف دستش را زیر خون گرفت که پر از خون شد، سر و ریشش را با آن آغشت و گفت: من در حالی که ستمدیده و در خونم تپیدهام، به لقاءالله میشتابم.
سپس بر گونه ی چپش به خاک افتاد. دشمن خدا، سنان بن انس ایادی و شمربن ذی الجوشن عامری در میان مردانی از اهل شام، پیش آمدند تا در بالای سرش ایستادند و به یکدیگر گفتند: منتظر چه هستید؟ این مرد را راحتش کنید. سنان بن انس ایادی از اسب، فرود آمد و ریش حسین علیه السلام را گرفت و با شمشیر به گلویش زد و گفت: به خدا سر از تنت جدا میکنم و خود میدانم که تو پسر رسول خدایی و از جهت پدر و مادر، برترین مردمانی.
اسب حسین علیه السلام به پیش آمد و یال و کاکل خود را با خون آغشته ساخت و شروع کرد به دویدن و شیهه کشیدن. دختران پیامبر تا شیههی اسب را شنیدند، از خیمهها بیرون آمدند که ناگهان، اسب بی سوار دیدند و دانستند که حسین علیه السلام شهید شده است.
ام کلثوم خواهر امام حسین علیه السلام هم در حالی که دست را بر سر نهاد بود بیرون آمد، او فریاد ناله میکرد و میگفت: وامحمداه! این حسین است که چنین در بیابان افتاده و عبا و عمامهاش به غارت رفته است.
نقل است: حسین (ع) قبل از رفتن به میدان پیراهن یمانی را طلب کرد و برای آنکه پس از کشتنش آن پیراهن را از تنش بیرون نکنند، آن را پاره کرد و سپس پوشید. گرچه باز هم پس از شهادتش، ابجر بن کعب آن را ربوده و آن حضرت را عریان گذاشت.
همچنین روایت شده که هنوز جانی در بدن داشت که شمر به سرا پرده حسین (ع) حمله کرد و خود را به خیمههای آن حضرت رسانید و خواست تا آنها را غارت کند. آن حضرت فریاد زد: ویلکم یا شیعه آل ابی سفیان، ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم و ارجعوا الی أحسابکم ان کنتم عربا کما تزعمون. وای بر شما! ای پیروان خاندان ابی سفیان، اگر دین ندارید و از روز بازپسین نمی هراسید، دست کم در دنیا آزادمرد باشید. گر شما را به جهان مکتب و آیین نیست لااقل مردمی آزاده به دنیا باشید.
شمر با صدای بلند گفت: چه می گویی ای پسر فاطمه؟
فرمود: من با شما جنگ می کنم و شما با من، زنان را در این میان گناهی نیست؛ پس نگذارید این ستمگرها تا هنگامی که زنده ام به حرم من حمله برند.
شمر گفت: پیشنهادت را میپذیرم ای پسر فاطمه!
حمید بن مسلم می گوید: به خدا من مرد گرفتار و مغلوبی را هرگز ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند ولی استوارتر و دل دارتر از حسین باشد؛ زیرا چون لشکر پیاده دشمن بر او حمله می کرد، او با شمشیر به ایشان یورش می برد، و آنان بر چپ و راست می گریختند. شمر بن ذی الجوشن که چنان دید، سوارکاران را فراخواند و آنان را در پشت سر نیروهای پیاده قرار داد، آنگاه به تیراندازان دستور داد: او را تیرباران کنند! آنان چندان تیر بر حسین انداختند که بدنش چون خارپشت شده بود.
در آن حال صالح بن وهب مری چنان نیزه ای بر پهلویش زد که از اسب بر زمین افتاد گونه راستش به روی خاک قرار گرفت و در حالی که می گفت: «بسم الله و بالله و علی مله رسول الله. سپس از روی خاک برخاست.
در این هنگام شمر به سوارگان و پیادگان سپاه فریاد زد: وای بر شما! درباره این مرد، در انتظار چه هستید؟ مادرتان در عزای شما بگریند. پس لشکر از هر سو، به حسین (ع) حمله ور شدند، زرعه بن شریک، ضربتی بر کتف چپ آن حضرت زده و آن را از پیکرش جدا ساخت. حسین (ع) با شمشیر خود زرعه را از پای در آورد و شخص دیگری ضربتی بر گردنش وارد آورده، صورت آن بزرگوار فرو افتاد. دیگر خسته و مانده شده بود، به گونهای که چون میخواست برخیزد، دوباره به زمین می افتاد.
سنان بن انس نخعی نیزه ای به گودی گلوی حضرت فرو برد و سپس نیزه را بیرون کشید و بر استخوانهای سینهاش کوبید، و در پی آن تیری نیز رها کرد، تیر بر گلوی حسین (ع) نشست، آن حضرت تیر را از گلوی خویش بیرون کشید و هر دو کف دست به زیر خون گلویش گرفت، همین که کفهایش پر از خون شد، سر و روی خود را رنگین کرد، و چنین فرمود: «هکذا ألقی الله مخضبا بدمی مغضوبا علی حقی» با همین حال که به خونم آغشتهام و حقم را غصب کرده اند خداوند را ملاقات خواهم کرد.
هلال بن نافع که خود از سربازان عمر بن سعد بوده است می گوید: من در این هنگام از میان لشکر بیرون رفتم و در میان دو صفی که حسین را در محاصره گرفته بودند بر بالینش ایستادم و او در حال جان کندن بود، به خدا سوگند هرگز آغشته بخونی را زیباتر و نورانی تر از او ندیدم، زیرا من آن چنان محو نور صورت نورانی و پیکر زیبایش شده بودم که متوجه شدم چگونه او را میکشند.
حسین (ع) در آن حال آب خواست، شنیدم مردی می گفت: به خدا سوگند آب نخواهی چشید تا به جایگاه گرم و سوزان جهنم وارد شوی و از آب گرم بنوشی! پس شنیدم که آن حضرت پاسخ داد: «یا ویلک أنا لا أراد الحامیه و لا أشرب من حمیمها بل ارد علی جدی رسول الله (ص) و أسکن معه فی داره و فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر و أشرب من ماء غیر آسن و أشکوا الیه ما أرتکبتم منی و فعلتم بی» ای وای بر تو! من نه بر آتش جهنم وارد می شوم و نه از حمیم آن می نوشم؛ بلکه من بر جدم رسول خدا وارد خواهم شد و در کنار او در جایگاه صدق نزد آن سلطان نیرومند خواهم نشست و از آبی تازه که کهنه نمی شود، خواهم نوشید و شکایت رفتار شما با من را، به آن حضرت خواهم رسانید. هانی بن ثبیت می گوید: من از شاهدان قتل حسین (ع) بودم، و نزد سواران لشکر ایستاده بودم، که کودکی از خاندان حسین بیرون آمد و هراسان به سوی چپ و راست می نگریست ناگاه مردی از لشکریان عمر سعد را دیدم که اسب خود را رکاب زد و به آن کودک رسید و از روی اسب خم شد و آن کودک را به قتل رسانید.
منابع:
لهوف
مقاتل الطالبین
ارشادمقتل الشمس