به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، «انار و آیینه» با بازآفرینی «سمیرا اصلانپور» از سری تولیدات کنگره بزرگداشت سرداران و هشت هزار شهید استان های کرمان و سیستان و بلوچستان است که در 126 صفحه به چاپ رسیده است.
این کتاب روایت هایی پیرامون زندگی سردار شهید «حسین تاجیک» از فرماندهان لشکر 41 ثارالله است. شهیدی که حاج قاسم سلیمانی فرمانده این لشکر درباره او می گوید: «به روح پاکش قسم می خورم اگر پدر، مادرم و بچه هایم را جلوی چشمم می کشتند تحملش برایم راحت تر بود از شنیدن خبر شهادت حسین، چون حسین شهیدی بود از اسلام حسین دنیایی بود با عظمت و حسین، حسین بود.»
کتاب در قالب خاطره نگاری و در شش فصل، روایت هایی از زندگی شهید در گفته های خانواده، همرزمان، دوستان و بستگانش را با نثری روان و شیوه آورده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
روز آخری که ایشان آمدند خانه، 48 ساعت قبل از شهادتشان بود، وقتی داشتم خداحافظی می کردم، گفتم: «خیلی گرفته ای.» گفتند: «رفتند یاران». گفتم: «رفته باشند، شما که هستید.» گفتند: «ماهم در صفیم. من هم باید با آن ها می رفتم. خیلی نزدیک بودم، ولی نمی دانم چرا خدا مرا نمی برد. چه تقصیری دارم؟ چرا خدا می خواهد مرا نگه دارد؟»
گفتم: «قرار نیست همه بروند. پس سرباز امام زمان کی هست؟» گفتند: «بچه های ما سرباز امام زمان(عج) هستند.» به آرزویش رسید. هرچند که نبودنش داغی است بر دل های ما. وصیتی کرده بودند که: «من آرزو دارم بر سر جنازه من صحبت کنید.» گفتم: «من قاصرم، بلد نیستم، من در مورد کسی مثل شما چه بگویم؟» گفتند: «چرا، دوست دارم آن قدر شجاع باشی، صبور باشی و استقامت داشته باشی که بتوانی در برابر تابوت من صحبت کنی.»
در قسمت دیگری از این کتاب آمده است:
یک روز عصر که در اداره امور تربیتی جلسه داشتیم به همسایه مان که همسرش در پادگان امام حسین(ع) بود، گفتم: «اگر حسین به پادگان تلفن کرد به ایشان بگوئید که من در امور تربیتی هستم» و شماره تلفن آنجا را هم دادم تا به حسین بدهند. ساعت چهار بود که حسین به اداره تلفن کرد و من تا صدای او راشنیدم، شروع به گریه کردم و ماجرای انتقالم را گفتم.
در مدت دو سالی که من با حسین ازدواج کرده بودم، هیچ وقت اینطور ابراز ناراحتی نکرده بودم. با این همه و علی رغم آنکه می دانستم خیلی ناراحت شده، به آرامی گفت: «سید اولاد پیغمبر که نباید آنقدر زود ناراحت بشود. مدرسه ات را عوض کردند که کردند، مبادا نفرینشان بکنی. لابد این ها نمی دانند که دل چه کسی را شکسته اند. من شماره تلفن پادگان را به پدر و مادرت می دهم که به آنجا تلفن کنند. خودم هم به آنجا زنگ می زنم. به راننده پادگان هم می گویم هر وقت با تو کار داشتند دنبالت بیاید. این که ناراحتی ندارد.»
در بخش دیگر از زبان سردار حاج قاسم سلیمانی می خوانیم:
اولین بار در عملیات بدر بود که شایستگی حسین در مقام فرماندهی را محک زدیم. قبل از عملیات من و حسین به همراه جواد رزم حسینی و مهدی شفازند برای شناسایی به لب دجله رفتیم. جیپ ما تنها خودروی موجود در آن منطقه بود که یک هواپیمای ملخی عراقی برای بمباران ما آمد و شاید چند هزار بمب خوشه ای روی سرمان ریخت. ما دور خودمان می چرخیدیم و بمب ها در اطراف ما منفجر می شدند و بعضی از آن ها شاید در یکی دو قدمی ما به زمین می خوردند. شدت ریزش بمب ها و انفجارشان در ان صحنه من را به یاد سرخ شدن گندم و بالا و پایین پریدن دانه ها در تابه می اندازد. یعنی واقعا بمباران تا این حد شدید بود، با این همه هیچ تیر و ترکشی به ما و جیپمان نخورد. ما به کنار دجله رسیدیم، اما آنجا را هم عراقی ها با کاتیوشا می زدند. به هر حال و به هر نحوی که بود منطقه را شناسایی و نقطه عبور را مشخص کردیم و برگشتیم.
شهید حسین تاجیک در بهمن ماه سال 1365 (عملیات کربلای 5) صدای پر طنین حسین تاجیک، فرمانده گردان 415 لشکر 41 ثارالله در اطراف نهر جاسم به خاموشی گرایید تا شعله یادش برای همیشه در دل ها روشن بماند. او با اشتیاق سفیر شهادت را در آغوش کشید و به آرامش جاوید دست یافت.
انتهای پیام/ 141