به گزارش دفاع پرس از یزد، وقتی از خانم راغبیان خواستیم برایمان بگوید از نحوه اشنایی و مجروحیت همسرشان اینگونه بحث را آغاز کردند.
آشنایی
در منطقه شاه عبدالعظیم تهران زندگی می کردیم و من کلاس پنجم بودم؛ یک روز که دانش آموزان مدرسه را برای عیادت از مجروحان به بیمارستان هفت تیر برده بودنند، مجروحی، دستمال کاغذی را که روی آن نوشته بود «من سید حسین هستم، مجروحم و در بیمارستان هفت تیر بستری ام» به یکی از دانش آموزان به همراه آدرس تقریبی مغازه پدرم داده بود.
دستمال که به پدرم رسید تازه من متوجه شدم چنین خویشاوندی داریم. ایشان پسر دایی بنده می شدند. آن دفعه و دوبار دیگر که ایشان مجروح شدند ما به دیدنشان رفتیم، دفعه سوم مجرحیتشان متفاوت بود.
اسفند ماه سال 63 عملیات خیبر ایشان در حالیکه با 8 نفر از همرزمان در قایقی برای تانک های خط مقدم بنزین می بردند مورد حمله هوایی هواپیماهای عراقی قرار می گیرند. تمام منطقه را دود و آتش در بر می گیرد و قایقشان منفجر می شود؛ 8 نفر می سوزند و پودر می شوند، سید حسین هم سخت آسیب می بیند و به کنار نیزارها پرت می شود.
شهید عاصی زاده با یقین که ایشان شهید شده اند جسم شان را به کناری می کشد وقتی به هوش می آیند در بیمارستان اصفهان بستری بودند و جز یک شماره تماس از برادر خود هیچ چیزی را بخاطر نمی آورده اند. مادرشان از روی شصت پا شناسایی شان می کند. شدت جراحت ها به حدی بوده که برای ادامه درمان به بیمارستان سوانح و سوختگی تهران منتقل می شوند.
آنجا بود که من به ملاقات ایشان رفتم. در بیمارستان بعضی پرستارها رسیدگی که نمی کردند سرزنش شان هم می کردند که چرا رفتید جبهه؟ برای همین گاهی من پانسمان زخم هایشان را عوض می کردم کاری که هیچ کس حاضر نمی شد انجام دهد چرا که نوع سوختگی منحصر به فرد و نادر بود.
ازدواجمن 16 سالم بود و همسرم 25 ساله بودند 2 مرداد ماه سال 65 عقد کردیم این ازدواج یک پیوند معمولی نبود چون من با علم به بیماری سخت و مشکلات عدیده ایشان پذیرفتم که همراهشان شوم حتی اوایل با مخالفت والدینم روبرو شدم. بیشترین سختی ازدواج ما نگاه ها و حرف های مردم و اطرافیان بود وگرنه من چون از همان سال های ابتدای جنگ با روحیات ایشان آشنا بودم ملاک ها و ارزش هایی را می دیدم که در ایشان به شکل بسیار بارزی وجود داشت.
حتی در این رابطه بارها خواب صادقه ای می دیدم و اصل صمیمیت ما از ابتدا تا کنون به خاطر وجه تشابه روحیات ما بوده است.
زمان ازدواجمان من اصلا به ظاهر ایشان ( بدن، صورت و دست های سوخته شده) فکر نمی کردم من زیبایی معنوی و تعالی روحی ایشان را پسندیده بودم به حدی که به هیچ عنوان ظاهر ایشان نمی توانست منصرفم کند.
تحصیلات
من درس را رها نکردم سال بعد از عقدمان دیپلم گرفتم در حالیکه همسرم برای ادامه معالجه حدود هشت ماه به آلمان رفته بود. در سال 67 تحصیل در حوزه علمیه قم (جامعه الزهراء) را شروع کردم. سال 83 در کنکور سراسری رشته گیاه پزشکی دانشگاه یزد قبول شدم، فوق لیسانس اصلاح نباتان گیاهان زراعی و علوم قرآن و حدیث دارم و پژوهش های بسیاری در زمینه گیاهی و زغفران در سالهای متمادی انجام داده ام.
فعالیت های اجتماعی
در مدت زمانی که در حوزه درس می خواندم بعد از ظهر ها ساعت 3 تا 5 به کلاسهای هنری می رفتم و در رشته های نقاشی، سیاه قلم، مدادکنته، نقاشی روی بوم، سوخته نگاری، خطاطی قلم درشت، دوره های آکواریوم و پرورش ماهی، حتی دوره تعمیر خودرو را آموزش دیدم، علاقمند بودم و بارها در مسابقات استانی و کشوری شرکت کردم و لوح تقدیر گرفتم. در زمینه ورزش هم به صورت حرفه ای در رشته والیبال و تیراندازی بیش از دو دهه فعالیت کردم دارای عناوین مختلف کشوری و استانی در هر دو رشته هستم، رتبه بانوی ایرانی برتر در سال 86 در سطح کشور را دارم ، از طرف وزارت کشور عنوان سنگربانان صبور و بسیجی نمونه را گرفتم.
من مدرس دانشگاه، عضو کارگروه فرهنگی زنان و خانواده استانداری، از مبلغین سازمان تبلیغات، مربی بسیج، عضو بازرسین عفاف و حجاب استانداری هستم.
فرزندان
دارای پنج فرزند هستم، فرزند اول سید روح اله رتبه 27 کنکور، لیسانی برق دانشگاه شریف و رتبه 1 فوق لیسانس رشته مکاترونیک دانشگاه تهران، جزء مخترعین کوچکترین ماهواره های جهان و دارنده عنوان دومی سال 91، کن ست اقلیمی در کشور اسپانیا.
فرزند دوم، سید مسعود، رتبه 19 کنکور، لیسانس مکانیک دانشگاه شریف و رتبه 3 فوق لیسانس در رشته تبدیل انرژی دانشگاه شریف.
فرزند سوم، سید محمد دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران.
فرزند چهارم، سید مهدیدبیرستان نمونه دولتی ملک ثابت
فرزند پنجم، فاطمه سادات خردسال است.
توصیه به نسل جوان
اگر همه به عنوان یک فرد متعهد، دیدشان را عوض کنند و نگرش خود را به سوی هدف از خلقت سوق دهند. مطمئنا درک می کنند که هدف از خلقت فقط خوردن وخوابیدن نیست. هدف چیز دیگری می باشد. هرکار می کنند باید رنگ خدایی داشته باشد. اگر همه چیز ر محک خدایی بزنند مطمئنا به کمال میرسند، در همه امور توکلشان به خدا باشد و به ائمه علیهم السلام متوسل شوند که رمز پیروزی در هر کاری است.
سخن ناگفته آخر
همسرم مشوق اصلی من در همه امور هستند من به فرزندانم از همان ابتدای کودکی یاد داده ام که همه جا با افتخار بگویند؛ پدرم در دفاع از کشور و به خاطر حفظ اسلام، جانباز شده است.
انتهای پیام/