و من میان خنده و گریه ماندم و حتی برای نوشتن خبر هم واژه کم آوردم. نمی دانستم از کجا و چگونه بگویم.. بنویسم.
آری! حال دنیا خوب است و حال ساکنانش رو براه...! اما حال ما خوب نیست وقتی می شنویم، می بینیم و می نویسیم خان طومان! کربلای خان طومان!
همان کربلایی که دیروز در خان طومان اتفاق افتاد..
همان کربلایی که شیربچه های مازندران را آسمانی کرد.. امروز خان طومان دوباره تکرار شد.. خان طومانی در مازندران.. کربلایی در دل عاشقان حضرت زینب(ع)..
و امروز زینب کربلای خان طومان آمد. آمد تا علم رسالت پدرش را تا ظهور فرزند زهرا(س) به دوش بگیرد.
آری زینب بلباسی! فرزند چهارم شهید مدافع حرم محمد بلباسی قدم به خرابه های دل ما گذاشت و به یمن آمدنش، پدر به استقبال آمد.
فاطمه، حسن و مهدی بلباسی هم با شاخه های گل به استقبال این مهمان عزیز آمدند. همان مهمان عزیزی که پدر نامش را زینب نهاد.
همان مهمان بزرگی که چشمان همه منتظر آمدنش بود.
آری! زینب بلباسی از راه رسید و قدم به چشمان بهشتی بابا گذاشت.. حالا زینب آمد تا دیگر مادرش دلتنگ بابا نباشد..
فاطمه، حسن و مهدی هم که بی
قرار آمدن این نوزاد زیبا بودند آرام گرفته و با عکسی که چهره خندان پدر در آن نقش
بسته به استقبال زینب آمدند تا بگویند: زینب جان! زینب عزیز! زینب بابا! به خانه
دل ما خوش آمدی!تولدت مبارک..
و من می نویسم امروز پنجم آبان ماه سال 1395 است و اینجا هوا میل باران دارد...
انتهای پیام/