حکایت تنبیه دسته جمعی رزمندگان شمال در عملیات محرم

در بخشی از یادداشت جانباز مازندرانی آمده‌است: یکی از بچه‌های بابل در دسته‌ای که دوست عزیزمان «مهران عسکری» از آمل حضور داشت در بیان رزم شب با جمله‌ای طنز آلود گفت: «یا آغوز» که این موضوع سوژه‌ای جهت خنده بچه‌های شمال شده بود و این امر دلیلی برای تنبیه دست جمعی شد.
کد خبر: ۱۱۰۹۴۶
تاریخ انتشار: ۱۱ آبان ۱۳۹۵ - ۰۲:۰۰ - 01November 2016

به گزارش دفاع پرس از مازندران، احمد دواتگر از رزمندگان و آزادگان هشت سال دفاع مقدس و اهل آمل است که در سال 1360 به جبهه اعزام شد و در عملیات های بیت المقدس، رمضان، محرم، والفجر 10، 8، 6، 4، 3، 1، بدر، قدس 1 و 2، کربلای 10، 8، 5، 4، نصر 4 و عملیات صاحب الزمان در فاو حضور داشت.

وی در عملیات های رمضان، والفجر1، کربلای4 و در دو مرحله از عملیات والفجر8 مجروح شد.

این جانباز بزرگوار در تاریخ 20 فروردین سال 67 در تک فاو به اسارت دشمن درآمد و پس از 30 ماه اسارت به وطن بازگشت. این جانباز 45 درصد دفاع مقدس  به بهانه ی آغاز عملیات محرم در ۱۰ آبان ۱۳۶۱ یادداشتی را به دفتر خبرگزاری دفاع مقدس مازندران ارسال کرد، که در ادامه می آید:

حکایت تنبیه دسته جمعی رزمندگان شمال در عملیات محرم 

زمانه چقدر زود در حال سپری شدن است، ۳۴ سال از آن روزگار می گذرد روزگاری که آن روزها کمتر به روزهایی همچون امروز می اندیشیدیم و...

 روزهایی که جمع ما جمع بوده است جمعی که صفا و صممیت خودش را داشت و دوستانی یکرنگ؛ یکدل و یکصدا.

آری سخن از کسانی است که در دهم آبان  سال ۱۳۶۱ عملیاتی را به نام عملیات پیروزمندانه ی محرم با خونشان امضا نمودند و امروز که بیش از ۳  دهه از آن دوران می گذرد همچنان صدای دلنشین مسئول دسته مان شهید سید جلال سادات نیا از قائمشهر در میدان صبحگاه دره ی مورموری قبل از عملیات خوب به یادم مانده است.

چهره مظلومانه شهیدان محسن نیلی و مهدی صدوق از تهران که بعدها در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر ۱ برای همیشه آسمانی شده بودند با آن سن و سال کمشان هیچگاه از آن زمان تا به امروز از خاطرم محو نشده است.

حکایت تنبیه دسته جمعی رزمندگان شمال در عملیات محرم 

چگونه می توان خنده های مسئول تدارکاتمان شهید رضا فریدونی که در شهرک زبیدات بدنش با اصابت گلوله کاتیوشا متلاشی شده بود، را از یاد برد همان شهیدی که وقتی با او برخورد می کردم با همان لهجه ی زیبای فریدونکناری  به شوخی می فرمود: چیه دواتگر باز هم دنبال غذا دری و...

همیشه می گفت بچه ها من در فریدونکنار نانوایی دارم انشاالله بیائید اونجا تا دلتان می خواد بهتون نان صلواتی خواهم داد.

آقا رضا فریدونی سلطان خنده و شوخ طبی در گروهانمان بود در سختی ها نیز لبانش با خنده بیگانه نبوده است چه قبل از عملیات و چه در دل عملیات.

در سخت ترین لحظات نیز در فکر انتقال روحیه به دیگران بود. به یاد دارم چند روز قبل از عملیات باران سیل آسیایی در منطقه ای که در آن مستقر بودیم فضای منطقه را تحت پوشش خود قرار داده بود تا جائیکه خیلی سریع این باران به سیل مبدل گشت؛ سیلی که برخی از چادرهایمان را با وسایل انفرادی در آن با خود به سمت رودخانه ی مورموری هدایت نمود، در این هنگام وی دیک غذای گروهان را محکم توی دستش گرفته بود تا سیل آن را نبرد، همزمان با صدای بلند فریاد زد بچه ها غصه نخورید نمی گذارم گرسنه بمونید ...

آیا می توان پاتک سنگین ارتش عراق در صبح مرحله ی سوم این عملیات و ایستادگی بچه های دوست داشتنی گردانمان ( گردان ضد زره آرپی جی) در کنار پاسگاه شهر هانی و شهرک زبیدات را از یاد برد؟ همان پاتکی که بچه ها سنگ تمام گذاشته بودند خصوصا شهدا که انصافا در این پاتک آن هم با حجم سنگین آتش دشمن؛ عاشورایی جنگیده بودند. در نوک پیکان نبرد تن با تانک سلحشورانی چون  شهید میررحیم نخودی و شهید سادات نیا قرار داشتند که برای شکار تانک های عراقی تا نزدیکی های خطوط دشمن رفته تا مانع از پیشروی واحدهای زرهی دشمن شوند...

حکایت تنبیه دسته جمعی رزمندگان شمال در عملیات محرم 

محال است خنده ها و مهربانی ها و در کنارش جدیت فرمانده گردانمون شهید باغبانی از اصفهان با نیروهای تحت امرش از حافظه ام پاک شود فرمانده جوانی که بر قلب ها حکمرانی می کرد و بچه ها را مجذوب خودش کرده بود.

نمی توان از عملیات محرم گفت اما از رزم جانانه ی جانشین گردانمون دکتر رضی پور از قائمشهر که در حال حاضر در کسوت پزشک متخصص ارتوپد در شهر چالوس مشغول به خدمت می باشد، چیزی نگفت همان ابن رضی یا رضی پور عزیزی که در مرحله ی سوم عملیات با دستی مجروح به واسطه ی اصابت تیر مستقیم هر چه به او گفته بودند که برود عقب؛ در خط مقدم ماند تا نیروهایش را در عملیات هدایت نماید.

رضی پور جوانی که سیاست فرماندهی به وقتش،  و دل سوزی هایش همچون یک برادر بزرگوار و دلسوز؛ تا آنجا که زمانی سر موضوعی به کل گردان گیر می داد؛ کسی از بچه ها دلخور از عملکردش نمی شد به ویژه آن شبی که مدتی قبل از عملیات در رزم شبانه و در میانه ی راه از بچه ها خواسته شد تا اسم رمز شب را تک تک بچه ها از ابتدای ستون تا انتهای ستون گردان پرسیده شود بچه های اصفهان؛ تهران؛ یزد، و .... نتوانستند آن را تکرار نمایند زیرا یکی از بچه های بابل در دسته ای که دوست عزیزمان آقای مهران عسکری از آمل حضور داشت در بیان رزم شب با جمله ای طنز آلود گفت: «یا آغوز» که این موضوع سوژه ای جهت خنده ی بجه های شمال شده بود و این امر دلیلی شد بر تنبیه دسته جمعی که این تنبیه نیز لذت خاص خود را داشت اگر چه در فردای آن روز رضی پور با نجابت و فروتنی خاص و مثال زدنی اش از همه عذرخواهی کرده بود.

 و کلام آخر آنکه نمی شود از عملیات محرم سخن بر زبان جاری کرد اما از شهادت مظلومانه ی یک گردان پیاده از تیپ امام حسین اصفهان که در شب اول عملیات و لحظاتی قبل از عملیات در داخل رودخانه ی فصلی گرفتار سیل برق آسا شده بودند؛ اشاره ای نشود خبر سوزناکی که وقتی در مرحله ی دوم این عملیات متوجه آن شده بودیم؛ سخت دلهایمان را متاثر نموده بود و......

یاد و نام حماسه سازان عملیات محرم در آبان سال ۱۳۶۱ همواره گرامی باد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها