ميداد نسيم سحري بوي تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
صد مصر پُر از يوسف و يعقوب، ندارد
اي گم شدهام، رايحة پيرهنت را
همچون دل ما بشكند آن دست كه بشكست
اي سرو چمن! قامت دشمن شكنت را
امروز به هنگام عروج تو ملايك
گفتند به من قصّة پرپرزدنت را
گفتند كه چون لالة پرپر شده ديديم
در روضة گل رنگ حسيني، حسنت را!
يكپارچه جان بيند و دل جاي تن تو
صاحبنظري گر بگشايد كفنت را!
جسم تو همه جان شد و پيوست به جانان
ديگر ز چه گيريم سراغ بدنت را؟